AGAINST THE ISRAELI ASSAULT ON GAZA

*WHEN: 2pm on Sunday December 28, 2008

*WHERE: Israeli Consulate, 180 Bloor St. W


This is the single largest massacre in Gaza since Israel illegally
occupied the area in 1967. The numbers of dead are mounting, especially as
the already limited medical supplies are running out due to the brutal
siege of Gaza since 2005.
This attack comes just days after the so-called 'ceasefire' between Hamas
and Israel expired. During this alleged ceasefire, Isreal continued to
impose its brutal siege on Gaza, restricting the flow of aid, medical
supplies, fuel and other necessities of life into the territory. For the
past two years Gaza has been undergoing the daily violence of a
wide-ranging humanitarian catastrophe triggered by severely reduced access
to energy, food, and medicines. In effect, Gaza is the world's largest
open air prison. The UN and others in the international community
condemned the humanitarian disaster created by Israel's siege during the
time of this 'ceasefire'. Israel now claims that this operation is in
response to Hamas refusing to renew this sham of a ceasefire. Once again,
Israel is imposing collective punishment on the people of Gaza for
electing a Hamas government.

The Coalition Against Isreali Apartheid (CAIA) joins with Palestine House,
the Canadian Arab Federation, Women in Solidarity with Palestine, Not in
our Name: Jewish Voices Opposing Zionism, and many other respected
organizations in Demonstrating against the assault on the people of Gaza.
CAIA is calling on all allies to respond with outrage to the latest
massacre of Palestinians by the Israeli apartheid regime. At least 200
Palestinians have been killed in the latest Israeli assault on the Gaza
Strip over the last 12 hours and the threat of further killings still
hangs heavily over the skies of Palestine.
As people of conscience, CAIA members are particularly angered by the
Canadian government's on-going support for the Israeli apartheid regime -
including the intensification of bilateral military, political and
economic links between Canada and Israel. This latest massacre occurs in
the context of official Canadian complicity with and support for Israel's
illegal siege and starvation of the civilian population in Gaza.

At this moment, we can only reaffirm our commitment in the strongest
possible terms to continue mobilizing to respond to the call by over 170
Palestinian civil society organizations for a comprehensive campaign of
boycott, divestment, and sanctions (BDS). As H.E. Father Miguel D'Escoto
Brockman, President of the United Nations General Assembly state in a
recent speech: "More than twenty years ago we in the United Nations took
the lead from civil society when we agreed that sanctions were required to
provide a nonviolent means of pressuring South Africa to end its
violations. Today, perhaps we in the United Nations should consider
following the lead of a new generation of civil society, who are calling
for a similar non-violent campaign of boycott, divestment and sanctions to
pressure Israel to end its violations."

CONTACT:
Coalition Against Israeli Apartheid
www.caiaweb.org
endapartheid@riseup.net


Demonstration Organized By:

Canadian Arab Federation
Palestine House
Women in Solidarity with Palestine (WSP)
Not In Our Name (NION): Jewish Voices Opposing Zionism
Muslim Association of Hamilton
International Jewish anti-Zionist Network – Toronto
Coalition Against Israeli Apartheid

رویای به گه کشیده شده شما چیست؟

از وبلاگ معصومه ناصری در مورد مسابقه انشائی که نيوکان های گوگولی طرفدار جنگ، برای خاورميانه اي های بدبخت دمکراسی، بيچاره آزادی، خراب نفس مسيحای بوش، در انکار کامل مساله جنگ برگذار می کنند.

داور همين مسابقه سالهای پيش از قسمت ايران رويا حکاکيان بود و خوب خدا را شکر امثال آذر نفيسی افتخار داده است.
معصومه خوب گفته است، بخوانيد (مادر فاکر های بی همه چيز):

من نمی خواهم گیر بدهم آن هم این موقع دیر وقت شب اما ببینید بخش یزرگ این مسابقه قرار است بین جوان های خاورمیانه ای برگزار شود. به من هم ربطی ندارد که آدم های ژیگولانس و مشهور و بست سلری! مثل خانم آذر نفیسی داور این مسابقه هستند ولی بروید قوانین شرکت در این مسابقه را بخوانید. یکی از موارد این است:

اشتباهات معمولی که هنگام نوشتن انشاء میتوان از آن اجتناب ورزید چه هستند؟

بر سیاست دولت آمریکا و نفوذ عوامل فیزیکی در سیاست کشور متمرکز نشوید (بحث در مورد جنگ عراق، جنگ اعراب-اسرائیل و غیره). انشاء هایی که در ارتباط با این عناوین باشند فاقد صلاحیت اعلام خواهند شد. داوران بدنبال انشاء هایی هستند که به بررسی کارهایی می پردازد که شهروندان عادی میتوانند در سطح عام برای تقویت حقوق فردی در جوامع خاورمیانه انجام دهند. این حقوق مدنی شامل آزادی بیان، تساوی حقوق زنان، حقوق اقلیت ها، آزادی مذهب، آزادی اقتصادی، و آزادی هنری می باشند.

