اخلاق؟ کدوم اخلاق؟

فرهنگ ژورناليستی حسين درخشان دارد می شود روش خبرنگاری يک مشت خبرنگار جوان آماده برای شغل شريف آدم فروشی و پاچه خواری. وقتی جناب حسين کل مطلب مردم رو در دو جمله به دروغ خلاصه می کند که خودش بشود طرفدار نظام مقدس احمدی نژاديسم، بنده بشوم طرفدار آمريکا و اسرائيل و ضد الّله. لابد اين هم يک شوخی است که مردم با نوشتن دروغ های بی استعدادانه احساس قدرت کنند:

به گزارش باشگاه خبرنگاران ، نازلی کاموری روزنامه نگار و از مقاله نويسان پايگاههاي خبري اپوزیسیون خارج نشين در وبلاگ خود با اعتراف به اینکه امروز، بسياري از سردمداران آمريكا و اسرائيل و همچنين رسانه هاي آمريكايي از رييس جمهور ايران به خاطر صراحت لهجه و منطق گفتمانش مي ترسند نوشت: یک ایرانی بعد از مصاحبه احمدی نژاد با لری کینگ با من تماس گرفت و با خوشحالی گفت: بالاخره روی این فاکس نيوزی ها کم شد،از صبح فاکس نيوزی ها دارند حرص می خورند که چطور لری کينگ ميکروفون را داده است دست احمدی نژاد تا حرف هایش را بزند.


نازلی کاموری كه از سردبيران بخش هاي خبري شبكه ضد ايراني فارسي زبان صداي آمريكا نيز مي باشد در ادامه همچنين افزود: امروز 2 تن از مديران شبكه فكس نيوز به صداي آمريكا (VOA) آمده بودند و گفتند پخش اظهارات احمدي نژاد از فكس نيوز روز سياه اين شبكه بود و در تاريخ رسانه های آمريکا کسی پيدا نمي شود كه يک ساعت راحت اسراييل را به وسيله تلويزيون هاي آمريكايي زير سوال برده باشد ولي احمدي نژاد با استفاده از زمان حضورش در آمريكا اين كار را كرد.

وی در ادامه نوشت: جمع خبرنگاران حاضر در نشست با مديران فكس نيوز، نيز مي گفتند براي دادن تريبون به احمدي نژاد از اين پس بايد بسيار احتياط كرد آنها مي ترسيدند از اينکه احمدی نژاد شده است صدای حمايت از فلسطين. آنها مي گفتند بايد ترسيد از اينكه يك نفر كه در هر فرصتي اهداف انقلاب اسلامي را فرياد مي زند.

اين مقاله نويسان پايگاههاي خبري اپوزیسیون خارج نشين در ادامه با تمسخر اعتقادات مذهبي نوشت: من هم از کسانی که با استفاده از آموزه هایي بر گرفته از کلام الله می خواهند ما را از باقی آموزه های تئوريک اروپا محور مثل "مارکسيم-ليبراليسم" نجات دهند، می ترسم.

فقط من نمی دانم اين جوانکی اين را نوشته چرا تن به يک همچين کاری داده است. خوب بابا جان کار گرفتن و کارمند صدا و سيما شدن اين همه برای شما اهميت دارد که به خاطرش بشوی آدم فروشِ دروغگو. نسل جديد سياستمداران ايرانی هم که به لطف فرهنگ بومی-فاشيستی "مردانه" ای که حسين جان دارد راه می اندازد، می شوند يک مشت آدم بدون پرنسيپل مثل همين بابايی که اين خبر را کار کرده است.

هر بار کيهان در مورد يکی از اين محققين ايرانی و استادان دانشگاه می نويسد می شود مايه خنده يک چند تا ايميل که رد و بدل می شود که "فلانی حضرت بهاالّله در مورد فلان چيز چه گفته حالا که تو بهايی شده ای؟" (حالا مثلاً طرف حاجی است و کلی مسلمان دو آتيشه). من فکر نمی کردم به اين زودی ها پايم به ميآن اين بازی ها کشيده شود. بدم نيست واالّله. لابد حرص بعضی ها را خيلی در آورده ام که دروغ های شاخدار می نويسند.

بنوسید

زن ها،

ملاحظه چه را می کنيد؟ اين همه نابرابری های جنسيتی در محيط خانواده هاتان، در محل های کارتان، در اجتماع اطرافتان است. اينها را چرا تحمل می کنيد؟ چرا تن به يک فرهنگ ضد زن می دهيد که خودش هم نمی داند، ضد زن است. چرا از رفتار وحشتناک فلان رئيس تان نمی نويسيد؟ چرا در رابطه های شخصی تان به من می گوييد که چه بلايی دارند سرتان می آورند، اما اين ريسک را نمی کنيد که بنويسيد. شما بنويسيد، گيرم که کارتان به مشکل افتاد،
آن وقت آن مردسالاران می ماند و يک جامعه مجازی مرد سالار و چالشی که از جانب همه ما خواهد شد. ريسک کنيد. باور کنيد آب از آب تکان نخواهد خورد مگر اينکه شما شروع کنيد به نوشتن. پشت در های بسته درد و دل کردن فايده ندارد.

مردم فکر می کنيد همه مشکلات زنان حل شده است و همه زنان در دنيای برابر زندگی می کنند. اينها جوک است. سکسيسم و ضد زن بودن در لا به لای متون بيشتر اين مردان (خیلی از زنان) وبلاگستان هست. اما همه نشسته ايم در يک فرهنگ مودبانه داريم باز توليد همان شاخص های مردسالارانه قديمی با لباسی جديد را نظاره می کنيم.

چرا در مورد خشونتی اينچنینی که نسل ها بعدی را هم به فاک فنا خواهد داد سکوت می کنيد. چرا فکر نمی کنيد در حين دوستی و احترام می شود با جديت با اين مشکلات مقابله کرد. وقتی کسی مزخرف می گويد و مزخرفت سکسيت می گويد، چرا نمی ايستيد مقابلش بگويد: جناب شما مزخرف می گوييد از نوع جنسيتی!

