به لطف خدا و بعد از گوش ندادن به حرف اطبا و نخوردن دارو ها، گويا به سلامتی باروری ما هم برگشته است سر جايش و حالا من با خيال راحت می توانم بدانم که با وجود اينکه اجاق بنده بسيار بسيار داغ است بنده خودم با عامليت خودم کورش کرده ام.اين را دارم برای دوستان و اساتید تورونتويی ام می نويسم که هر ماهی يک بار احوال باروری/سلامتی بنده را می پرسيدند. نتيجه اخلاقی اينکه علم پزشکی مزخرف است و دکتر نرويد که اگر دست به دامن اجنه و ديد زدن زيبارويان شويد، بيشتر شانس زنده ماندن داريد. خدا را شکر البته همراه با نشانه های باروری، ميگرن هميشگی هم بازگشته و من هم اکنون خود را در کمد بی نور فرح خانم در بوستن حبس کرده ام و بانور بسيار کم کامپوتر وبلاگ می نويسم.

يک بابايی تازه گی ها به من غر می زد که تو بايد کمی مصمم و منظم بشوی که بتوانی مفيد باشی! خنده ام گرفته بود که مصمم و منظم دو خاصيت است که من هرگز نخواهم داشت پس لطفاً خواب مفيد واقع شدن ما را ببينيد. من نهايت خوشبختی ام اين است که يک غذای فوق العاده بخورم، يک نوشيدنی فوق العاده بنوشم، رويش يک دسر فوق العاده بخورم و بعد ساعت ها با آدم های فوق العاده اي که روی اين کره خاکی پيدا کرده ام حرف بزنم، لذت ببرم، موسيقی گوش کنم، از خلاقيت های ادبی و هنری و فکری لذت ببرم و بخوابم و فردا هم خدا کريم است...مفيد واقع شدن کار من نيست چون من حاضر نيستم لحظه اي از اين خوشی ها را برای مفيد واقع شدن بزنم!

و بزرگترين لذت زندگی به نظر من "کس شعر " گفتن است که من در آن تبحر دارم.

به هر حال به جای اينکه هزار کار عقب افتاده را انجام دهم نشسته ام دارم در فضای مجازی چرخ می زنم و دنبال "کس شعر" ناب می گردم که برخوردم به يک برخورد تاريخی با سردار رادان.

ديدم آقای تونی پروته از ماتيو سوييت نقل قول کرده است که در سال 1837 يک کاپيتان انگليسی (فردريک مريات) که در سفر به آمريکا راه اش به شهر ناياگرا افتاده بود به يک مدرسه مذهبی دخترانه رفته و با تعجب بسيار مشاهده کرده بود که پايه های پيانوی اين مدرسه توسط شلوارک های گشاد و ساده اي پوشانده شده اند. بعد از پرس و جو کاپيتان انگليسی متوجه شد که با اينکه ساده گی دوران ويکتوريا از انگليس به آمريکا صادر شده بوده است، حالا آمريکايی ها کاسه های داغ تر از آش شده اند و به اين نتيجه رسيده اند که انحنای پايه های پيانو ممکن است شهوت بر انگيز باشند و به همين دليل تُنبان پای پيانو کرده بوده اند. ادامه اين ياداشت کوچک را خودتان بخوانيد که يک قسمت بانمک هم در باب جان راسکن متفکر دوران ويکتوريا دارد که گويا طرف ناجور از پشم فرج زن اش در شب زفاف ترسيده بوده و در رفته بوده است.

حالا سئوال کليدی اين است که اين شهوت آقای سردار رادان برای پا و پاچه، يک مساله بومی است؟ گفتمان ماخوذ (دريويتيو ديسکورس يعنی از غرب گرفتيم مثلاً) است؟ اسلامی است؟ ايرانی است؟ ايرانی-اسلامی است؟ مدرن است؟ سنتی است؟ دموکراتيک است؟ و اما اصولاً چقدرش مربوط به اين اخلاق ويکتوريان مدرن است که با مدرنيته رفته است در پاچه مان که حالا پاچه هايمان را هم نمی توانيم با خيال راحت بيرون بياندازيم.

من دوست دارم که باور کنم (که البته شواهد تاريخی اش هم هست) که اواسط قرن نوزده ام که در دهات ناياگرا برای پيانو تنبان می دوختند ما در ايرانی که آن زمان بيشتر از نود درصد جمعيت اش شهر نشين نبودند (ده درصد شهر نشين، بيست و پنج درصد کوچ نشين، شصت و پنج درصد رعيت)، ملت آنچنان در حال بکن بکن بوده اند که ديگر نمی آمدند ببينيد آخوند و رساله و محتسب نظرشان در مورد پا و پاچه چيست! حالا گيرم که آن ده درصد شهر نشينان گير محتسب و قاضی و آخوند و شيخ بوده اند، رعيا و عشاير که ديگر محال است تنها خوشی خود را فدای اخلاق از هر شکل و بويش کنند!

اما در مورد محتسب فعلی دوران مدرن ما جناب سردار رادان انسان بايد تفکر کند و ببينيد که ايشان اول چکمه را ديده اند و حشری شده اند و رفته اند اینترنت گوگل کرده اند فوت فتيش يا اينکه اول رفته اند اینترنت پورن نگاه کنند و چکمه را ديده اند و خوششان آمده است و بعد غيرت ملی شان عود کرده است!

در هر دو حال اين مساله گفتمان ماخوذی (يا مشتقی يا هر کوفت ديگری که دوست داريد بگذاريد که اين هنوز به دکتر آشوری نرسيده است) مساله است. چرا که بالا برويم، پايين بياييم، ما در ايران قرن نوزده ام از اين قرتی بازی ها نداشتيم که يکی چکمه بپوشد و محتسب شق کند و بنابر اين هر طور که نگاه کنيم، نگاه سردار رادان شديداً غرب زده است.

من بوستن ام و امشب می خوام برم مس شب کريسمس! کسی پيشنهادی چيزی داره؟ و کلاً کسی هست که بخواد بياد بريم کليسا امشب؟

فعلاً به نظرم اين کليسای ترنيتی خوب چيزيه مخصوصاً که معماری اش به نظرم خيلی خوشگله و سال های پيش که يک بار رفته بودم داخل اش، خوندم که از روی اياسوفيا طراحی شده ولی من هرچی نگاه می کنم نمی فهمم چطوری چون تا اونجايی که من می دونم اين کليسای اياسوفيا کلاً فقط می شه حدس زد که قبلاً چه ريختی بوده! حتی فکر کنم که نقشه کلی اينکه چی کجا بوده هم خيلی دقيق نيست و معلوم نيست وسط بناهايی که ترک ها اضافه کردن چی از زمان بيزانتين بوده و شکل کلی اش چی بوده، ولی خوب گويا اين آقای هنری هابسون ريچاردسون معمارِ اين کليسا يک حدس هايی زده است!

تنها ايراد بسيار بزرگ اين کليسا فکر کنم اين باشه که با توجه به اينکه خيلی معروفه، احتمالاً خيلی شلوغ می شه و آدم از موسيقی و همخوانی گروه کر هيچی نخواهد فهميد. بنابر اين اگر کسی اينجا وارده و يک کليسای نقلی با گروه کر خوب و ارگ نواز شايسته می شناسه خبر کنه لطفاً اجرش با جيزز عزيز!