منظور از عوامل فیزیکی همان جنگ و حضور نظامی است اول روشان نشده روشن بنویسند بعد لازم دیده اند روشن کنند. تازه اگر کسی در مورد این موارد نوشت کلا فاقد صلاحیت اعلام خواهد شد و مهم نیست چقدر خوب نوشته باشد!

عحالتا بزرگترین رویای معوق مردم خاورمیانه برقراری صلح در این دو منطقه ای است که مقررات مسابقه اجازه نوشتن درباره آنها را نمی دهد!

تگ: سانسور+کثافت+بیزینس حقوق بشر+جوانان آمریکایی+ارتش+خاورمیانه+غزه+مرگ غیرنظامیان+رویاهای به گه کشیده شده+عملیات انتحاری+بغداد+لنگه کفش+وغیره


باز هم بگم؟ مادر فاکر های بی همه چيز عوضی کثافت....خراب شه دنيا روی سرتون!



آگهی شوهر يابی: به يک حاجی بازاری پيرو فلسفه رامين جهانبگلو نيازمنديم

خدا الهی از سر گناهان اين رامين جهانبگلو نگذرد. من بچه بودم، هجده-نوزده ساله. رامین آمده بود دانشگاه تورونتو آنجا برای خودش برو-بيايی داشت و همه اين بچه مهندس های تازه از ايران آمده دورش را گرفته بودند که فلفسه ياد بگيرند. من هم که خراب زبان فارسی که به جان مادرم عاشقی به هيچ زبانی اينقدر حال نمی دهد که در زبان شيرين فارسی. از آن ور هم ريخت و قيافه که نداشتم، هميشه مجبور بودم با هوش و ذکاوت و امثالهم مخ بزنم برای يک نآقابل "بوس." به هر حال جای من که ميآن بچه قرتی های پارتی-برو نبود، گفتيم برويم پيش اَنتلکچوال ها بلکه "بوسی" نصيب مان شود.

همان روز های اول که به رامين جهانبگلو و جمع مهندسان جوان تشنه يادگيری فلسفه ملحق شدم، رامين بنده را نشاند به بازخواست که "ببينم فيلم چی می بينی؟" منم که جک و جواد چهار تا فيلم هاليوودی رديف کردم که اين و آن و آن. بعد رامين پرسيد که "پازولينی را ميشناسی؟" نه! "فلينی را می شناسی؟" نه! "اصلاً به سينمای ايتاليا علاقه داری؟" تمام بچه هيجده-نوزده ساله اي که من بودم سکوت کرد و خوب چه بگويد روشنفکر مملکت داشت تست روشنفکری می گرفت و من گلاب به روی تان، گلاب به روی تان ريده بودم.

خلاصه رامين يک نگاهی به اين بچه مهندس خوش سيما کرد، يک نگاهی به آن بچه مهندس خوشتيپ کرد و گفت "اين همين به درد حاجی بازاری ها می خوره. تپل مپل هم هست. نونش با همون حاجی ماجی ها تو روغنه."

و اينچينين بود که رامين جان درست هنگامی که من دم بخت بودم، بخت بنده را به چاه فاضلاب فرستاد. بعد ها من همه سعی ام را کردم که پوزش را بزنم، اما هرچه من سعی کردم رامين مراحل خدا شدن را يکی پس از ديگری سپری کرد و از دست من دور تر و دور تر شد. حالا هم که ديگر اين بخت ما لگد خورده خدايی است. اين عیال و من هم که به دليل داشتن تفاهم زيادی و نداشتنش در اومور تئوريک طلاق تئوريک گرفتيم و حالا کل مارکسيست های جهان من را نآموس خود می دانند و دريغ از يک عدد بوس.

دوباره دست به دامن مهندس های ليبرال شده ايم که خوب بابا آدم نياز هايی دارد دیگر. از قضا اما اين خدايی رامين جهانبگلو تمامی ندارد. فيلسوف برجسته مملکت است خوب. از آن ور هم از همان کودکی ما فهميديم که رامین چرند می گويد رفتيم در کمپ دشمن. راهی هم نداشتيم، همانطور که عرض شد خودشان ما را هل دادند سمت حاجی بازاری های مسلمان ما شديم "آنارکو فمنيست پسا استعماری با سابقه مارکسيستی آبکی و علاقه به اسلام."

خود رامين ما را ول کرده، عقايدش اما ول کن ماجرا نيست. هرجا می رويم چهار تا عشوه می آييم می گويند "من فکر می کردم تو زن مدرنی هستی، چرا اينقدر سنتی فکر می کنی!!" "تو چرا برای کمک به پيشرفت وطنت کاری نمی کنی که از اين عقايد متهجر دور شود به سمت مدرنيته و معاصر شدن پيش برود!" مساله اين است که بالش می شود روی سر يکی گذاشت که ريختش را آدم نبينيد اما ذهن مردم را که نمی توانی بپوشانی. کار ما شده است مخ مهندس ليبرال زدن برای يک عدد "بوس" و ناکام ماندن به دليل دعوای تئوريک به خاطر مزخرفاتی که رامين به اسم فلفسه و خود حقيقت به خورد اينها داده است.