ضد زن بودن که در فعاليت در مقابل نظام مقدس و مردسالارانه جمهوری اسلامی خلاصه نمی شود. ضد زن بودن کليت اين فرهنگ را تعريف می کند. با اين فرهنگ مقدس دست به گريبان بشويد. من خسته شدم اينقدر که توهين و بی احترامی شنيدم برای کاری که همه شما می توانيد بکنيد (و خيلی هاتان می کنيد). من جداً دارم روز به روز مايوس تر و مايوس تر می شوم.....

ندا، فرناز، پرستو، لوا، صنم، معصومه، نازلی، يلدا، اليزه، سايه، آيدا، زهرا، مريم ها، مهشيد، موناهيتا، ليلا ها، ليلی ها، آزاده ها، نسرين، فريبا، مينا، مهرنوش، فرنوش، و ....چرا نمی نويسيد. بنويسيد. با جزئيات بنويسيد. بگذاريد بفهمند حساسيت ها کجاست. کجای کارشان ايراد دارد. نمی شود در ساختاری که قدرتش مردانه است کار کرد و ساکت بود. به هر حال همه ما اين قدرت را داريم که بيان کنيم. به خاطر اين بيان می توانند اذيت مان کنند اما نه آنقدر ها. بنويسيد. خواهش می کنم بنويسيد.

اما زن ها، هر کاری می کنيد سر جدتان چس ناله های آبستره ننويسيد. اين چس ناله های آبستره شما به هيچ دردی نمی خورد. نهایت بايد بيافتيم به جان متن شما که از آن دو کلام سمبليزم بينامتنی بکشيم بيرون که آخرش می شود "نويسنده تحت فشار است!" ولمان کنيد بابا اين چس ناله های آبستره تنها يک کارکرد فرهنگی دارد: "يک مشت آدم ضد زن دلشان به حالتان می سوزد و برايتان شق می کنند!" بس کنيد سر جدتان چس ناله های آبستره ننويسيد! تعارف که نداريم.

-----------------------------
خيلی باحال شد، چون من با صنم اصلاً حرف نزنده بودم اما ناگهان به يک مساله فکر کرديم. اين روز ها زن ها را دارند در تمام رسانه های فارسی زبان به حاشيه می کشانند. چه در داخل ايران که در راستای تمام روابط قدرت مسخره مردانه، روزنامه های نسبتاً "ليبرال تر" هم نوشتن از لايحه حمايت از خانواده را ممنوع کرده بودند و چه در تمام اين رسانه های فارسی زبان فرنگی که زنان به عنوان ابزار تبليغاتی استفاده می کنند چه روشنفکرانه اش و چه جنسی اش. بعد هم که در فضای داخلی رسانه اي چه داخل ایران و چه خارج اش زنان مدام مورد خشونت و تحقير جنسيتی قرار می گيرند و از آن بدتر جدی گرفته نمی شوند يا که به کل ديده نمی شوند.

خوب صنم شروع کرده است که اين ساختار قدرت رسانه اي را نقد کند. از صنم بخوانيد:
تبعیض جنسیتی در رسانه های ایرانی؟‌
--------------------------------------

من یک فمنیستم و میخواهم کون بچه بشویم

تبعیض جنسیتی ؟ آنهم در رسانه های ایرانی؟ نه شوخی میکنید! اینها ضد زن زن نیستند که، اینها زن کٌشند!

زهرای 11 ساله با چراغ سبز قانون، به حجله مرگ فرستاده شد


گروه آريان و شهرزاد مجاب در برنامه ژيان قميشی.

مرسی از سارا سلجوقی برای فرستادن اين ويديو

برای امام


برای امام خمینی که چراغ صاعقه خاکستر سرودش بود
عطاالله مهاجرانی، نقد توطئه آيات شيطانی

ديگر نمی توانم به مزخرفات حسين درخشان بخندم. ترسناک شده است. به مطالب مردم لينک می دهد و کاملاً فاشيستی يک جمله خلاصه کاملاً دروغ می نويسد زيرش. می روی کليک می کنی می بينی طرف اصلاً آن حرف نزده است که حسين گفته. از همين جا اعلام می کنم که من از حسين درخشان به همان اندازه که از يک حزب اللهی مسلح بی کله در روز های جنگ ايران و عراق می ترسيدم، می ترسم. ترس هم دارد به خدا....آدمی که اينقدر حرامزاده باشد و اينقدر بی شرف، ترس هم دارد!

فرح خانم خوشحال زنگ زده است که احمدی نژاد مصاحبه اش با لری کينگ عالی بود. پوز همه را زد. فکر نمی کنم در تاريخ رسانه های آمريکا کسی يک ساعتی راحت به اسراييل و صهيونيسم فحش داده باشد، اينقدر که احمدی نژاد داد. فرح خان خوشحال بود که پوز اين فاکس نيوزی های بيشرف زده شد. می گفت از صبح فاکس نيوزی ها دارند حرص می خورند که چطور لری کينگ ميکروفون را داده است دست احمدی نژاد نشسته است کنار.

من اما می ترسم. از اين همه برخورد های ارتجاعی می ترسم. از اينکه احمدی نژاد شده است صدای حمايت از فلسطين می ترسم. از اينکه مجبور باشم بشينم به اين فکر کنم که آيا احمدی نژاد، خوب سخنرانی کرده است يا بد می ترسم. بر خلاف حسين درخشان، قهرمان های تاريخی من يک مشت مرد پاپوليست نيستند. من لحظه اي که کسی دست به دامن پاپوليسم می شود، می ترسم!

از اين همه بی شرفی که يک "پُست" کون هر تئوری که می خواهد می گذارد و بعد فلسفه ارتجاعی حمايت از يک قدرتی که حالا به آن قدرت قبلی می چربد را می بافد، می ترسم. من از صداهای پيوريتن مورال و نه اخلاقی (اتيکال) می ترسم. از اينها که دادِ شان در می آيد و از حقيقت و اسلام حقيقی و اهداف حقيقی انقلاب و هزار کوفت و زهرمار حقيقی ديگر حرف می زنند می ترسم. من از آدم هايی که می خواهند فوکو در يک دست، دريدا در دست ديگر به ايران بازگردند و همه ما را "انقلاب فرهنگی" "بکنند" و با استفاده از آموزه های تئوريک شان ( که مجموعاً يکی دو جلد کلام الّله پست استراکچرال است) ما را از باقی آموزه های تئوريک خطرناک "اروپا محور" مثل "مارکسيم/ليبراليسم" نجات دهند، می ترسم.