به رسم هر سال اين هم پاشن سنت ماتيوی باخ، گوش بديد تا زندگی تان عوض شود!

Fuck Jesus & Matthew
به اين گوش کنيد:


درباره حسين درخشان و ژست "چپ‌گرايي"اش

از وبلاگ اینجا و اکنون:

واضح است كه درخشان از اصل دروغ مي‌گويد؛ او وصله‌اي را مي خواهد به جمهوري اسلامي بچسباند كه از اصل به آن نمي‌چسبد؛ به‌همان ‌اندازه كه جمهوري اسلامي در تمام حيات خود "آگاهانه" با چپ مرزبندي داشته است، هر چپ سر عقلي نيز تاكنون بايد فهميده باشد كه جمهوري اسلامي چيزي نيست جز يك حكومت اسلامي كه بزرگ‌ترين شاخصش همان اسلامي بودنش است و نه هيچ‌كدام از چيزهايي كه درخشان مي‌خواهد به آن نسبت دهد.

درخشان در زمانه‌اي مي‌خواهد اين وصله‌هاي ناچسب چپ بودن و ضدسرمايه‌داري را به جمهوري اسلامي بچسباند كه قطار اعتصابات چند ساله كارگري از پس ماه‌ها محروميت از مزد و حقوق حداقلي اوج گرفته؛ زماني كه رهبران اندك حركت‌هاي سنديكايي در زندان‌اند؛ زماني كه حتي اگر چند فعال كارگري در پارك جمع شوند به سرعت جمع‌شان مي‌كنند؛ و مهم‌تر از همه زماني كه يكي از بزرگترين برنامه‌هاي خصوصي‌سازي دنيا با توافق همه گروه‌هاي درون نظام، از مشاركت و كارگزاران گرفته تا دولت حاضر، كليد خورده و تنها مسئله مورد اختلاف "سرعت" آن است.

نزديك به سي‌سال تاريخ جمهوري اسلامي گواهي بر اين است كه نمي‌توان به اين حكومت ديني چنين برچسب‌هايي زد؛ از يادمان نرفته كه حزب توده و گروه‌هايي از فداييان مصالحه‌جو و حزب رنجبران و نظريه "اسلام مبارز"اش به همان جايي فرستاده شدند كه طيف‌هاي مبارزه‌جوي چپ. و آن چه در دهه‌ي هفت ساله شصت گذشت، نيازي به‌باز سرايي ندارد.

امروز هم پس از گذشت سال‌ها و با وجود دست دادن‌هاي مجدد مقامات جمهوري اسلامي با چپ آمريكاي لاتين و غيره و غيره، هنوز جمهوري اسلامي با وقوف تمام مرز خود را با هر گونه چپ‌گرايي مشخص مي‌كند؛ چه گواهي بهتر از اين كه احمدي‌نژاد وقتي روايت ديدارش از بوليوي را مي‌گويد از اين ستايش ميكند كه مردمان آن‌جا "دلِ پاكي داشتند" و اين را دليل پيوندش با ايشان مي‌گيرد؛ چه گواهي بهتر از اين كه در اطلاعيه رسمي وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي درباره دستگيري بيش از بيست نفر از دانشجويان چپ دانشگاه‌هاي تهران و شهرستان‌ها از جمله مهم‌ترين اتهامات ايشان داشتن "كتب ضاله" عنوان مي‌شود... و مگر جز اين است كه همه ميراث نوشتاري چپ، چيزي نيست جز انبوهي از "كتب ضاله"؟
ادامه

اين سردار رادان اين روز ها که بنده در سانفرانسيسکو به سر می برم شده است جوک ما. اگر سردار رادان هم اينجا بود- در اين شهر که پر از "مردان" و "زنان" چکمه پوش است که معلوم نيست "زن" اند، "مرد" اند، "زن-مرد" اند، ...اند- احتمالاً گه گيجه عجيبی می گرفت.

همه مان تا حالا بايد فهميده باشيم که جناب سردرا رادان يکی از بسيار انسان های شريفی است که روی اين کره خاکی زندگی می کنند و فتيش پا، احتمالاً ساق پا، ران پا و در نهايت چکمه دارند. خوب اين در نوع خودش هيچ اشکالی ندارند .بسياری از ما هستيم که يک شئی، يک عضو بدن، يک نوع آدم خاص را به عنوان سمبل شهوت جنسی در ذهن خودمان می پرستیم. خوب سردار رادان هم يکی از همه ما. منتهی سردارادان از آن دسته از مردان است که "حجابشان همان غيرت شان است" و شرف شان همان بی شرفی شان، که هر "زنی" که چکمه بپوشد خود به خود می شود شئی مورد پرستش ايشان، ايشان حشری می شوند و خوب چشم ندارند ببينيد که باقی خلق الّله هم از ديدن ناموس ايشان حشری شده اند. پس دو کشيده می کوبند در گوش ناموس شان و می گويند "بتمرگ در خانه و از اين به بعد با کفش رو بسته بی پاشنه فقط حق بيرون رفتن داری!"

در خانه هم احتمالاً سر دار رادان يواشکی در اتاق را می بندند و چکمه های مورد نظر را در می آورند، آنها را بو می کنند، با نوک زبانشان چکمه ها را می چشند، با دستانشان آنها را لمس می کنند و .....(مانده ام اينهمه کاريکاتوريست با استعداد چرا هيچکدامشان به عقلشان نرسيده همچين چيزی بکشند).

اما خوب حالا ملت شهيد پرور ايران با اينهمه چکمه که روی دستشان باد کرده است چه کنند؟ با اين وضعيت وخيم اقتصادی که احتمالاً اين چکمه ها (حتی اگر پلاستيکی باشند) احتمالاً پول خورد و خوراک يک ماه يکی از همين زنانی است که با اين پاشنه های بلند بايد بدوند سر کار، کار کنند، شب بيايند خانه شام درست کنند و ...و خوب حالا هم که عشقشان کشيده کمی سکسی باشند، سر دار رادان شق کرده و چکمه ها شان را ممنوع کرده است.

من فکر می کنم که تنها راه از بين بردن اين مشغوليت ذهنی جناب آقای رادن و البته از بين بردن معنی "زن" بودن و "مرد" بودن اين است که اين خانم ها با خيال راحت چکمه هاشان به مردان خانواده هديه دهند تا بالاخره از اين پول های از دست رفته يک استفاده اي بکنند. وقتی سردار داران هم مردان کارمند بانک ملی را ببيند که کت و شلوار و کيف سامسونت به دست دارند تلک و تلک با چکمه های پاشنه بلند به سر کار می روند از خر شيطان پايين می آيند و می روند برای خودشان يک فيکسايشن جديد و يک فتيش بهتر جور می کنند.

اما خودمانيم مردم، چرا خودتان را به کوچه علی چپ می زنيد؟ بنده خدا سردار رادان حق دارد. اين چکمه های چرمی پاشنه بلند که تمام انحنای پا را نشان می دهند و در ضمن پا را طوری نگاه می دارند که ماهيچه های باسن را به سمت عقب می کشاند و ما می مانيم دو لپ باسن قلمبه، سکسی ترين اختراع بشری هستند حالا چه مردان آنها را بپوشند چه زنان:

محمد نگفتنی های نآکس قبلاً يک پست خيلی خوب در باب اين سردار رادان حشری و چکمه ها نوشته بود که اين آهنگ معروف نانسی سيناترا با عنوان "اين کفش ها برای راه رفتن است" را استفاده کرده بود. من برای اينکه در کار ساختار گشايی و کلاً "گشايی" هستم، ورژن "مردانه" اش را از فيلم "چکمه های لوند" خدمتان تقديم کردم.