خدا از سر رامين نگذرد. هرچه می کشيم از دست اين رامين است. آن از زمانی که من ترگل بودم و دم بخت، که به بخت ما لگد زد، اين هم الان. برای يک "بوس" بايد تست مدرنيته، اخلاق مدرن، و رفتار معاصر بدهيم.

به هر حال من از رامين ممنونم. چرا که امشب همين شکایت را داشتم به دوستی در آمريکا می کردم (که از قضا مثل من از رامين شروع کرده است در ايران و با کتاب های رامين و حالا در کمپ دشمن است). رفقيم گفت فلانی کجايی که برای شب يلدايت کادو دارم. خلاصه بخش های از "سخنان قصار" رامين را که در يک مجموعه 1071 دانه اي در کتاب "ذهن زمستانی" به چاپ رسيده است برايم پای تلفن خواند. رامين در مورد عشق و انسان و مدرنتيه و مرگ و زندگي و معاصر بودن و حقیقت و شير مرغ تا جان آدميزاد قصار گفته است وگفته است و گفته است...خلاصه يک چيزی بود درست مثل اين "کلمات قصار" ها که حاجی بازاری ها کله مغازه می زنند، يا که پشت شيشه ماشين، اتوبوس، ويترين....که:

«از ديدن زشتي ها و شنيدن دروغ ها در جهان نبايد مايوس شد. تا انسان وجود دارد، جايي براي اصلاح دروغ ها و زشتي ها نيز هست»
«با بدي به جنگ بدي نمي‌توان رفت. گام نهادن با بدي در مقابله با بدي از خود بدي بدتر است»
«جهنمي بزرگ‌تر از زنداني‌ پوچي بودن نيست»
«در معماری مدرن ازلیت و احدیت جای خود را به دیونیت داده است» (دریدا برود لنگ بیاندازد)
«قدرت و حقیقت مانند دنیا و آخرت است که یکجا جمع نمیشود»
«بدون اميد نمي‌توان زندگي كرد. سرچشمه اميد ايمان به بودن است»

اينها را خواندم قلبم به وجد آمد. اول خواستم از ته قلبم فرياد بزنم و بگويم "بر چشم بد لعنت" اما ديدم هنوز مدرن بودن اصل اخلاقی است و اين خرافه بازی ها کارم را خراب می کند. اما نظر به اينکه رامين با اين کتابش دست هر حاجی بازاری را از پشت بسته است، لذا می خواهم از علاقه مندان به اين کتاب خاص رامين در خواست کنم که برای آشنايی به قصد ازدواج به من ايميل بزنند. باشد که روزی آرزوی رامين برای من بر آورده شود و نانم در روغن بيافتد آنهم با يک حاجی بازاری مدرن.

------------------
غلط های املايی را به بزرگی خودتان ببخشيد...تند تند نوشتم!

دکتر عباس "پِرژن" در صفحات تاريخ به دنبال شخصيت های "پِرژن" پر اهميت می گردد

با وجود اينکه حسين درخشان در اولويت کار های وبلاگی بنده قرار دارد چون می دانم که اگر بيرون بود و آزاد بود خودش سه ساعتی به اين پست جديد لابراتوار کلنگ می خنديد، ناچارم که شما را بی بهره نگذاريم. اين شما و اين عباس:

امروز آمازون‌دات‌کام طی ایمیلی به من مژده داد که کتاب تازه پروفسور دکتر عباس میلانی نویسنده زندگی‌نامه هویدا و تئوریسین مدرنیته بومی ایران توسط انتشارات دانشگاه سیراکیوس منتشر شده است. اسم کتاب تازه عباس «پرشین‌های برجسته و مهم: مردان و زنانی که ایران مدرن را طی سال‌های ۱۹۴۱ تا ۱۹۷۹ ساختند» می‌باشد. در توصیف این کالا می‌خوانیم: عباس میلانی در بیست و پنجمین سالگرد انقلاب اسلامی متوجه شد مردم ایران دچار نسیان فرهنگی هستند و مصمم شد که با نوشتن زندگی‌نامه کوتاه ۱۵۰ ایرانی برجسته و مهم در یک کتاب ۱۲۰۰ صفحه‌ای نسیان فرهنگی ایرانیان را یک‌بار و برای همیشه درمان کند.

لابراتوار کلنگ یادآور می‌شود که عباس قبلا توضیح داده بود که زندگی‌نامه‌نویسی در ترویج فرهنگ فرد‌گرایی در ایران اهمیت شگرف و دوران‌سازی دارد. هم‌چنین پافشاری عباس بر فرهنگ فردگرایی بخش جدانشدنی‌ای از پروژه اصلی اوست. پروژه اصلی عباس عبارت است از اینکه ایران طبقه متوسط دارد و طبقه متوسط ایران نه تنها آنتن ماهواره داشته و هم‌چنین چت اینترنتی می‌کند‌، بلکه حتا گاهی روابط جنسی نیز با یکدیگر برقرار می‌نمایند ( ا‌ُ یَه‌، دِی ایوِن فآک). بنابراین از نظر عباس طبقه متوسط ایران در بهترین موقعیت است که «انصاف تاریخی» را از بیهقی‌، جریان سیال ذهن را از نظامی‌، و فردگرایی را‌، چرا راه دور برویم‌، از خودعباس فرابگیرد. عباس پافشاری می‌کند که درین صورت اتفاقات مهمی خواهد افتاد.