من می ترسم از اين گلوباليسم امپراتوری ها که يک سرش بوش ايستاده يک سرش احمدی نژاد!! از اينکه پس فردا احمدی نژاد بشود صدای عدالت طلبانه و خمينی بشود عادل قرن بيستم، می ترسم. حسين به من جواب بدهد که اين آيت الّله خمينی که روح اش** در بدن اين و آن هی حلول می کند چه روحی دارد که ترس از او تن و روح من يکی را ول کن نيست؟ خمينی کيست؟ هرکه باشد و هرچه باشد، چه اهميتی دارد؟ خمينی آن چيزی است که شما ساخته ايد و بعد هم تبديل اش کرده ايد که به کسی که اگر بگوييد بالای چشم اش ابرو است، حکم اش اعدام است. آنچه که امروز از او ساخته اند و مدام هم بازسازی می کنند است که اهميت دارد. آنچه که حسين دارد از خمينی می سازد است که اهميت دارد.

يعنی اينکه برادر حسين درخشان که اين روز ها به "برادران" ديگرش نامه می نويسد، دست به دامن قدرتمند ترين آیکون سياسی ايران، آيت الّله خمينی می شود، که بعد هر انتقاد سازنده اي به خودش، انتقاد به افکار امام باشد و حکم اش هم اعدام. اين آخر حرامزادگی است. حرامزادگی اي که بيست سال است همه دولتمردان جمهوری اسلامی دارند می کنند. آن وقت اين بی شرف خودش ادعا می کند که مساله اش قدرت است، نقد قدرت پُست پُست پُست جاکشی اين جاکش(ها) را آنوقت که بکند؟

ادعا می کند که بايد در ايران از طريق آموزه های پست استراکچراليسم (آخرين ورژن هودری) نيو-خمینيسم راه بيافتند که جلوی مارکسيم و ليبراليسم را بگيرد. البته شک نکنيد که حسين بعد از مدتی که "وزارت تفتيش عقايد بر علیه عقاید اروپا محور(ش)" را راه انداخت، فوکو و دريدا و باتلر و الباقی را ممنوع خواهد و کرد و مردم بايد حتماً باز انديشی بومی ايشان را مطالعه کنند.

بازی انديشی بومی جاکشی مثل حسين چه شود؟ يک بار يک خانمی برايش پيغام گذاشته بود که تو که اينقدر امام، امام می کنی پدر من را جمهوری اسلامی در سالهای شصت اعدام کرد. پدر من دکتر بود. من و خواهر ام هم دکتريم و می توانستيم کلی برای مملکت مان مفيد باشيم اما امروز در تبعيد و تنفر زندگی می کنيم (يک چيزی در همين مايه ها، الان پيدايش نمی کنم). حسين جواب داده بود، که متاسف است از "مرگ" پدر اين خانم و اگر ثابت شود که جمهوری اسلامی پدر شان را به دليل غير قانونی اعدام کرده است، حتماً بايد پاسخگو باشند.

در نهايت قبل از اينکه برای اين و اون هورا بکشيد و فوراً کمپ خود را انتخاب کنيد اين نوشته اسعد ابوخليل را بخوانيد که می گويد:

احمدی نژاد يک مرتجع ضد يهود است. من سخنرانی زنده او را نگاه کردم و يک چيزی آزارم داد: اينکه احمدی نژاد عمیقاً و صادقانه مذهبی به نظر می رسید*. اين برای من ترسناک است. در دنيای عرب ما به رهبرانی که تظاهر به روحانی بودن می کنند عادت داريم. برخورد دينی سخنرانی آنچنان با جهان بينی بوش و پيلين تفاوت نداشت، به غير از ظهور دوباره امام دوازدهم البته. نحوه ايستادن و حرکت بدن اش هم که من را ياد سانت آگوستين در "شهر خدا" می انداخت.

من از روش مزخرف مترجمان برای ترجمه الّله از فارسی و عربی به انگليسی متنفرم. چقدر آخه احمقانه است؟ الّله به انگليسی. اعصاب ام را خورد می کنند وقتی غليض تلفظ اش می کنند. الّلّلّلّلّلّلّلّلّلّلّلّلّلّلّلّلّلّلّلّلّلّلّله! و يک جوری تلفظ اش می کنند که حتماً ترسناک باشد.

اشتباه نکنيد، اين سخنرانی بين مسلمانان و اعراب کلی محبوبيت خواهد داشت. چرا که خواهند گفت که احمدی نژاد دارد مقابل اسراييل و آمريکا می ايستد، در حالی که باقی رهبران می ترسند که اين کار را بکنند. اين روزها ريس جمهوری سوريه هم وقتی راجع به آمريکا و اسراييل حرف می زند حتی از نامزد های دمکرات ها هم بيشتر تبصره و توضيح اضافه می کند که به قبای کسی بر نخورد.

اما قسمت مشکل دار سخنرانی احمدی نژاد، برخورد اش با صهيونيسم و کنترل اش روی جنبه های مختلف در جهان بود. اينکه از کلمه صهيونيسم استفاده کرد نتوانست جنبه های ضد يهودی نگاه خودش را پنهان کند. من البته از حمله اش به غريزه های حيوانی هم شاکی شدم. کلی از حال و حول ما غريزه های حيوانی اند. غريزه های حيوانی برای من خيلی بيشتر لذت بخش اند تا غريزه های انسانی مثل استعمار، تجاوز، برتری جهانی، نژاد پرستی، کمپ های آدم سوزی، سرکوب و سلطه به اسم آزادی، و ضد زن بودن. در نهايت من از صهيونيست های شلوغ کن (از جمله هيليری کلينتون) که رفته اند نيويورک تظاهرات يک سئوال دارم: "فکر می کنيد که ما توجه مان به سلاح های کشتار جمعی اسراييل سلب می شود وقتی شما توجه ما را به سلاح های هسته اي احتمالی ايران جلب می کنيد؟ [...]
لينک اصلی و ادامه اينجا

حسين به من لينک داده زيرش نوشته است:

خوشجالم که زحماتم دارد به نتیجه می‌رسد. ترس همیشه عامل پیشرفت است، حتی برای شکم‌گنده‌های بی‌درد تورنتو نشین


باز خدا عمرش بدهد با اين همه فحش که من به او داده ام، يکی شکم گنده بی درد بسنده ماست [خنده]!