حجاب و عفاف


بدن من، از فرق سرم تا نوک انگشت پاهايم را اگر بخواهم برای شما تصوير کنم:

پوست سرم، ريشه های سياه طبيعی موی سرم همراه با موهای سفيد تازه در آمده، موهای قهوه اي رنگ کرده، پوست صورتم که هر ماه يک بار موهای آن را به همراه آذر دوستم بند می اندازم.

اَبروهای سياهم که آنها را هر دو روز يکبار با موچين به شکل دلخواهم در می آورم و عموماً سعی می کنم از آنها دو حلال با فاصله حدود يک سانتیمتر از هم بسازم. چشمانم که قهوه ای و يا شايد سياه اند، مژه های سياهم.

بينی ام که رويش و تويش دارای موست که دو مو ها یش را من با موچين و يا با قيچی های مخصوص می کنم.

پشت لبم سيبيلی است که به بند ماهيانه نمی کشد و خودم بايد با موچين و يا دستگاه های موکن به جانشان بيافتم.

لب هايم که شکل لب هستند.

زير لبم ریش کوچکی دارم که آنرا هم بايد بکنم.

چانه ام که ريش های بسيار کلفتی دارد و من بايد آنها را هم هر هفته بکنم.

چپ و راست دماغم گونه دارم که آن هم پشمالوست ولی لااقل رنگش کمی سرختر از باقی صورتم است.

گوشهايم بزرگند و آنها را با موهای کوتاهم می پوشانم.

غب غبم که نشانهء چاقیم هست و چانهء دوگانهء من است که قسمتی از گردن کلفتم را می پوشاند اگر از مقابل نگاهم کنيد.

گردن کلفت و کوتاهم سرم را به بدنم وصل می کند.

مابين گردنم و پستان هايم، پوستم نرم است.

پستان راستم از پستان چپم بزرگتر است، و هردو اندازهء قابل قبول با استاندارد های بشری برای شيردهی (بخوانيد مجسمه های باروری باستانی و نقاشی های دوران رنسانس) دارند.

پوستی نرم که تمام قفسه سينه ام را پوشانده و روی سينه هايم نرمتر می شود.

سينه هايم، دارای نوک های کوچک و پر رنگتر از باقی پوست اطراف سینه ام است.

دور ِ نوک سينه هايم را پوستی تيره تر از پوست قفسه سينه ام پوشانده.

مرز بين پوست ِ گردنم با پوست ِ سينه ام را يک خط از موهای ريز نشان می دهد.

هردو سينه هايم دو تار موی بلند دارند که از باقی مو هایم بلند ترهستند.

پوست زير پستانم که پستانم را به شکمم وصل می کند تيره تر است.

پوست شکمم سفت تر ازپوست قفسه سينه ام هست.

زير هر دو سينه ام يک قسمت پر از چربی وجود دارد که يک برآمدگی کوچک روی دنده هایم ايجاد کرده است.

وقتی می ايستم سه شکم دارم.

وقتی می خوابم يک شکم دارم امّا جايی که سه شکمم تا می خورند و بر آمده می شوند پوست تيره تری ايجاد می شود که خطــّی می اندازد و مرز های شکمهايم را حتــّی در حالت خوابيده نیز آشکار می کند .

نافم به دليل چاقی دراز شده است و ديگر گرد نيست.

يک خط از موهای باریک- چاک سينه ام را به نافم و سپس به فـــرجم وصل می کند.

کمرم همچنان از باقی بدنم باريکتر است اما يک کــُــپــّه چربی در هر دو طرف کمرم هست که وقتی می نشينم بيشتر بيرون می زند.

فرجم مابين دو کشالهء رانم و بزرگی شکمم پنهان است و پر از مو، و حتـّـی پوست داخلی آن هم مو دارد. عضو تناسلی خارجیم پنهان
در ميان مقدار زيادی مو و پوست است و برای ديدن آن من حتماً بايد رانهايم را باز کنم.

موهای فرجم تا سوراخ باسنم ادامه دارند که آنجا هم پر است از مو، و اين مو ها تمام ِچاک باسن مرا می پوشانند. اينرا خودم بارها به
سختی و با استفاده از دوربين و آينه های متعدّد ديدم و شاهدش بودم.

کشاله های رانم بسيار چاق و بزرگ هستند و مو های روی پوست شان از باقی بدنم کمتر است.

پاهايم هرچه به سمت پايين می رويم پر مو تر می شوند و در آخرين تست من و آلکس رفيق بسيار پر موی ايتاليايیم تقريباً يک مقدار مو روی پاهايمان داشتيم.

پاهايم سايزشان ده و بعضی اوقات يازده است.

امروز که نگاه می کنم روی موی انگشتان شست پايم بازمانده لاک ناخن آبی رنگی مانده است.

شستم چاق و باقی انگشتهایم هم به نسبت چاق اند.

کف پایم کمی زرد است و پاشنه ام گرد با حلالی از انحناء به شستم وصل می شود.

پشت پاهايم موهایی کمتر از جلوی پاهايم دارند کشالهء رانم تقريباً بی موست امّا کمی جوش های چرکين دارد.
باسنم با انحنای قابل قبول برای مادر بودن (با توجّــه به سمبل های باروری هزاران ساله) به کشالهء رانم وصل می شود و پوست باسنم هم موهای نازک سياه دارد.

خيلی وقت است که کمرم را نديده ام.

پوست کمرم هم مو دارد و به گفتهء مادرم موهايش بیشتر از قبل نیز شده است.

پوست پشت سرم کمی تيره است و سرم گرد و از رشتی ها هيچ ارث کلـّـه پخی را نگرفته ام.

چهار شانه ام، يعنی شانه های نسبتاً تنومندی دارم.

زير شانه هايم در جايی که دستم به بدنم وصل می شود مو زياد دارد که حتــّی وقتی تيغش می زنم پوست بدنم سياه می ماند.
بازو هايم خيلی کلفت و بدون ماهيچه و پر چربی است و به آرنج هميشه سابیده ام وصل است.

مچ دست هايم کلفت است، هميشه در تمام مسابقات مچ، دست بنده به عنوان کلفت ترين مطرح بوده است.

دستانم خيلی قوی هستند و اين را در تنها باری که سعی کردم تنيس ياد بگيريم ثابت کردم یا زمانی که گيتار می زنم و يا زمانی که مجبور شدم از خودم با خشونت دفاع کنم.

انگشتانم کشيده اما خپلند و روی همه آنها مو يافت می شود.

دستانم به اندازهء پاهايم مو ندارند ولی به اندازه کشاله های رانم دارند.

اين يک نمای کلــّی از بدن من است که البتــّه می تواند بدن هر زن ديگری هم باشد. اگر بخواهم که دست به دامن توضيح های اضافه بشوم بايد مکان خالهای بدنم و زيگيل های کوچک را هم برای شما روشن کنم تا همين الان نیز خارج از حوصله شده است.