گفتنی‌ست عباس در کمال فروتنی و سخاوت تئوری‌های درخشان و نبوغ‌آمیز خود را به آلتوسر‌، رورتی‌، و گرامشی نسبت می‌دهد. چرا که عباس مایل است نام‌بردگان نیز بابت اکتشافات او کردیت دریافت کنند و معقتد است در عالم رفاقت این چیزها اهمیتی ندارد. عباس‌ می‌افزاید: من خراب ِ رفیق‌ام.

برای تهیه کتاب تازه عباس به این‌جا بروید.
------------------
لازم به توضيح است که به عنوان يک تُرک-رشتی بسيار نخبه، من بی صبرانه منتظر پستچی می مانم که ببينم عباس وسط 1200 صفحه "پِرژن" برجسته و مهم، تُرک و کُرد و بلوچ و عرب هم بُر زده به اسم "پِرژن" غالب کند يا نه!

در دفاع از آزادی بيان

برای امضای نامه لطفاً به سايت ايرانيان دات کام برويد و برای جهانشاه پيام بگذاريد تا که نام شما نيز اضافه شود. اگر سخت تان است به من ايميل بزنيد، من نام شما را برای او می فرستم.

We, the undersigned, view the circumstances surrounding the Iranian authorities' arrest of Hossein Derakhshan (hoder.com), one of the most prominent Iranian bloggers, as extremely worrying. Derakhshan's disappearance, detention at an unknown location, lack of access to his family and attorneys, and the authorities' failure to provide clear information about his potential charges is a source of concern for us.

The Iranian blogging community is one of the largest and most vibrant in the world. From ordinary citizens to the President, a diverse and large number of Iranians are engaged in blogging. These bloggers encompass a wide spectrum of views and perspectives, and they play a vital role in open discussions of social, cultural and political affairs.

Unfortunately, in recent years, numerous websites and blogs have been routinely blocked by the authorities, and some bloggers have been harassed or detained. Derakhshan's detention is but the latest episode in this ongoing saga and is being viewed as an attempt to silence and intimidate the blogging community as a whole.

Derakhshan's own position regarding a number of prisoners of conscience in Iran has been a source of contention among the blogging community and has caused many to distance themselves from him. This, however, doesn't change the fact that the freedom of expression is sacred for all not just the ones with whom we agree.

We therefore categorically condemn the circumstances surrounding Derakhshan's arrest and detention and demand his immediate release.

ما امضا کنندگان ذیل، شرایط دستگیری حسین درخشان، یکی از سرشناس ترین بلاگرهای ایرانی، توسط مقامات ایران را به شدت نگران کننده می دانیم. ناپدید شدن، حبس در مکانی مجهول، عدم دسترسی به اعضای خانواده و وکلای مدافع، و اعلام نکردن اطلاعات شفاف در خصوص موارد اتهام احتمالی نامبرده همگی باعث نگرانی ما ست.
جامعه وبلاگ نویسان ایران یکی از فعال ترین و بزرگترین جوامع اینترنتی جهان است. از شهروندان معمولی تا رییس جمهور ایران، بسیاری به امر نوشتن در وبلاگهای مختلف مشغول اند. این وبلاگ نویسان دارای طیف وسیعی از عقاید و آرا هستند و نقش مهمی در مباحث اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی ایفا می کنند.
متاسفانه ظرف سالهای اخیر، وبسایت ها و وبلاگهای متعددی به صورت منظم توسط مقامات ایران فیلتر شده و شماری از وبلاگ نویسان با آزار و حبس روبرو شده اند. بازداشت حسین درخشان تنها آخرین نمونه از این نوع برخوردها ست و به نظر می آید این اقدام در راستای ایجاد رعب و واداشتن وبلاگ نویسان به سکوت طراحی شده است.
مواضع حسین درخشان در خصوص تعدادی از کسانی که بدلیل عقایدشان زندانی شده اند باعث رنجش جامعه وبلاگ نویسان ایرانی بوده و همین موجب شده بسیاری از آنان از وی دوری بجویند. با اینهمه، این موضوع این حقیقت را نفی نمی کند که آزادی بیان حقی مقدس است و باید برای همه در نظر گرفته شود، نه فقط کسانی که با آنها موافقیم.
بنابرین، ما از این منظر، به طور اصولی شرایط دستگیری و بازداشت حسین درخشان را محکوم می کنیم و خواهان آزادی فوری او هستیم.

