يکی از دروس سال اولی یا دومم راجع به معضلات مهاجرت و برخورد فرهنگ ها بود. فکر ميکنم که این درس خاص مربوط به دانشکده روانشناسی بود. يکی از بخشهای مهم کلاس مساله برخورد فرهنگی بود. مطاله موردی درباره مردی ایتاليای که در دهه 60 به نيویورک مهاجرت ميکند. او سعی ميکند که دختر خود را با توجه به همان محدوديتها و استانداردهای روستای خود در ایتاليای دهه 60 تربيت کند. وقتی بعد از چنديين سال برای ديدن اقوام خود به روستايش باز ميگردد، متوجه ميشود که ارزشها و محدوديت های فرهنگ خودش نيز تغيير يافته و تفاوت چندانی با نيويورک ندارد. از اینکه زندگی را به خود و خانواده اش حرام کرده افسرده ميشود و خودکشی ميکند
وقتی ميخواسيتيم به ديار کفر مهاجرت کنيم، پدر و مادرم گفتند که ميخواهيم از "چيز های" خوب اینجا استفاده کنيم و "چيز های" بد را بدور بريزيم. البته و صد البته معيار خوبی و بدی هم فرهنگ نسبتا مدرن اما برزخی ایرانی مان بود. با وجود این همه وسايل ارتباطی که امروزه وجود دارد، هنوز هم بيشتر خانواده های مهاجر ایرانی دختران خود را تحت فشار ميگذارند که با محدوديتهای فرهنگ سنتی ایرانی که خودشان به ياد دارند زندگی کنند. حالا شما تصور کنيد این دختران بينوا برای زندگی در این جامعه مدرن مجبورند مدرن لباس بپوشند، به دانشگاه و محل کار روند، در جامعه فعال باشند و در اين حال تمامی سنتهای ناموسی ایرانی را ارج نهند. برزخی که این دختران بينوا در آن زندگی ميکنند دردناک است
این دور افتادگی از فرهنگ مبدأ باعث شده که این خانواده های ایرانی مهاجر از تغيير و تحولاتی که فرهنگشان در داخل ایران ميکند بيخبر باشند. معيار های آنها در زمان يخ بسته و راهی برای تحول ندارد
مطلبی که رويا نوشته را بخوانيد تا ببينيد من از چه برزخی صحبت ميکنم. این مطلب بی بی سی را هم در ارتباط با مشکلات زنان مجرد، بيوه، و مطلقه تهرانی را هم بخوانيد