هر روز صبح بنا بر عرف جامعه اي که در آن زندگی می کنم من ابتدای فرج و باسنم را با پوشيدن شورت گله گشادی که بدن بزرگ من را بپوشاند، پنهان می کنم. روی شورتم معمولاً شلوار جين می پوشم. سينه هايم را با سينه بند می بندم که نوک آنها از زير لباس بيرون نزند و در ضمن به جای اينکه همچون دو کــُپــّه چربی در حال لق لق خوردن و تکان خوردن باشند سفت و محکم سر جايشان بایستند. روی پستان بندم معمولاً بلوزی يا بعضی اوقات لباسی ( اين را از آشنايیم با خانمی ياد گرفتم که راه لباس پوشيدن را بلد بود) می پوشم.

می دانم که مجموعهء البسه اي که من برای پوشاندن خودم هر روز استفاده می کنم نتيجه يک مشت قوانين و عرف های اجتماعی هستند که من تقريباً هيچکدام از آنها را در پوشيدن لباس زيرِ پا نمی گذارم. يعنی وقتی در فضای عمومی راه می روم هرگز توجّه کسی به من جلب نمی شود که نگاهی حواله ام کند و يا اينکه برايش عجيب باشم. وقتی لباس تنم هست نهايت جلب توجّه اي که ممکن است بکنم همسفران مهربانی هستند که جای خود را در مترو به من تعارف می کنند چرا که بدن بزرگم را به سختی می توانم در متروی متحرّک سر پا نگاه دارم.

اما اين جامعه اي که من در آن زندگی می کنم برای برهنه بودن هم عرف های خودش را دارد. مثلاً برای استفاده از استخر مجتمعی که در آن زندگی می کنم بايد «لباس معمول» شنا بپوشم و اين را تابلو مقرّرات استخر تاکيد می کند. اين لباس معمول شنا به صورت عرفی آن بايد حداقل سينه ها، فرج، و باسن مرا بپوشاند. در سال های اخير عدّه اي از زنان توانستند دادگاه ايالتی آنتاريو( جايی که من در آن زندگی می کنم) را راضی کنند که سينهء زن با سينهء مرد تفاوتی ندارد و زن ها بايد بتوانند با سينهء برهنه در مکان های عمومی ظاهر شوند. من هنوز مطمئن نيستم که اين قانونِ ساختمان ما هم هست يا نه؟، اگر کسی در استخر نباشد من معمولاً پستانهايم را در آب رها می کنم چونکه در آب ولو می شوند و من لذّت می برم و احساس خوبی دارم.

اگر کسی در استخر باشد من به هر حال احساس ناراحتی می کنم چرا که الان چندين ماه است که موهای بدن ام را نتراشيده ام ( اين را هم مديون همان خانمی هستم که به من دامن روی شلوار پوشيدن را ياد داد)؛ راستش به اين نتيجه رسيدم که نداشتن مو به درد مومک و خارش تيغ و پول زيادی برای ليزر نمی ارزد. يک بار يکی از همشهری های ايرانی که در جکوزی با همسرش بود ابراز تعجب کرد و اعلام کرد که: "اين ( یعنی بنده که در جوار آنها در استخر بودم) خيلی کثيفه و ما بايد حتماً به دفتر ساختمان گزارش بديم!" خانم همشهری مطمئن بودند که من يکی از اين "پاکستانی ماکستانی های کثيفم"
بايد اين را قبول کنم که بدن برهنهء من و پاهای پر مویم با عرف های جامعه ای که من در آن زندگی می کنم بسيار جلب توجّه می کنند و اين موضوع مرا ناراحت می کند. چرا که نمی توانم به راحتی دامن بپوشم يا که با شلوار کوتاه بيرون بروم.

اگر تا الان نفهميده ايد، اين متن قسمتی از انشاء من برای مسابقه وبلاگ نويسی توليدات حجاب و عفاف است که قرار است قسمتی از جشنواره بين المللی با همين عنوان باشد. اين جشنواره به همّت دفتر امور زنان صدا و سيمای جمهوری اسلامی ايران، باشگاه خبر نگاران، مرکز امور زنان و خانواده رياست جمهوری، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، ستاد احيای امر به معروف و نهی از منکر، سازمان زيبا سازی شهر تهران، و سازمان تبلیغات اسلامي برگزار می شود.
شرايط شرکت در مسابقه اين است که با پر کردن فرم اين مسابقه اوّل از همه، شخصيّت حقيقی و حقوقی خود را معين کنيد. اين مشتمل بر اطـــّـلاعات

1. شماره شناسنامه

2. اسم پدر

3. جنسيت

بعد هم بايد يک مطلب مربوط به حجاب و عفاف بنويسيد که همين کاری است که من کرده ام. در نهايت بايد اين مطلب را به زبان فارسی بنويسيد که زبان رسمی کشور ايران است (يعنی مثلاً به زبان های کردی يا آذری نمی شود در اين مسابقه عفاف و حجاب شرکت کرد(.

مسابقه بين المللی است و شما برای شرکت در آن نبايد ايرانی باشيد و يا اينکه حتــّی از مسالهء حجاب و عفاف در ايران بنويسيد.
چون علما بر سر مسالهء عفاف باهم اختلاف نظر دارند و هنوز من هيچ رساله توضيح المسائلی را باز نکرده ام که در آن کلمه عفاف را توضيح داده باشند من در انشاء ِخود به مسالهء حجاب بسنده می کنم.

در کانادا حجاب به شکل قانونی آن همان يک قواره شورت است که فرج و باسن را برای زنان و آلت مردانه و باسن را برای مردان می پوشاند. يعنی يک شخص حقيقی و حقوقی در فضای عمومی که متعلــّق به مردم است با پوشاندن باسن و آلت جنسی خود قوانين را زير پا نمی گذارد. با توجّه به اينکه مساله پستان حل شده است ديگر افراد دو جنسی که هم زن هستند و هم مرد دیگر مشکلات سابق را ندارند چرا که اين افراد هميشه ورای قانون هستند و قانون هرگز آنها را آدم حساب نمی کند.

امّا در اينجا قوانين حجاب به معنی اين نيست که انسان می تواند با حجاب يعنی با همان شورت خودمان در خيابان راست راست راه برود. عرف جامعه ايجاب می کند و انسان را مجبور می کند که هر روز صبح همان کار هايی را که من می کنم انجام دهد تا به فضای عمومی برود. محل های غير عمومی مانند يک هتل يا يک رستوران می توانند قوانين خودشان را وضع کنند و در پيشتر اين مکان ها زن ها نمی توانند با پستان های برهنه ظاهر شوند. به عبارتی حجاب عمومی به مراتب سخت گير تر از حجاب حقوقی است. بسياری از اين حجاب های تعريف شده در حوزه عمومی هم بر مبنای جنسيت دوگانه زن و مرد ساخته شده است. مثلاً زنها اجازه دارند که کشاله رانها و پاهای خود را از زير دامن های کوتاهشان نشان دهند امّا اين پاها نبايد که مو داشته باشند؛ اگر اين پاها مو داشته باشند عرف عمومی را بهم می ريزند و مردم را دچار شک و ترديد و يا شايد ناراحتی می کنند. مرد ها به همين ترتيب اجازه ندارند پاهای پشمالوی خود را از زير دامن بيرون بياندازند اما همان کار را با شلوار کوتاه می توانند بکنند. به همين ترتيب بیرون انداختن چاک سينه توسّط زنان از نشانه های زيبايی جنسی محسوب می شود امّا توسّط مردان، مردود و از نشانه های علاقه به همجنس می تواند باشد.