Arash Abadpour
http://kamangir.net/

Niki Akhavan
http://benevis-dige.blogspot.com/

Hossein Bagher Zadeh
http://www.iranian.com/bagherzadeh

Sanam Dolatshahi
http://www.khorshidkhanoom.com/

Mehdi Jami
http://sibestaan.malakut.org/

Jahanshah Javid
http://www.iranian.com/

Abdee Kalantari
http://www.nilgoon.org

Sheema Kalbasi
http://www.zaneirani.blogspot.com/

Nazli Kamvari
http://sibiltala.blogspot.com/

Nazy Kaviani
http://nazykaviani.blogspot.com/

Peyvand Khorsandi
http://soulbean.wordpress.com/

Nikahang Kowsar
http://nikahang.blogspot.com/

Omid Memarian
http://omidmemarian.blogspot.com/

Pedram Moallemian
http://www.eyeranian.net/

Ali Moayedian
http://payvand.com/

Ebrahim Nabavi
http://www.doomdam.com/

Masoome Naseri
http://www.mimnoon.com/

Khodadad Rezakhani
http://www.vishistorica.com/

Leva Zand
http://balootak.com/

New signatures

Darius Kadivar
http://www.iranian.com/main/blog/darius-kadivar

Foaad Khosmood
http://www.iranian.com/main/member/foaad-khosmood

Shahrnush Parsipur
http://www.shahrnushparsipur.com/

[Any blogger who wishes to add his or her name in support of this letter, please let us know by leaving a comment here]

بی اخلاقی ژورناليسم ايرانی درتبعيد



روزنامه های اصلی فرنگی در همان يکی دو روز اول که تصميم بر آن شد که راجع به دستگيری حسين بنويسم، خبر را درج دادند. منابع شان را چک کردند، به من اطمينان کردند. خيلی هاشان من را به شخصه يا از طريق دوستانم می شناختند. اخلاق ژورناليستی بر مبنای اطمينان به خبر دهنده است. آدم تحقيقش را می کند و اما نهايت اطمينان می کند. اطمينان چيزی است که ژورناليسم ايرانی نمی داند چيست. حقم دارد، در بی اخلاقی غوطه ور است.


نيک آهنگ کوثر پستی جالب نوشته است که بينا متنش از خودش جالب تر است. گفته است که

من با همکارانم در راديو فردا و بی بی​سی در باره علل سکوت​شان که مورد اعتراض دوستان حسين است حرف زده ام

يعنی اينکه من يک اتوريته هستم در دنيای روزنامه نگاری و البته يک روزنامه نگار در جستجوی "حقیقت!"

علاوه بر عدم اعتمادشان به حسين و دوستانش، تا زمانی که اعضای خانواده حسين رسما با آنها گفتگو نکنند، و يا وکيل او حرفی نزند، بر اساس محدوديت​های اساسنامه​ای سکوت خواهند کرد.

يعنی اينکه حسين دروغ می گويد به او اطمينان نيست و دوستانش هم کلاً بين جامعه روزنامه نگاری که من در آن اتوريته هستم، اعتباری ندارند و کسی به آنها اطمینان ندارد.

در مورد عدم اعتماد اصلا قضاوت نمی​کنم


خواهش می کنم بفرماييد بکنيد. خيلی بی صبرانه ما منتظر قضاوت شما خبرنگار اخلاقمند هستيم.


اما دودوزه بازی نيک آهنگ و دشمنی اش با حسين و به طور کلی منتقدانش برای من از همه جالب تر است. در تمام اين مدت هرچه در مورد حسين نوشته است توام با شک و ترديد بوده است نسبت به دستگيری اش. مثلاً عنوان همين مطلبی که از روی خير نوشته است گفته است ناپديد شدن درخشان، نه دستگيری اش با اينکه نيک آهنگ با خانواده حسين همانطور که خودش نوشته در ارتباط است و همه چيز را می داند. دوست دارم همه بدانند که با وجود اينکه خانواده حسين به طور خاص از همه کسانی که با آنها در ارتباط بودند خواسته بودند که تلفن ايشان را به کسی ندهند، تنها کسی که تلفن منزل حسين را به راديو فردا داد، نيک آهنگ بود. همان خبرنگار با من هم تماس گرفته بود، اما من به او مشخصاً گفته بودم متاسفم، تلفن را از نيک آهنگ گرفت. خوب نيک آهنگ چرا اين کار را کرد؟ به من گفت که فکر می کرده خبرنگار در ايران کار می کند. اصلاً در ايران کار می کرده، و شما هم نپرسيديد که برای کجا می خواهيد، شما از خانواده ای در اين موقعيت حساس اجازه گرفتيد که اين کار را بکنيد؟ اين است اخلاق روزنامه نگاری شما که در جمعی از مردان روزنامه نگار برای شما اعتبار می خرد که اينقدر اتوريته باشيد که بتوانيد به راحتی در مورد حسين دشمنی کنيد؟ شما آدم بی اخلاقی هستيد آقا. بی اخلاقی های آدم هايی مثل شما باعث شده است که هيچ کس به هيچ کس اطمينان نکند.