نمی دانم اين حسين از کتاب های پست کلنيالی که خوانده چه ياد گرفته است اما من به عنوان کسی که خودم را چاکر و مخلص حرکت پست کلنيال در دنيا می دانم (يا لااقل می خواهم که بدانم) از خود فونان اش تا خود ادوارد سعيد و به بعدش برای ام يک درس کلی داشته اند که بتوانم با "ديگری" طوری وارد رابطه شوم که اين رابطه يک رابطه استعماری نباشد: چيزی که حسين هنوز در رابطه اش با روابط قدرت و گفتمان متوجه اش نيست. حسين هنوز نمی داند که رابطه غير استعماری داشتن با ديگری ملزم به "پيشرفت" نيست و هرگز ملزم به وجود "ترس" نيست. همه گفتمان ها خشونت دارند اما تنها آنهايی که می خواهند ترس ايجاد کنند تا در کنار آن پيشرفت کنند اند که استعماری اند. يک استعمارگر است که از ايجاد ترس خوشحال می شود و به فکر پيشرفت نهايی خودش و پيشرفت تصوری "ديگری" اش می افتد. خدا ارواح ادوار سعيد عزيزم را بيامرزد که ببينيد اين بومی گرايان احمق چه بلايی دارند سر بحثی که ايجاد کرد، می آورند.

-----------
حسین درخشان‌، آقای شرف و وجدان


*با تشکر از Void که اشتباه ترجمه من را متوجه شد (به قسمت نظر ها مراجعه کنيد).
**حسين مطلب اش را که در آن روح خمينی را در بدن احمدی نژاد حلول داده بود را تغيير داد و اين بار زبان خمينی را در کام احمدی نژاد قرار داد. غلط نکنم از آزادی خواهی های جمهوری اسلامی کمی ترسيده بود که به جرم بدعت در دين ارباط با ارواح اعدام اش کنند.

به تبعيض علیه ايرانی ها در سفارت کانادا اعتراض کنيد



دوستان کانادايی،
همانطوری که همه می دانيد، سفارت کانادا در چند سال اخير برخورد بسيار تبعيض آميزی با متقاضيان ويزای کانادا در ايران داشته است. به بسياری از خانواده های ما ويزا نداده اند، همسران دانشجو ها ويزا نگرفته اند، خانواده ها در دوری از هم زندگی می کنند، به دانشجويان متقاضی با وجود داشتن پذيرش از دانشگاه با بورس تحصيلی ويزا نداده اند، و همه اينها با برخورد توهين آميز مسئولين سفارت کانادا در ايران همراه بوده است.

دوست عزيزم ملاحت فردادی بر آن شده تا به کمک همه ايرانی-کانادايی ها به اقدام کاملاً تبيعيض آميز سفارت کانادا در ايران در ندادن ويزا به ايرانی ها و برخورد توهين آميز ايشان با شهروندان ايرانی اعتراض کند. در انجام اين کار دوستان خيلی خوبی همراه او شده اند تا با جمع کردن بيشتر از هزار امضا اعتراض خود را به مجلس فدرال کانادا ابلاغ کنند. سياستمداران ايران-کانادايی نيز از اين اقدام حمايت کرده اند و اين اقدام می تواند نقطه اميدی باشد برای پايان دادن به وضع تبيعيض آميز برخورد با متقاضيان ويزا از سفارت کانادا در تهران.

برای کمک کردن به اين حرکت دوستان ايرانی-کانادايی خواهش می کنم به مکان های جمع آوری امضا مراجعه کنيد و حتماً نام، نام خانوادگی، آدرس محل سکونت، ناحيه محل سکونت، و شماره تماس، و ايميل (تنها در صورتی که مايل باشيد نتايج اين حرکت را دنبال کنيد) خود را مرقوم کنيد. توجه داشته باشيد که ثبت نام و محل سکونت اجباری است چرا که با توجه با قوانين دولت فخيمه کانادا، حوزه انتخاباتی شما بايد مشخص شود تا نماينده حوزه جغرافيايی محل سکونت شما مسئول خواندن نامه شما در صحن مجلس باشد. خواهش می کنم توجه داشته باشيد که به عنوان ماليات دهنده گان کانادايی، دولت فخيمه و نماينده هامان مسئول پاسخگويی اند.

مکان های جمع آوری امضا در شهر تورونتو:

سوپر خوراک -6125 خيابان يانگ
سوپر ارزان-5999 خيابان يانگ
سوپر گوشت زمانی و پسران-6120 خيابان يانگ
کتاب فروشی پگاه-5040 خيابان يانگ
پارس ويديو-6083 خيابان يانگ
کتاب فروشی سرای بامداد-10720 خيابان يانگ
آژانس مسافرتی اطلس-6087 يونت A خيابان يانگ

اگر مایلید به اين حرکت کمک کنید يا که ميآن دوستان و آشنايان خود تمايل به جمع آوری امضا داريد با خانم ملاحت فردادی تماس بگيريد تا فرم های پتيشن را برای شما ايميل کند. توجه داشته باشيد که فرم های جمع آوری شده را می توانيد بعد از مراجعه با محل های جمع آوری امضا بسپاريد. در نهايت اگر اين کار برای شما امکان پذير نيست ، با خانم فردادی تمام بگيريد تا هماهنگی لازم انجام شود. دوستانی که در شهر های ديگر کشور کانادا زندگی می کنند هم می توانند با خانم فردادی تمام بگيرند تا امضا جمع کنند. بعد از جمع آوری امضا ها می توانيد کل آنها را به آدرس خانم فردادی پست کنيد و هزینه را هم پرداخت می کنيم. مخصوصاً دوستانی که در پريتيش کلمبيا زندگی می کنند که جمعيت ايرانی قابل توجهی دارد می توانيد کمکی شايانی به اين حرکت بکنند.

منتظر ايميل های شما هستيم.

iranvisa.petition@gmail.com>

http://iranvisa.blogspot.com/

برای اطلاعات بيشتر در مورد حرکت اعتراضی به وضعيت تبعيض آميز برخورد با ايرانی در سفارت کانادا به روزنامه سلام تورونتو، و وبلاگ اين حرکت مراجعه کنيد.