اينجا البتــّه خيلی از اين زن بودن ها و مرد بودن ها با «موی» بدن مرتبط است. اين صنعت مو پرانی از بدن! برای خودش يک صنعت کــلـّـه گنده است. محصولات از بين بردن موهای زائد بسيارند و با قيمت های مختلف به بازار عرضه می شوند. مومک که از آب و شکر ساخته می شود برای هر ظرف دويست ميلی ليتری آن حدود ده دلار ارزش دارد و پارچه های کفنی مخصوص کندن مو هم حدوداً هفت دلار برای مومک انداختن يک دست کفايت می کنند. برای از بين بردن موهای زائد توسط ليزر بايد بين هزار تا ده هزار دلار با توجّه به ميزان مو و سطح بدن پول بدهيد. برای آرايش موی سر خانم ها به طور متوسّط حدود سی دلار و آقايان حدود ده دلار بايد خرج کنند. آرايش ابرو و از بين بردن موهای «زائد» صورت حدود بيست دلار خرج بر می دارد. من آخرين باری که تمام بدنم را مومک انداختم در جايی که بسيار بسيار ارزان بود حدود صد دلار خرج کردم و اين شامل صورتم و فرجم نمی شد.


بسياری از نزديکان من ماهانه برای دلايل زيباشناسانه اي که به آنها تحميل شده است مقدار زيادی وقت و انرژی روانی و فيزيکی صرف می کنند. آنها برای اينکه زن يا مرد باشند بايد خريد کنند و روی بدنهايشان عمليّات زيبايی انجام دهند. اينها همگی نهايتاً به آنها کمک می کند که رُل اجتماعی که دوست دارند داشته باشند را بهتر بازی کنند.

مثلاً اگر دوست دارند که مردی خوشتيپ با اندامی پر از ماهيچه داشته باشند بايد روزانه زمان برای ايجاد اين ماهيچه ها صرف کنند.
يا اگر می خواهند زنی زيبا با استاندارد های زيباشناسانه امروزی باشند بايد در خوردن مراعات کنند، ورزش کنند، اندام سازی کنند، موهای زائد خود را مرتــّب از بين ببرند، آرايش موی مناسب داشته باشند و ظريف باشند و "زنانه!" اگر مرد همجنسگرا هستند بايد يک نوع خاصّی از رُل اجتماعی را ايفا کنند که شامل حجاب و مو داشتن و مو نداشتن می شود. اگر زن همجنسگرا باشند باز همين داستان است و اگر هم دوجنسی و ترانس باشند هم که ديگر پدرشان در می آيد تا اين رُل های اجتماعی را ايفا کنند.

شخصِ شخيص بنده مثلاً با اين هيکل گنده ام، پاهای پر از مو و دستان تنومندم سخت می توانم رُل زنِ زيبای ظريف را ايفا کنم و برای اين کار بايد دست به دامن عمليّات زيبايی شونده بشوم. يعنی بايد بدنی که در بالا به طور کلــّی توضيح دادم را تغييراتی دهم. امّا اين تغييرات تا يک حدّی ممکن است. مثلاً من نمی توانم اندازه کلی بدنم، طول قدّم، يا رنگ چشمانم را عوض کنم. اما مثلاً می توانم يا جايی که می شود تغيير جنسيّت دهم و با کمک هرمون و جراحی مو های بدنم را بيشتر کنم و پستان هايم را هم ببرم. بنابر اين تمام خصوصيّات بدن من چه برهنه، چه پوشيده، شامل حال اين حجاب اجتماعی کلــّی می شود. يعنی اين عرف مرا مجبور می کند که هر بار دزدکی وارد استخر شوم و پاهای پشمالویم را به آب بسپارم جايی که مو های آنها کمتر ديده می شوند. اگر که نسبت به شکل بدنم و چاقیم هم مشکل داشتم (که هنوز هم دارم) می بايستی کلـّی زحمت روانی بيشتری برای ظاهر شدن در فضای عمومی می کشيدم.

حالا شما اين بدن من را بگيريد و همانجوری لخت و مادر زاد بگذاريدش روی ميز داوران مسابقه حجاب و عفاف و از آقای شمقدری مشاور رئيس جمهور بخواهيد که به اين بدن برهنه من حجاب و عفاف را اضافه کند.


به نظر شما!؟ آقای شمقدری اوّل از همه چه می کند؟!

حالا گيرم که حجاب و عفاف را با تعريفی که خودش از آن دارد به بدن من اضافه کرد با مساله مهمّ ظرافت چه خواهد کرد؟ چرا که تعريف آقای شمقدری از بدن زن همراه با حجاب و عفاف شامل ظرافت هم می شود و ايشان می گويد:

« موضوع حجاب و عفاف نه تنها پدیده متحجّــرانه در کشورهای اسلامی از جمله ایران نیست بلکه امری پیشرفته در حوزهء شناخت انسان به ویژه آگاهی از شخصیّت موجودی ظریف به نام زن است»!

حالا گيرم که اين حجاب و عفاف اجباری به بدن من اضافه شد بعد امّا تازه قرار است از اين بدن محجــّبه و با عفــّت من استفاده تبليغاتی هم بکنيم؟

« از نظر زیباشناسی در بحث رسانه ای نیاز است به موضوع حجاب و عفاف بیشتر توجّه شود تا تصویری که از یک زن در ذهن داریم به درستی ارائه دهیم تا در ذهن مخاطب یک تأثیر مثبت ایجاد کنیم اما امروزه متأسفانه استفاده از تصویر یک زن با حجاب در کار تبلیغاتی به عنوان عقب ماندگی تلقـــّی می شود.»


خدا را شکر که البتــّه اگر بدن برهنه رفيق عزيز من بهمن را روی ميز آقای شمقدری بگذارند برای بهمن حجاب و عفافی در نظر نمی گيرند چرا که بهمن مرد است و طبق نظر آقای شمقدری:
« حجابی که در اسلام مطرح می شود بیشتر زن را در بر می گیرد و در مورد مرد حجاب بیشتر در حیا و غیرت معنا پیدا می کند.»

لابد حالا آقای شمقدری در حالی که دارد به بدن من حجاب و عفاف را اضافه می کند و زير لب غر می زند: « که بابا اين چه زنی است که اين همه پشم دارد و هيچ ظرافت ندارد؟» می خواهد به من توضيح دهد که ببينيد ما يک کشور اسلامی هستيم و اينجا هم مثل همان استخر خانه شما عرف های خودش را دارد.
که در اينجا من بايد با زبان بی زبانی سخنان خودش را به خودش تحويل دهم که:

« حجاب و عفاف یکی از شریعت های اسلامی است و در انقلاب اسلامی موضوع حجاب و عفاف مورد دستاویز قرار می گیرد و به فرهنگ و عقاید و شریعت اسلامی مرتبط می شود »


و خوب در ادامه بايد به آقای شمقدری بگويم که برادر من بدن بنده دستاويز شماست شما هرچقدر که الان برای اضافه کردن حجاب و عفاف بدن من را دستمالی می کنيد، برای اينکه شريعت اسلامی را در آن مملکتتان به خيال باطلتان زنده نگاه داريد، بايد دست به بدن زنان مسلمان بکشید و آنها را هم دستمالی کنيد. حالا چه اين دستمالی را شخص شخيص شما در اين مسابقه متين حجاب و عفاف انجام دهد، چه ماموران انتظامی در خيابان ها به زور کتک و باتوم!