آدم هايی مثل نیک آهنگ اند که در روزنامه های فارسی زبان خارج از ايران کار می کنند که با اتوريته خود تقدیم شده به خود اجازه می دهند در مورد شخصی که در بند است تصميم بگيرند. چرا نمی نوسيد که همان خبرنگار که شما بدون اجازه خانواده تلفنشان را در اختيارش قرار داديد، با اينکه با حُسن نيت خبر را کار کرد، آدم های مثل شما که همه و همه و همه را عين خودتان دروغگو می بينید، در همان راديو فردا که درش را گل بگيرند با اينهمه معيار های دوگانه، شک کردند که همه اينها بازی اطلاعات است. که حسين به همه و همه و همه دروغ گفته است، حتی پدر مادرش!؟ اصلاً اخلاق روزنامه نگاری به شما اجازه می دهد که اين همه شک کنيد؟ مگر حق شماست اين شک کردن ها؟ کجای دنيا روزنامه نگار ها تئوری توطئه می بافند که شما می بافيد؟ با همين مبنی تئوری توطئه می شود گفت که چون مرتضوی حسين را می خواهد بدون سر و صدا بدون هزينه نگاه دارد، تمام اين سکوت شما در مسير برنامه اوست. خوب اين استدلال های شما شمشير دو لبه است. گيرم همه اينها بازی باشد، گيرم که ماجرا عوض شد. شما نمی توانيد خبر را اين بار با تحولات جدیدش چاپ کنيد؟ مگر شما اصلاً حق قضاوت داريد در اين موقعيت؟ کی شما را در مقام قاضی قرار داده است؟


همين اتفاق برای رامين جهانبگلو افتاده بود. گرفته بودندش. همه وبلاگ ها خبر داده بودند. خانواده اش با هيچ رسانه اي حرف نمی زدند. همه روزنامه های فارسی زبان خبر را پوشش دادند. همين مثال را برای جمشيد برزگر (که من هم از نيک آهنگ و هم داور نبوی خواسته بودم با او صحبت کنند چون خودم نتوانستم با او کنار بيايم) گفتم. براي برزگر مثال آوردم از خبری که در مورد رامين چاپ شده در بی بی سی به نقل از وبلاگ ها و وب سايت ها. چه فرقی دارد حسين با رامين جهانبگلو وقتی هردو در بندند و حق دفاع از خود را ندارند؟ من به شخصه به رئيس بخش فارسی و پشتون بی بی سی ايميل زدم گفته است پی گيری می کند و من هم می دانم نهايت کاری نمی تواند بکند اگر جناب برزگر در اديتوريال تصميم به اين کار نگيرد. وقتی تمام اين ماجرا تمام شد. مفصل خواهم نوشت که چه بی اخلاقی همه اينها می کنند و مفصل بی بی سی را نقد خواهم کرد. خبرنگار بی بی سی در تهران، حتی به خودش اين زحمت را نداده که برود از مقامات سئوال کند. با آقای برزگر هم من و هم پارتنر فرانسوی حسين حاضر شدیم صحبت کنیم. آقای برزگر گفتند که "از کجا معلوم ايشان اصلا ربطی به حسين داشته باشند؟" مگر هرکس با هرکس ازدواج کرد بايد کپی عقد نامه را برای آقای برزگر ارسال کند؟ در دنيای غرب پارتنری خود زناشويی است. پارتنر آدم به آدم از خانواده اش به شکل قانونی نزديک تر است. کجای دنيا پارتنر آدم خانواده حساب نمی شود که بی بی سی به خودش اجازه می دهد پارتنر حسين را آدم حساب نکند؟ آقای برزگر با اينکه پارتنر حسين را حدود دو ساعت معطل کردند و هر بار کارمند های بی بی سی به من گفتند که دو دقيقه ديگر زنگ می زنند، نهايت اصلاً زحمت نکشيدند که به او زنگ بزنند. خود حسين بارها در وبلاگش از پارتنرش نوشته است و گفته است که قرار است شرعاً در ايران باهم زندگی کنند. برزگر اگر با حسين مساله شخصی ندارد، چرا اينهمه منبع خبری را به کل ناديده می گيرد؟


من مثل همه اين روزنامه نگاران بی اخلاق خوشبختانه روزنامه نگار نيستم که در بند روابطم باشم و مواظب بده-بستان هايم. کل رسانه من همين وبلاگ است و بد هم نيست. بالاخره ژورناليست هايی که مثل باقی شان اسير سيستم سرمايه داری اين راديو و آن راديو نيستند شايد می توانند آدم های با اخلاق تری باشند. شايد همين ارزش شهروندِ روزنامه نگار بودن است که خطر است برای رسانه های جريان اصلی دست جمعی. به هر حال هرکه نتواند شما را رسوا کند، شهروند های روزنامه نگار می توانند چرا که نان شبشان به راديو فردا و بی بی سی بند نيست.


درست است که مطلب نيک آهنگ به گونه اي دارد سعی می کند کار خير کند. اما بی اخلاقی بر سر و کله اش نوشته شده است. بی اخلاقی اي که جامعه روزنامه نگاری خارج از کشور ما از آن رنج می برد. بی اخلاقی اي که روزنامه نگار در مقام خدا و قاضی و پيغمر نائل آمده و برای زندگی يک نفر آدمی که هيچ جور نمی تواند از خودش دفاع کند تصميم می گيرد. در اين چند روز که با سر درد فراوان کار کرده ام، خيلی مايوس شده ام. خيلی مايوس شده ام از آدم هايی که مثلاً ادعای رسالت حقگويی می کنند.