از روزنامه سلام تورونتو:
به گفته دكتر رضا مريدي :‌«ايرانياني هستند كه با بيش از 20 تا 30 سال سابقه سكونت در كانادا كه مي‌خواهند پدر و مادر خود را براي ديدار از نوه هايشان به كانادا بياورند، ولي به خاطر بازيهاي سياسي نميتوانند.»
در حالي كه پيوستن خانواده هاي به دور افتاده از هم، به عنوان يكي از اهداف وزارت مهاجرت كانادا شناخته مي شود، تعداد فزاينده ايراني هايي كه قادر به ديدار با نوه ها، همسران، فرزندان و اولياي خود نمي شوند، خلا‌ف آن را مي گويد.
همين واقعيت موجب شتاب گرفتن طرح جمع آوري امضا شد.


Toronto Star:

Mohamad Tavakoli-Targhi, of the University of Toronto, who organized one of the world's largest gatherings of Iranian scholars in Toronto last July, said "the difficulty in securing visas this year was unprecedented," in spite of efforts to smooth the way by meeting with Canadian officials and travelling to Iran.

Only a minority of several hundred Iranian artists and intellectuals invited to other Toronto events this summer were granted visas, Soltanpour said.

One rejected applicant, Hasan Yousefi Eshkevari, is a prominent clerical reformer who planned to lecture on democracy and women's rights. And, said Soltanpour, the Canadian embassy has failed to return his passport.

Citizenship and Immigration Canada said it would look into his case.

Another, Mohsen Namjou – known as Iran's Bob Dylan – had his Toronto concert cancelled when the popular performer was denied a visa.

جان آدم ها: نوزده و نود و نه

ديروز ديدم که تلوزيون يک سری مدال و عکس برای يادبود يازده سپتامبر می فروشد. اگر همان موقع زنگ می زديد برای ناقابل نوزده دلار و نود و نه سنت می توانستید يک مشت سکه و يک پرچم و يک مدرک اصالت سکه ها را بخريد اما صبر کنيد اين همه ماجرا نبود، اگر همان لحظه زنگ می زديد، دو سری از اين سکه ها و پرچم و مدارک را می توانستيد برای نوزده دلار و نود و نه سنت بخريد. یکی برای خودتان، یکی برای رفیقتان!

زندگی من روز يازده سپتامبر عوض شد. صبح روز سه شنبه بود که بيدار شدم. تلوزيون را به طبق عادت آن روز ها روشن کردم. از داغی گوش هايم نمی توانستم راحت نفس بکشم. آنروز وقتی وارد کلاس بيو شيمی شدم، يک مشت آدم ديوانه را ديدم که با تلاشی احمقانه لب تاپ به روی مميز تند تند تايپ می کردند و با چه استرسی در حال ياد گيری بودند. از کلاس بيرون زدم. رفتم به باری نزديک دانشگاه. هنوز ساعت دوازده نشده بود و ساقی پشت بار گفت که نمی تواند برايم آبجو بريزد. بعد، يک نگاهی به من کرد و يک نگاهی به تلوزيون و يک ليوان برايم آبجو ريخت. آنروز من مست پاتيل شدم. با ساقی نشستيم عرق خورديم و مرگ آدم ها را از تلوزيون تماشا کرديم. من بعد از يازده سپتامبر هرگز ديگر به کلاس بيو شيمی بر نگشتم!

از اين تصميم ام خيلی خوشحال ام. چون بعد از اون روز مجبور شدم مرگ خيلی ها را از تلوزيون تماشا کنم و گمان هم نمی کنم حالا حالا هم تمامی داشته باشد اين کشتن ها. اما لااقل وسط اين کثافت ترين دوران تاريخ بشری، من فکر کنم که می توانم ادعا کنم که می دانم دنيا دست کيست!

اين ويديو يکی از وحشتناک ترين کليپ هايی است که از يازده سپتامبر ديده ام. قبلاً لينک نداده بودم به آن (يک يک سالی است که رو شده) چرا که حوصله نداشتم به کس و شعر های سياسی پيرامون يازده سپتامبر دامن بزنم. اما امروز ديدم، اگر تلوزيون يکی نوزده و نود و نه دلار، تاريخ مرگ را می فروشد تا شما در کلکسيون شخصی تان نگهداری کنيد، چرا که نه؟ مفت و مجانی:


کس شعر هفته

بی برو برگشت شعری است از لوا زند:

زنانگی
چیزی در من شکل می‌گیرد.
از پاییز باردار شده‌ام.

و البته برای اينکه بی انصافی نکرده باشم و اعلام می کنم که یک کامنتی از ميرزا در گوگل ريدر پيدا کردم که رقابت تنگاتنگی با شعر لوا داشت. اين يکی من را يک نيم ساعتی شيرين خنداند. از گوگل ريدر داريوش محمد پور دزديدم که در آنها ميرزا در مداحی اين نوشته مهاجرانی نوشته است:
نثر جناب مهاجرانی برای من عزیز است. آنقدر که گمانم تنها کسی باشد که وقتی مذهبی می نویسد می خوانمش.

من هم البته غير از منش جناب آقای مهاجرانی، عاشق سينه چاک نثر شان ام. چرا که ايشان در کمتر از ده خط نوستالژی روستاشان را به کلاس تفسير مثنوی و "چای خوران با پیاله" وصل نموده و سپس فرودِ تحسين آميز بر روی کله مبارک غزالی را هم بر دفتر افتخارات مزخرف نويسی در ده خط شان اضافه می کنند. البته آنچه که باعث شده ميرزا به مداحی بيافتد آن جمله یکی مانده به آخر است. بالاخره وسط روزه داری باید نرخ هم تعيين شود و روزه عوام بشود پست تر از روزه والای انبيا و اوليا. و آی اين ميرزای ما عشق می کند وقتی مساله می شود مساله نخبه گرايی و پاچه خواری فروتنانه! درس زندگی است اينها به والّله!

از اينها گذشته آدم نمی تواند کامنت ها را نديده بگيرد و بعد لوای بنده خدا را که نشسته است خانه شعرش را می گويد و ماستش را می خورد را محکوم به کس و شعر نويسی کند وقتی وزير سابقا روشنفکر (و اکنون مهاجر) مملکت می نويسد:
گرایش به خدا و معنویت امری فطری ست. حتی اگر فرد هیچ نامی از دین هم نشنیده باشد. خداوند هم به اندازه وسعتی که ذهن و زندگی انسان داراست از او تکلیف می خواهد.