آنچه بر لبان مسلمان من لبخند تلخی را می آورد اين است که اين حجاب و عفافِ دستمالی شده شما کارکرد اجتماعی اش يک چيزی است در مايه های همان پشم من، که برای زن شدن در اين جامعه بايد آن را از بين ببرم! فرقش اين است که پشم من در اين جامعهء «مدرن» کانادايی، شده است يک رکن اجتماعی که نقش مرا به عنوان يک زن تعيين می کند، و آن حجاب و عفاف شما در آن جامعه "اسلامی" تبديل شده است به يک رکن سياسی که موقعيّت وجودی کلّ نظام «اسلامی» شما را تضمين می کند. غافل از اينکه موقعيّت سياسی شما و يا حداقل موقعيّت ایدئولوژيکتان آنچنان به خطر افتاده است که به زور باتوم و کتک آنرا زنده نگاه داشته ايد.

به قول خيلی از اساتيد لحظه اي که شما کلمه الله را به روی پرچمتان اضافه کرديد و مساله عفاف و حجاب زنان شد مساله الله روی پرچم تان، شما معنی حجاب را عوض کردید و از اين به بعدش هم بايد سر اين معانی حجاب و عفاف تا عمر داريم باهم دعوا کنيم.

در آخر می خواهم متذکــّر شوم که اين زن بی عفــّت که بدن خودش را اينچنين دست آويز عقايد فمينيستی اش کرده است، يکی از حاميان برهنه حق زنان در کانادا برای انتخاب پوشش اسلامی است. چرا که اينجا مثل همان مملکت اسلامی شما پوشش زنان دستاويز سياست های بين المللی مردانی است که تا امکان دارد می خواهند از اين بدن استفاده سياسی کنند.

در نهايت اميد وارم از بدن من لذّت کافی برده باشيد.
با تشکـّر
نازلی کاموری به شماره شناسنامه ... (واقعاً نمی دانم چیست( و فرزند پدری که احتمالاً دوست ندارد اسمش را اينجا بياورم و مادری که نگران وضعيّت من بعد از نوشتن همه نوشته هايم است.



مورّخ 19/آذر/86
بهانه اين مطلب اين مطلب نسرين بود

داغون



Something insatiable, something insatiable inside me that hungers to be heard
Zanbagh Lotfi

برای تمام دوستان دوران کودکی که اين شخصيت برجسته را هرگز فراموش نخواهند کرد.
عکس از اينجا
---------
اين هنرپيشه آلمانی-ترک- سيبل ککيلی که در فيلم "در مقابل ديوار" (دووار کارشی) توسط کارگردان آلمانی-ترک فتيح آخين کشف شد من رو خيلی ياد اين زنبق بانو رفيق گرمابه و گلستان کودکی ام می اندازه. اگر تا حالا اين فيلم محشر را نديده ايد، پيشنهاد می کنم که حتماً ببينيد. يک چيزی در مايه های قيصر دادشتو کشن خودمان
است-منتهی ورژن جهانی شده اش . در فيلم يک صحنه شاهکار هست که اين خانوم سبيل که در بار-رستورانی در استامبول کارگری می کند، مست می کند، و می رقصد و از هوش می رود. بدن از هوش رفته اش که صورت به روی زمين افتاده است زير دو طيف از نور که در تقابل با هم يک مثلث ايجاد کرده اند، نورانی می شود. صاحب-کارش که مردی تنومند است با ديدن سيبل در اين وضعيت به سمت او می رود. شلوارش را پايين می کشد. کمرش را به سمت خودش خم می کند. و از پشت او را می کند. اين صحنه به حدی تاثير گذار است که آدم در آن لحظه فکر می کند که دارد خودش کرده می شود و هيچ راه فرار هم ندارد که از چه فرار کند!
قسمتی از اين صحنه در اين ويديو کليپ هست



اگه خيلی اين ترانه پاپ رو دوست داشتيد بگيد تا دو روز ديگه براتون ترجمه اش کنم که خيلی متن تيره و تاريک و تلخی دارد!
پارامپارچا به فارسی می شه داغان و شکسته و خرد

عجب وضعی شده است ها...بيست تا دانشجوی چپ گرا را گرفته اند لابد می خواهند قضيه تخريب حسينه دراويش گنابادی را گردنشان بياندازند:

لحظه ی تنظیم این خبر در "آوای دانشگاه" دست کم 20 تن از فعالان دانشجویی چپ گرا در دانشگاه های تهران و شهرستان های بابلسر و اهواز و... بازداشت شده اند.

همچنین گزارشات ضد و نقیض دیگری مبنی بر ادامه بازداشت ها به "آوای دنشگاه" می رسد که سعی می کنیم بعد از تایید این اخبار آن ها را منتشر کنیم.

تا لحظه ی تنظیم این خبر و قبل از آغاز تجمع امروز 13 آذر در دانشگاه تهران بنا به گزارشات موثقی که به دست "آوای دانشگاه" رسیده است می توان نام دست کم 18 تن از فعالان دانشجویی بازداشت شده را به شرح زیر به اطلاع عموم رساند:

میلاد معینی-بهرنگ زندی-حامد محمدی-انوشه آزادفر-الناز جمشیدی-احسان آزادفر-مهدی گرایلو-نادراحسنی-سعید حبیبی-آرش پاکزاد-حسن معارفی-بهروز کریمی زاده-کیوان امیری الیاسی-نسیم سلطان بیگی-علی سالم-مجید اشرف نژاد-محشن ثقفی-محسن غمین

و ۲ تن از رفقای اهوازی که نام شان مشخص نیست.

دو نکته:
از اين ايرانيان کانادا بی عرضه تر و کاسب مسلک تر هيچ کس نيست. اين دولت جديد محافظه کار کانادا الان هرچی ايران سفير پيشنهاد می کند برای سفارت ايران در کانادا را رد صلاحيت می کنند. حالا ايران هم برای اينکه حال کانادا را بگيرد سفير کانادا را از ايران اخراج کرده است. شما بگوييد در اين ايميل ليست های ايرانيان کانادا اگر يک نفر خبر دار شود نخواهد شد.
بعد می نشينند شاکی که چرا کانادا به دانشجو های ايرانی ويزا نمی دهد و چرا با فک و فاميل های ما بد رفتاری می کنند. جمهوری اسلامی بد يا خوب اگر شما ايرانيان کانادايی با ايران در حال رفت و آمد و تجارت هستيد نمی توانيد کف پا را بگيرید بی تفاوت به اين طور بی عدالتی های دولت کانسروتيو کانادا بنشينيد. اينجا کلی مهاجر ايرانی کانادايی دارد که بايد از سرويس های سفارت ايران در اتاوا استفاده کنند. کدام يک از شما تا به حال نامه اعتراضی به نماينده تان در پارلمان فرستاده ايد! هرکی از ننه اش قهر می کند يک گيری به ايران می دهد! اين را هم اضافه کنم که بيشتر کسانی که در تورونتو به فکر جمع کردن ايرانی ها برای مشارکت سياسی بيشتر در مسائل کانادا هستند به شکلی ضديت شان با جمهوری اسلامی از نوع تبعيدی های آمريکايی است و می خواهند زبان ام لال اگر شد از اين طريق در سياست آينده ايران هم کاره اي شوند. مثلاً خيلی از اعضای پر پا قرص ايرانيان ليبرال پارتی از طرفداران حزب جمهوری خواهان و حزب مشروطه ايران هم هستند. در نتيجه عمده فعاليت های اين افراد برای بالارفتن در نظام سياسی کانادا برای داشتن قدرت بيشتر در تأثير گذاشتن روی سياست خارجه کانادا ست. پس اين سياستمداران ايرانی کانادایی به هيچ وجه دلشان برای رفت آمد شهروندان ايرانی کانادا به ايران نمی سوزد. تازه اين سياستمداران ايرانی که عمدتاً عضو ليبرال پارتی هستند بايد قاعدتا به رفتار های حزب مقابل شان يعنی حزب محافظه کار اعتراض کنند اما گويا جمهوری اسلامی دشمن بزرگتری است.