اينجا می خواهم از ابراهيم نبوی،صنم دولتشاهی، خبرنگاران بی بی سی و رادیو فردا که تلاش کردند کمک کنند و همه شما وبلاگ نويس هايی با نام و بی نامی که خبر را درج داديد به خاطر برخورد اخلاقی شان تشکر کنم. با تمام دعواهايی که همه شما با حسين داشتید و حتی اتهاماتی که حسين به نبوی زده بود، مشکلاتی که برای صنم ايجاد کرده بود در اين ماجرا نيامدید بی اخلاقی های ديگران را بکنید. اينجاست که معلوم می شود چه کسی پايبند اخلاقيات است و چه کسی مسائل شخصی را وارد حوزه کاری اش می کند.

اينها همه گوشه از موقعيت مظلومانه و غير عادلانه اي است که حسين در آن قرار گرفته است. واقعيتش اين است که حتی اگر خانواده حسين برای کمک به او تصميم بگيرند که روی اين رسانه های تبعيدی حساب کنند (که خدا را شکر نمی کنند)، اينها همچنان با دابل استاندارد های شخصی با حسين برخورد می کنند. وظيفه شان که ديگر جای خود دارد...خوب انجامش نمی دهند، کی به کی است؟


-------------------

از آدم هايی هم که من اطمينان دارند، خواهش می کنم به رئيس بخش فارسی بی بی سی ايميل بزنيد و از او بپرسيد که با همه اين ماجرا ها، چرا بی بی سی خبر دستگيری حسين را درج نداده است. در ضمن مجبور نيستيد ايميل را به انگليسی بنويسيد، آندريس فارسی بلد است. اين هم ايميلش.


Andres.Ilves@BBC.CO.UK


راديو فردا هم که جوابشان با خود خدا....اگر خيلی مايليد خودتان به آنها ايميل بزنيد.
------------------
http://freehoder.blogspot.com/

اين مطلب فرشته قاضی است که الان ديدمش، دمش گرم:


کمیته بین المللی حقوق بشر با انتشار بیانیه ای بازداشت حسین درخشان را تایید کرده، سبیل طلا نیز به نقل از خواهر درخشان از بازداشت وی در ۳۷ روز پیش خبر داده آهای جماعت وبلاگستان و مدافعان حقوق بشر که تا دیروز می گفتید به خبر بازداشت مشکوکید،امروز چرا ساکتید. بابا یک آدم در مکانی نامعلوم و در شرایطی نامعلوم در بازداشت به سر می برد اختلاف هایتان را بگذارید برای وقتی که درخشان آزاد شد اکنون باید به یاری اش شتافت باور کنید هیچ ارزشی ندارد این اختلاف دیدگاه ها و اینکه این آدم با من و ما و شما و دیگران چه کرده یا نکرده اصلا مهم نیست و الان اصلا به ما مربوط نیست که این آدم در زندان چه چیزی و در مورد چه کسی بنویسد و پای چه کسانی را به میان بکشد، الان تنها چیزی که به ما مربوط است این است که یک انسان، یک وبلاگ نویس در بند است و باید از حقوق او دفاع کنیم. باور کنید بی پناهی و تنهایی در زندان وحشتناک است و ما نباید چنین اجازه ای بدهیم. آهای خبرنگاران حوزه قضایی، شما که به مسئولان قضایی بهتر دسترسی دارید بپرسید که این آدم به چه اتهامی در کجا و در چه شرایطی نگهداری می شود. ایمیل و شماره تلفن و آدرس دفتر شاهرودی را که داریم زنگ بزنیم و بپرسیم و نگذاریم مرتضوی نیشخند بزند که طعمه مفت و بدون هزینه ای را به دام انداخته است.
ایران، تهران، میدان پانزده خرداد، قوه قضائیه کشور. تلفن: ۱۱۰۹-۳۳۹۱ (۲۱) ۰۰۹۸ فکس: ۴۹۸۶-۳۳۹۰ (۲۱) ۰۰۹۸
info@dadgostary-tehran.ir

اعتماد ملی يا همان زرشک

سيستم های اطلاعاتی، تکنولوژی های تاديب و تنبیه مدرن که بعد از مشروطه وارد ايران شده است و در دوران ساواک و حالا انواع اقسام سازمان های اطلاعاتی جناب آقای جمهوری اسلامی به حد "بهينه" رسينده اند، ممکن است جناب آقای جمهوری اسلامی (بعله با شما هستم)، ممکن است که کار شما را به طور موقت راه انداخته باشند و پروژه های سياسی شما را به طور لحظه اي تامين کرده باشد، اما بزرگترين خيانت به اين مردم را همين شما با همين جو امنيتی تان ايجاد کرده ايد.

به شما تبريک می گويم آقای جمهوری اسلامی، عزيز من، کشور من، که توانسته ايد طی سی سال تجربه که ادامه تجربيات صد ساله پروژه مدرنیته و سيستم تنبیه و تاديب در اين مملکت است، همه ايرانی ها را به خودتان و نیز به هم مشکوک کنيد.