ببخشيد استاد، شما که به مساله فطرت انسان احاطه داريد تکليف ما را با اين مساله زنانگی و زاييدن ولو از طريق باراداریِ فصولی تايين می کنيد؟ اينکه انسان از پاييز باردار شود فطری است؟ گرايش به همجنس چه، فطری است؟ انسان لزبين شد چه؟ می شود به طور فطری باردار شود؟ از پاييز؟ آنوقت اگر لزبينی از پاييز بار دار شد خدا تکليف را از لزبين می خواهد يا از پاييز؟ زنانگی چه می شود؟


خدا از سر گناهان ما بگذرد اما گناهان شما خيلی ضايع اند آقای دکتر، قسمت باشد آن دنيا يک انجمن فمنيستی راه می اندازيم حسابتان را می رسيم!
---------------------------
عجب بدبختی گير کردم ها....اينو نوشتم و بعدش عذاب وجدان گرفتم که شب ميرزا رو خراب کردم و الان لوا می آد می خونه اون هم ناراحت می شه و مهاجرانی هم که به درک می خواد ناراحت بشه، بشه!
اما خودمانيم مردم، اين جريان کس و شعر هفته قرار است مثلاً کمی شوخی خيلی گزنده باشد. خواهش می کنم ناراحت نشيد.

بلقيس و تلوزيون


ملت،

يک سئوالی در ذهن من هست و خوب از چند تا از دوستان پرسيدم و حالا هم از شما می پرسم. بلکه دويست سال از آمدن تکنولوژی های مستقيماً مرتبط به انقلاب صنعتی در اروپا به ايران می گذرد و حدود کمتر از صد سال هم دولت ها و حکومت ها به طور رسمی ايدولوژی مدرنيزه کردن مملکت را اختيار کرده اند. سئوال من اين است که اين تکنولوژی تا چه حدی وارد حوزه خلاقيت ادبی و هنری شده است؟ چون بنده حتی در رئاليسم ادبی مختص سال های پنجاه در ايران هم نشانی از وجود تکنولوژی و علم و تاثير اش بر زندگی اين آدم های "واقعی" نديده ام. مثلا جلال آل احمد که اين همه با مساله "ماشين" مشکل دارد، در کارهای خلاقانه اش هيچ نشانی از "صنعت ماشينی" (به شکل ارتباط اش با استعمار) وجود ندارد.

حالا البته مشکل عمده تر اين است که بنده اصلاً آدم کتاب خوان به شکل خوره اش نيستم و تنها يک مشت کتاب های "مهم" را که همه می گويند "بايد خواند" خوانده ام. جدا از همه اينها، غير از کتاب ملکوت، بهرام صادقی و استفاده سورئال از علم پزشکی و آقای جن، بنده هرگز نديده ام کسی در زبان فارسی استفاده خلاقانه سورئال از علوم بکند. به هر حال علوم غريبه که هميشه در ايران بوده است، از کيمياگران درگير بگيريد تا دعا نويسان جفری. پس اينهمه بازی خلاقانه که می شود با مساله علوم و تکنولوژی کرد، کجاست؟ اينهمه مهندس و عالِم نويسنده وجود دارد، اينها چطور تنها در يک فضاهای اگزيزستنشال خيلی نوستالژيک عجيب سير و سفر می کنند؟ مثلاً چطور است که ما هنوز که هنوز است رمان، داستان کوتاه، يا فيلم علمی-تخيلی درست و حسابی نداريم؟ چطور است که هميشه مدرنيته در ارتباط جنسی با زنان (که يا "می دهند"، يا سيگار می کشند، يا سوار موتور می شوند، يا ماشين می رانند و يا افکار "مدرن" شان را در تخواب نويسنده در اختيار خواننده قرار می دهند) است که معنی پيدا می کند و بدن زنان است که مشخص می کند چه کارکتری "مدرن" است!

چطور است که نويسنده های زنی که در "کالت های" نويسندگی از دهه پنجاه تا به امروز بوده اند، هيچکدام برخوردی، هرچند واکنشی ارتجاعی، به اين مساله استفاده از جنسيت زنان به عنوان نشان مدرن بودن، نکرده اند. چطور است که مثلاً بلقيس سليمانی که از اين کالت های مردانه "ادبی" به دور بوده است اينقدر خوب می نويسد اما زويا پيرزاد و يا مثلاً شيوا ارسطويی نمی توانند همان فضا ها را بسازند. آيا همنشينی با براهنی وسپانلو برای برخورد منتقدانه با مساله جنست و زنانگی "بد" است؟ آيا همنشينی با اين "منتقدين" باعث می شود که نویسنده تنها يک نوع خاصی از کاراکتر ها را بسازد و يک مسائل خيلی خاص فرهنگی را ببيند و نقد کند؟

شما زنان نويسنده اي که "شاگردان" براهنی و گلشيری و امثالهم بوده ايد به من بگوييد که چه چيز است که باعث می شود که بلقیس سليمانی نگاه منتقدانه اش به جامعه اش بسيار عميق تر، جالب تر، و خلاقانه تر از بسياری از شما باشد؟ چطور است که همه شما نويسنده های خلاق، تلوزيون را آنطور نديده ايد که بلقيس ديده است؟ چطور است که از تلوزيون خانه بلقيس دست بيرون می آيد و مادر بزرگ را می کُشد، اما خانه های شما تلوزيون ندارد، دی وی دی ندارند، ماساژور الکترونيک ندارند، چرخ گوشت ندارد، فر میکرو ندارند، سشوار ندارند...؟

و البته جای تعجب نيست که بهترين نقدی که با جستجوی اينترنتی درباره کارهای ادبی بلقيس سليمانی پيدا کردم، از سايت حوزه علميه و قسمت پيام زن است:

بازی تمام نشده است، از مريم بصيری را در نقد بليقيس بخوانيد.