دوم اينکه آدم هايی مثل حسين درخشان خودمان که خيلی هم با هوش و ذکاوت به اين نتيجه رسيده اند که آمريکا به ايران هرگز حمله نخواهد کرد سخت در اشتباه اند. شما الان ببينيد اين خبری که امروز صبح همه جا مثل بمب پيچيد که بعله شورای اطلاعات ملی آمريکا گفته است ايران برنامه اتمی اش را چهار سال است متوقف کرده است و بنابراين تهديد نيست چطور عصرش تبديل شد به اينکه نه خير ايران همچنان قصد غنی سازی دارد!! در مورد عراق هم جنابان آقايان نيوکان های مشهور به گروه "پروژه برای آمريکای قرن جديد"، اطلاعات سيستم های اطلاعاتی برای حمله به عراق را به تخم مبارکشان هم نگرفتند.
خوب اين همچين هم بر خلاف رفتار کلی اين فلان فلان شده ها نبوده است. مثلاً پال ولفوويتز (جاکش اعظم) سال نود و دو برای جناب آقای ريچارد چينتی (که اون موقع وزير دفاع بوش اول بود) يک راپورت می نويسه که در اون راپورت پيشنهاد می کنه که سياست خارجی آمريکا در خاور ميانه بهتره طوری تنظيم بشود که از قدرت نظامی آمريکا برای مقابله با کشور هايی که توليد سلاح های کشتار جمعی می کنند استفاده شود حتی در مواردی که به طور مستقيم به منافع آمريکا مرتبط نيستند. دليل اين کار را جاکش اعظم جناب آقای ولفويتز ايجاد برتری بی رقابت جهانی برای آمريکا دانستند و اصرار هم داشتند که تنها راه استفاده مدام از نيروی نظامی برای پيشگيری از جنگ (بخوانيد جنگ های خيالی) است. اين هم انگليسی اش با ماخذ دقيق از يکی از ايميل هايی که به اين ايميل ليست ها فرستادم:

... in the 1992 commissioned writings of Paul Wolfowitz (a good friend of Iran and Iranians) for then secretary of defense Richard Cheney where he argued that that American military power can be used to punish the use of weapons of mass destruction even in conflicts that otherwise do not directly engage US interests" (Tyner, 2006, p.50). Further Wolfowitz suggested that "an unchallenged American Hegemony in the world" is needed and "pre-emptive military force can be used to maintain this position (ibid).


بنابراين توجه داشته باشيد که در سال نود و دو ولفوويتز نشسته است نحوه حمله به عراق و دلايل آن را از قبل تئوريزه کرده است. حالا هی سازمان های اطلاعاتی بگويند که صدام سلاح های کشتار جمعی ندارد!! مگر اينها آن موقع به به تخم شان بود که الان به تخم شان باشد. دير يا زود همين بساط عراق را برای ما هم خواب دیده اند، بايد ديد که چطور می شود از پس شان بر آمد که اين هم باز به روند مذاکرات و هزار چيز ديگر بستگی دارد...
بنابراين به رفيق بسيار باهوش و بعضی اوقات خنگ ام حسين جان درخشان که به اين نتيجه رسيده است اين جمهوری اسلامی حالا حالا ها در خدمت همه مان هست، بايد بگويم که بابا جان خيلی هم مطمئن نباش!
اوضاع برای مردم ايران وحشتناک خواهد بود و وحشتناک تر هم خواهد شد!
همين الان اش ببينيد دارند روزی چند نفر را در ايران دستگير می کنند...اينها همه اش نظرات لطف آمريکا به منطقه و فشار ها به اين لعنتی جمهوری اسلامی با تمام درز و سوراخ ها و لايه های مختلف اش است.
بنابراين آدم هايی مثل حسين که اين روز ها شديداً شخصيت تاريخ سازی شان گل کرده و هوس تاريخ سازی دارند بايد بداند و آگاه باشند که برای تاريخ سازی آدم بايد اول تاريخ را خوب بشناسد. نمی شود آدم به ساز احمدی نژاد برقصد و ساز کثافت های لجنی مثل ولفوويتز را در نظر نگيرد!

اگر تا حالا اين قسمت از فيلم رضا علامه زاده رو نديد...الان ببينيد که لااقل بدانيد که اين آقای موسويان چه تريپی داشتند وقتی به قول حسين در اوج دوران رفسنجانيست ها اينها مخالفانشان را در سطح دنيا ترور می کردند!



اين برای اون دسته از دوستان که دارند خودشون رو خفه می کنند که منافع رفسنجانی رو در آمريکا نگه دارند و ابله های سوخته اي مثل موسويان که می روند برای فاک فنا دادن احمدی نژاد دست به دامن انگليسی ها می شوند. از اون ور هم يادمون نره که فعلاً هم به خاطر عدم موفقيت جناب آقای احمدی نژاد در مبارزه با "فساد اجتماعی" خود دولت شده است عامل فساد اجتماعی و وقتی آدم با بسيج و سپاه رو هم می ريزد نمی تواند انتظار نداشته باشد که اوضاع نظامی نشود و به يادتان می آورم صحنه های حمله به اراذل و اوباش و فعالين اجتماعی و زنان و معلمان و کارگران شرکت واحد و حالا هم که دانشجو ها و کرد ها و .....
مقاله بسيار مهم آقای دکتر ايرج سيف در باب همين
واقعاً خدا به دکتر سيف عزيز عمر بده که باور بفرماييد که مقاله های به اين خوبی که ايشون می نويسند و اين طور مفت و مجانی در اختيار شما خوانندگان فارسی زبان قرار می دهند رو کلی بايد وقت و انرژی صرف کنند که بنويسند. شما ارزش اين کار را وقتی درک می کنيد که اگر ايشون همين وقت و زمان را فقط برای مقاله های انگليسی شون می گذاشتند می شد کلی کاپيتال در جيب ايشان. پس اين کارگری مفت و مجانی ايشان خيلی خيلی خيلی ارزشمند هست در حالی که بيشتر دانشمند های ايرانی به طور کلی ترجيح می دهند دنبال پول و پرستيج در محيط های آکادميک انگليسی زبان باشند.
اين رو صميمانه می گم که آقای دکتر سيف يکی از شخصيت های بسيار مورد احترام من است.
----------
وبلاگ امير هسته اي هم يک تحليل خوب در باب اين راپورت جديد که می گويد ايران چهار سال است دست به بمب سازی نزده است دارد.

