تا حالا شده که دنيای خواب رو به دنيای واقعی ترجيح بدهيد. من که عاشق خواب هستم، و بعضی اوقات ميتوانم تصميم بگيرم که چه خوابی ببينم. يکی از این تئوری های خواب که سال اول در روانشناسی خواندم شرح این بود که خواب در واقع يک سيستم تکاملی هست که به بقای پستانداران کمک ميکند. يعنی که مجودات به این ترتييب با مشکلات روزانه که دارند و يا قراره داشته باشند مواجه می شوند. این تئوری برايم خيلی جالب بود. بعد از خواندن این موضوع، خودم به زور مشکلاتم را وارد خواب و رویا ميکردم و بعد از مواجه شدن و جنگييدن با خود عين يک کارگردان هاليوودی به فيلم خود به شکل دلخواه پايان ميدادم. ميترسیدم، ميخندیدم، ميگريدم،...خواب عاشقانه ، تراژدی ، کمدی ، بکش بکش هم حتی. هر شب برای خودم ميروم سينما، صبحم از سينما بر ميگردم. ولی امان از اون روزی که نتوانم خواب ببيينم. انگار فاجعه شده، کل زندگی ام بهم ميريزد. ديشب هم از اون شبهای بی خوابی بود. از اون بدتر رويائی هم در کار نبود. من پيشنهاد ميدهم که این تئوری خواب را خيلی جدّی نگيريد،چراکه دنيای رويائی خيلی بهتر است و بعد نميتوانيد از شرش خلاص شويد. کاشکی این تئوری های متا فيزيکال خواب هم صحت داشته باشد، که آدم تمام روياهای خودش را به گور نبرد با خودش