مهندس ها،
اين واشنگتن پست در يک مقاله درباره رورتی به وبلاگ فارسی من که يک مشت لينک در در پستی آورده بودم لينک داده در قسمت 'بلاگر ها درباره رورتی چه می گويند.' اين جريانش چيه؟ چون من فارسی نوشتم مثلا!
يعنی واشنگتن است اينقده يوله که با يک جستجو ساده هر خری هرچی راجع به رورتی نوشته گذاشته اون بقل؟

راديو زمانه "کُس" چاپ می کند

سال پيش برای راديو زمانه چند مصاحبه همراه با دکتر ويکتوريا طهماسبی با ساقی قهرمان و آرشام پارسی کردم که نمی دانم چند قسمت اش پخش شد. تهيه کننده برنامه ها فريد حائری نژاد مقابلم که نشسته بود به من توضيح داد که کار رسانه اي خط قرمز دارد و من حق ندارم از کلاماتی که معمولاً استفاده می کنم استفاده کنم. برای اينکه سر به سرش بگذارم گفتم" "می شه دقيقاً بگی چی؟" و بنده خدا گفت: "کون و کُس و کير و تمام اعضای بندن با اسم های مبتذل شان را نمی شود گفت من هم حوصله بيب گذشتن ندارم و فکر هم نکنم که بشود."

لوا زند که قسمت هايی از "تک گويی واژن ها" را که برای راديو زمانه به مناسب روز زن ترجمه کرد، من تنها داشتم "قيافه" آق مهدی را تصور می کردم که دارد به شنوندگان و "برخورد" احتمالی آنها فکر می کند. بعد ها در وبلاگ دوستی خواندم که آنچنان هم پرت فکر نمی کردم و "آق مهدی" عزيز، گيرکی بهشان داده بوده است در مورد خود واژه "واژن."

امروز ديدم که پرويز جاهد در راديو زمانه "کُس" چاپ کرده است
.

دمتان گرم....

از امروز به طور رسمی زمانه وضع اش از وبلاگ بنده نيز خراب تر است. اما بدون شوخی، اگر به خاطر زنانی که در زمانه کار می کنند و مدام با مسئولين چانه می زدند نبود، همين "کُس" داشت در گوشه های وبلاگ بنده و بر زبان زير زمينی مردم فارسی زبان خاک می خورد، اما واقعاً خاک می خورد؟ اين چه واژه ايست که در حوزه نوشتن نيست اما در تمام تاريخ زبان فارسی مورد استفاده قرار می گرفته و همين امروز هم بر زبان زن روستايی که می خواهد "شهوت" پسرش را توضيح دهد، است؟ چرا آن زن روستايی به راحتی می تواند بگويد "کُس" اما ما در رسانه هامان نمی توانيم؟ اصولاً انسان بايد "کُس" را چه خطاب کند که همراه با شرم (شرمگاه)، کارايی بيولوژيکش (آلت زنانه؟ آنوقت مثلاً رحم چيست؟)، يا که معانی متفاوتی که هم شأن و ارج باشد، هم شرم و حيا، و هم سوراخ و شکاف (فرج) همرا نباشد؟

نظر بنده در مورد فيلمی که پرويز جاهد نقد کرده است را می گذاريم برای بعد که يک ماه پيش در فيستوال فيلم های کنفرانس مطالعات ايرانشناسی ديدمش. امروز اما اينجا "کُس جشن" است!
-----------------
تذکر از جانب يک دوست:
لازم به توضيح است که اين "کُس" تنها در متن است. تصور می کنم که اين سه حرف مقدس به قدری گفتنش سخت بوده که آقای جاهد بی خيال شده اند. اما برايم سئوال شد. آقای جاهد يعنی شما به عمرتان نگفته ايد "کُس" که در برنامه راديويی نمی توانيد بگوييد؟

دمکراسی، امريکن استايل

عجب بساطی شده. من تلوزيون معمولاً نگاه نمی کنم چون عصبی می شوم اما اين فرح خانم ما را مجبور کرده که با دقت تمام شبکه های خبری (سی ان ان، فاکس، سی ان بی سی، ای بی سی، ...) را نگاه کنيم. از ديروز اين فاکس و سی ان ان شلوغ اش کرده بودند که عده از آنارشيست های شرورشی که برای اعتراض به جنگ به سمت گردهمايی جمهوری خواهان در حال حرکت اند، توسط نيروهای صلح دستگير شده اند. نيروهای صلح صد البته همان نيروهای ضد شورش اند که بعد از آمدن بوش اسمشان شده "نيروهای پاسدار صلح!" بعد هم کم کم تعداد اين آنارشيت ها زياد شد و به دويست و شصت و خرده اي رسيد و سی ان انی ها هم اعلام کردند که بعله اينها خيلی آدم های خطرناکی بودند، شيشه شکانده اند، گوجه تپانده اند و حتی به لباس مردم وايتکس پرتانده اند. من هم خنده ام گرفته بود که حالا اگر هرجای ديگر دنيا جز "دمکراسی های غربی" بود، شورشی های آنارشيست شده بودند، نيروهای مقاومت، نيروهای طرفدار دمکراسی، نيروهای آزادی خواه. بعد هم که گندش در آمد و معلوم شد کلی از اين آدم های "خطرناک" خبرنگار بوده اند از جمله خانم امی گودمن گودمن از Democracy Now و دو تهيه کننده ديگر از اين برنامه. بعداً البته اينها آزاد شدند اما مزخرفاتی که پليس در حاشيه اين دستگيری ها گفته خيلی شبيه به مزخرفات "اقدام بر عليه امنيت ملی" خودمان است.

مساله خشونت نيروهای سرکوبگر دولتی (انواع و اقسام پليس و نيروهای اطلاعاتی) هميشه مساله جدی بوده است در آمريکا و در هشت سال کثافت کاری آقايان نيوکان ها (خدا لعنت شان کند) بد و بد تر هم شده است. اگر يادتان باشد خود من و کلنگ حدود سه سال پيش از تظاهرات روز کارگر در نيويورک بر می گشتيم که پليس به خاطر يکی کلاه ستاره سرخ، کلنگ را نگاه داشت و رسماً ما را گاييد.

چند وقت پيش نيکی يک ويديو از خشونت "نيروهای پاسدار صلح" بر عليه گروه صلح طلب Code Pink را گذاشته بود در وبلاگ اش که وحشتناک بود. به قول نيکی با وجود اينکه من هم آنچنان عاشق اين کد صورتی های ضد جنگ نيستم واقعاً از اين بيچاره ها هيپی تر و ناناز تر و مهربون تر آدم ضد جنگ پيدا نمی شود و حتی اينها را هم پليس کتک می زند. از این ويديو ها اين روز ها زياد پيدا می شود، اما اين يکی برای من جالب بود (که باز هم از طریق نیکی) که سمبل قديمی دختری که گل جواب خشونت نيروهای سرکوبگر می دهد، اين روزها تبدیل شده است به اسپری های اشک آور و گاز فلفل پاسخ گل: خودتان ببينيد که "برتر ترين" دمکراسی جهان اين روز ها به چه روزی افتاده است.