اين از وبلاگ امير فرشاد ابراهيمی چون خودش گفته که:
وبلاگ من در ایران فیلتر است! لطفا با کپی کردن این مطلب در وبلاگتان به بیشتر خوانده شدنش کمک کنید.
حالا بگذريم که وبلاگ من هم در ايران صد سال سياه است که فيلتر است اما بيشتر قصد از کپی کردن اينکه من هم موافقم که اين رسانه های خنگ ايرانی دارند اين قضيه موسويان را تبديل به يک مساله حقوق بشری می کنند انگار مثلاً ما با يک فعال اجتماعی طرف هستيم!! بابا جان طرف رفته به انگليسی ها کمک کرده که چه جوری بزنند احمدی نژاد را سرويس کنند که بعداً هاشمی بيايد قدرت را به دست بگيرد حالا هم که لو رفته و احمدی نژاد هی تهديد می کنه که من رو می کنم بايد نشست ديد زور کی به کی می چربه!! اين نهايت اهميت سياسی اين موضوع است...چه خبر هست اين طرف را کرده ايد حسين مظلوم؟ يارو اگر خودش قاتل نباشد مسئول مرگ و ترور های ميکونوس که هست!
اين وسط واقعاً نگران زنان فعال در کمپين يک مليون امضا هستم. بابا جان بشينيد خانه هاتان يک کم فعاليت نکنيد. مگر نمی بينيد اينها هار شده اند. به قول عيال وقتی جمهوری اسلامی در شورای امنيت پرونده دارد که ديگر آدم موی دماغ شان نمی شود! اين هم خواهد گذشت ولی به خداهيچ ارزشی، ارزش جان و زندگی رو نداره!
در عين حال خدا عمرتان بدهد که هستيد!
اين شما و اين مطلب امير فرشاد ابراهيمی

موسویان این مسیح بر مصلوب


اول خواستم یه پست مفصل درباره این آقای موسویان بنویسم که فعلا این روزها مد شده است ، اما فعلا خیلی درگیرم .
هیچ اظهار نظری نمی کنم ولی ببینید ماجرا چقدر احمقانه بودار و مشکوکه ! ؛ در حالیکه مامور نیروی انتظامی مقابل خانه آقای موسویان هست تا کسی آسیبی به جان ایشان نرساند شبانه انگار کارلوس یا بن لادن را شناسایی کرده اند ، می ریزند خانه ایشان و وی را بازداشت می کنند بعد چند روز بعد با وثیقه آزادش می کنند آقا که به سنگین ترین اتهامات متهم شده بود برای خودش همینجوری راست راست قدم می زند و می رود مجمع تشخیص مصلحت نظام و مرکز تحقیقات استراتژیک ( که در آنجا سیاستهای کلان مملکت پالایش می شود !) بعد از مدتی قوه قضائیه می آید و سخنگویش اعلام می کند آقای موسویان همچون یوسف معصوم هست و بیگناه ! دوباره بعد مرتضوی دادستان تهران می آید می گوید نه ایشان متهم هست حالا این لابه لا پارازیت های احمدی نژاد و محسنی اژه ای بر علیه موسویان و پشتک و وارو انداختن هاشمی و ایادی اش را هم در دفاع از موسویان شما داشته باشید دست آخر هم که در هفته بسیج اوسکول هایی با پلاکارد بسیج دانشجویی ( و طبق معمول بسیج دانشجویی کجا و کدام دانشگاه هم معلوم نیست همین جوری گتره ای "بسیج دانشجویی " می ریزند جلوی دفتر قوه قضائیه که جاسوس اعدام باید بشه ! خبرنگاران داخلی و خارجی هم از اعتراضات شدید الحن با اشتیاق عکس می اندازند و خبر تهیه می کنند و به قولی نفت بر آتش می پاشند ! ، حالا این وسط داشته باشید رسانه های فارسی زبان داخلی و خارج از کشور را هم که همه متفق القول دارند از موسویان یک بت معصومیت میسازند که وای گرفتنش این مسیح بر مصلوب را ! مثلا از رادیو زمانه چون مهدی جامی بلکل از اتفاقات ایران پرت هست و الان برید مثلا تو آجودانیه تهران ولش کنید چون طفلی سالیان ساله ایران نبوده فکر میکنه آمده رم در ایتالیا ! از ایشان هیچ توقعی نیست ولی بی بی سی چرا داره پیاز داغ ماجرا را هی زیاد میکنه ؟! یکی نیست بیاد بگه بابا این آقای موسوی من کاری ندارم الان جاسوس هست یا نه این خودش یه پا متهم بالفطره هست این برادر موسوی کم گند نزده ؟ ، در زمان سفارت همین ایشان بود که اطلاعاتی های ایران و از جمله کاظم دارابی (که به مدد الطاف خانم مرکل که این روزها داره هی هارت و پورت میکنه که ایران رو تحریم کنید ، تا بیست و چند روز دیگه آزاد میشه ! ) در یک عملیات تروریستی زدند رهبران حزب دموکرات کردستان رو کشتند و همین آقای موسویان تا لحظه آخر نه تنها اظهار بی اطلاعی می کرد و بر عدم دست داشتن ایران در این ماجرا تاکید، بلکه می گفت ما می دانیم کار خودشان بوده و این یک تسویه حساب سیاسی هست و ربطی به جمهوری اسلامی نداره ! همین آقای موسویان بود که در آلمان گروههای عملیات علیه مخالفان جمهوری اسلامی در اروپا را راه اندازی و تجهیز نموده ،همین آقای موسویان اولین تکنولوژی هسته ای را از دلالهای آلمانی و اتریشی خرید و برد ایران ! ، حالا همه این روزها همچین واویلا سر میدهند که انگار باباشونو جلو چشمشون دارند سر می برند ! من شک ندارم که همه اینها یه بازی هست از گرفتنش تا آزاد کردنش و راه انداختن این بازیها پس تعجب نکنید اگه همین فردا پس فردا یکهو این آقای موسویان یک حزب جدید سیاسی راه انداخت و یا نه اصلا شد کاندیدای ریاست جمهوری آینده کارگزاران ! از این آقایان هر چی بگید بر میاد ! .
از همه اینها که بگذریم خودم هم فهمیدم این پست خیلی عصبی شده پس بگذارید کمی بخندیم ! این نیروی انتظامی رو که همه می بینید با چه قدرتی مقابل یه مشت معتاد و کارتون خواب می ایسته ویا با چک و لگد اجتماع آرام زنان را تارو مار می کنه و باتوم میکشه و چنگ و دندون نشون میده که ما اینیم و ما ذوالفقار علی دوران هستیم ، فقط نگاه کنید که در یکی از مانورهای مبارزه با اغتشاش و جنگ شهری در مقابل چشمان فرمانده هان و مدعوین در مصلای تهران امسال چه گندی زده، اینجا را ببینید و حال کنید !
لینکدونی :
باز هم فشار بر جنبش زنان دیگر مسلم است بخش امنیتی برای این جنبش نقشه های زیادی دارد و برای سرکوب جدی اینها آمده است
دلیل دیگری بر اینکه همین اقلیت ایرانی آواره که غالبا اکثرشان هم زخم دیده دیکتاتوری هستند خودشان چقدر دموکرات هستند
این روزها ، دل آرام ما را به بند می کشند ، گلهای مریم را پشت حصار و سیم نهان می کند و حالا جلوه عشق را هم می خواهند از ما دریغ کنند،غافل از اینکه این " جلوه " کدر نمی شود،