حوصله تحليل ندارم اما من نمی دانم اين همه خشونت کاملاً ايدولوژيک می خواهد نسل جوان آمريکايی ها را به چه تبديل کند؟ يک مشت عامل ترسو در خدمت سيستم؟ اين چيزی است که من روزانه در اين مملکت مشاهده می کنم: سياه هايی که از ترس اينکه محکوم به وحشی بودن نشوند همگی دارند مراتب ترقی و پيشرفت در راه تمدن را تند تند می پيمايند و به هيچ چيز اعتراض ندارند. فقير هايی که معتقد اند تنبل اند و اگر خودشان تنبل نبوده اند، حتماً نياکان شان بوده اند و اين سرنوشت تاريخی شان است. زن هايی که با جديت معتقد اند بعضی کار ها مناسب زنان نيست و از نظر روحی و جسمی آمادگی کارهای پر در آمد را ندارند. زنان کشور های جهان سومی که امروز کم در آمد ترين کارگران آمريکا اند و کار خانه و نگهداری از فرزندان کل اين مملکت را به عهده دارند. کارگران مرد جهان سومی که کم در آمد ترين مرد ها در آمريکا هستند و هر شب جناب آقای لو داب در سی ان ان به طور رسمی آنها را عامل بی فرهنگی، دزدی، قتل و غارت می خواند. خارجی هايی که خيلی شديد دارند سعی می کنند که آمريکايی شوند که شايد از اين طريق حق و حقوق بيشتری در اين سيستم پر خشونت به دست آورند. من می خواهم بدانم که حالا که دمکراسی برتر هم معنی است با کاپيتاليسم قدرتمند تر و از فردا چين هم قرار است عضو رسمی کشور های حامی "اخلاق دمکراسی شود" ما قرار است چه گهی بخوريم در اين دنيا؟ بنده که نخواهم زاييد اما بچه های شما چه خاکی به سرشان خواهند ریخت در اين دنيا؟

برای من جالب است که اين دوستان "نابغه" ايرانیِ "فرار مغز" ها که خيلی هاشان دوستان نزديک من اند، اصلاً هيچ مشکلی با اين سيستم فعلی در آمريکا ندارند. سالها پيش يکی از آنها به من گفت به نظر من کار فلان ايرانی و فلان ايرانی (هردو از دانشجو های رشته های علوم انسانی دانشگاه هاروارد) که به سياست های آمريکا در خاورميانه اعتراض به شکل تظاهرات کرده اند خيلی "ضايع" است و آدم که مثل اين معترض های "ديوانه" کاری را پيش نمی برد! از آن طرف تمام دوستانی که فعالين حقوق مدنی و سياسی در ايران بوده اند و به دنبال حق و حقوق مردم بوده اند و بعد از آمدن به مهد دمکراسی-"آمريکا"- ناگهان تمام احساسات عدالت خواهی شان يک شبه از بين رفته است. اگر مستقيماً برای ارگان های دولتی و غير دولتیِ در واقع دولتی کار نکنند (مثل خلجی، محمدی، عطری، افشاری، داوودی مهاجر و امثالهم)، متخصص های ايرانشناسی و مسائل امنتيتی شده اند. يا مثل اميد معماريان (که تازه خيلی خوبشونه) مدام مقاله های انگليسی ميانمايه ژورناليستيک در حوزه سیاست داخلی ایران می نويسند، و يا مستقيماً برای راديو فردا و صدای آمریکا کار می کنند که هرگز نمی توانند به وضعيت آزادی های فردی و پايمال شدن حقوق مدنی در "دمکراسی های غربی" اعتراض کنند. از آن ور آنهمه وبلاگ نويس و فعال حقوق زنان که امروز ساکن کشور های غربی اند هم، درِ وبلاگ هاشان را تخته کرده اند و به مسايل عشقی شان می پردازند. آدم می ماند که اگر اينها آدم های عدالت خواهی بوده اند، پس با مهاجرت به دنيای اين ور آب چرا چشم و گوششان بسته شده است؟ و البته اين نياز و خواهش برای مطرح شدن در فضای حرفه اي انگليسی زبان، باعث شد که خيلی از اين دوستان کلاً بی خيال وضيعت "دانش" به زبان فارسی بشوند و کلاً سنگ همه ايرانی ها را هم که به سينه می زنند به زبان شيرين انگليسی می زنند که هم خوب "زبان شان" خوب شود و هم بالاخره نون و آبی شود در نهايت. چون همه ما می دانيم توليد دانش به فارسی آنچنان نان و آبی ندارد که هيچ ضرر هم است.

ديروز سی ان ان يک تکه از سخنرانی "آنارشيت ها" را نشون می داد و برادر من گفت اينها چرا همه کج و کوله اند؟ چرا زنان شان اينقدر زشت اند؟ چرا بدن هاشان خموده است؟ چرا دندان هاشان کج و کوله است؟ و من داشتم فکر می کردم که بعله حرف اين بدن های خموده است در مقابل حرف آدم های خوشتيپ و خوشگل پولدار. حرف آدم های "ديوانه" است در مقابل آدم های "متين." از آن ور هم به عنوان تازه واردانی و وارداتی هايی که بايد مراتب ترقی و پيشرفت را در مهد دمکراسی طی کنند، کدام ديوانه اي پيدا می شود که نخواهد "متين" باشد؟

ويديو دستگيری امی گودمن را نگاه کنيد: (آدم دلش می سوزد وقتی می بيند که اين مامور کله گنده چطور بدن اين زن نحيف را مورد خشونت قرار می دهد از آن ور هم آدم دلش خنک می شود که شايد دستگيری اين آدم های معروف ننگی بشود برای اينهمه خشونت نيروهای امنيتی دولتی).



ويديو دستگيری فعال صلح گروه صلح کد صورتی را نگاه کنيد



ويديو های بيشتر