به شما عشقم، عمرم، جانم، زندگی ام، به شما جناب آقای جمهوری اسلامی تبريک می گویم؛ شما و اجدادتان اعتماد را بين آدم ها از بين برده ايد. از علوم روانشناسی مدرن و سياس بازی مدرن، از افکار همين غربی ها بهترين استفاده را خود شما کرديد: يک مشت آدم را از بدو تولد تا زمانی که بيافتند دست خودتان به عنوان پروژه سياسی تاديب کرديد که بترسند، و بترسند، و بترسند. يک ملت لحظه به لحظه ترسشان را مديون شما هستند، مديون اجداد تاديب شده شان، مديون پهلوی ها، و حالا شما.

تبريک می گویم اساتيد. همه از شما می ترسند. اگر قاجار ها خاک دادند رفت، شما کل کرامت انسانی را به باد داده ايد. اين بوده است کل پروژه شما برای اين مملکت. برويد حالش را ببريد. هيچکس به هيچکس اطمينان ندارد. همه چيز مال شما!

---------
در همين رابطه: ايران برای همه ايرانيان؟ زرشک!

حسين درخشان در راديو سی بی سی

در مورد حسين از دقيقه ده به بعد گوش کنيد

حسين درخشان سی هفت روز است که بازداشت است و دوازده روز است که از او خبری نيست


بعد ماجرای دستگیری حسین درخشان با توجه به سابقه رفاقتی که با او داشتم، به نوعی شدم پای ثابت درد دلهای خواهر حسین، آزاده درخشان. آزاده که در هر گپ و گفتی؛ مضطرب و مستاصل و بی قرار می بینمش خیلی نگران وضعیت سلامتی بردارش است. نگران سلامتی اوست، نگران سلامتی پدر و مادرش، و هم اضطراب این را دارد که فاش شدن موضوع باعث فشار بیشتر یا پیچیده تر شدن وضعیت حسین شود. اطلاعاتی که من از وضعیت حسین دارم از همین درددلهای آزاده خواهر حسین است.


حسین بعدازظهر روز11 آبان توسط قوه قضاییه دستگیر و به مکان نامعلومی/زندان منتقل شده است. اودر این مدت چندباری طی تماسهای کوتاه تلفنی با خانواده اش تماس گرفته .آخرین تماس او 12 روز پیش بوده. حسین در تماسهایش از اتهامات ،نحوه ی تفهیم اتهام، زمان آزادی یا امکان گرفتن وکیل هیچ حرفی نزده و از صدایش نمی شد تشخیص داد که وضعیتش در چه حالی است.


خانواده حسین با توجه به عدم اطلاع روشن از وضعیت او ،امکان اخذ تصمیم خاصی را ندارند و نمی دانند از چه راهی می توانند به حل شدن ماجرا کمک کنند...


من از همین جا از همه تقاضا می کنم که وضعیت حسین، دستگیری او و بی اطلاعی خانواده اش از سرنوشتش را به هر نحوی و باهر ابزاری که می شناسند و در دست دارند، به گوش همه برسانند و بگویند که حسین در وضعیت خیلی بدی به سر می برد

-------------------------
وبلاگی برای آزادی حسین

روزنامه گلوب اند ميل تورونتو خبر را چاپ کرد
....دوستان رسانه اي که بند يک خبر روی واير هستيد، می تونيد به نقل از اينها خبر رو چاپ کنيد. ممنون

روز دانشجو

تصوير ها از راديو فردا (رفاقتی)....
يعنی فوکو راست می گفت که وسط هژمونی هم می شه آدم دست و پا بزنه و سر و صدايی کوچولوی ضد قدرت ايجاد کنه....ببينيم اين رفقا ما از راديو فردا چه استفاده هايی خواهند کرد حالا.

درد دل

ديروز کاوه در فرند فيد با يکی از بچه های طلبه که من خيلی به مروز زمان به او ارادت پيدا کردم دعواش شد. يعنی کاوه آمد ناگهان وسط يک بحثی که همه آدم های مومن بودند، گفت برادران ارزشی ما جلق نمی زنند؟ بعد گفت شوخی کردم. رفيق ما يکی بدترش را به او گفت. دعوا شد. اين به مادر او گير داد، او به رهبر اين. پا در ميانی کردم چاقو کشی نشد. بعدش اعصابم خيلی خورد شد. تمام عمرمان را همه ما در دوگانه ها سر کرده ايم. اصلش دردی است که هرکسی کشيده. من هنوز که هنوز است گريه های مادرم وقتی به ديوار زندان اوين نگاه می کرد برای عزيز زندانی اش (که بعداً اعدامش کردند) يادم نمی رود. من با اين درد های آدم ها بزرگ شده ام. دور و برم پر بود از آدم های "گروهکی." بازمانده های شهدا، جانباز ها، بچه های بی پدر و مادر، بهايی ها، کونی ها، همه و همه در ترس و اضطراب زندگی می کردند.هنوز هم می کنند.

الياس نامی که آدم باهوشی است چند روز پيش زير عکسی از ساختمان آپارتمانی پر از ديش ماهواره نوشته بود که "آنوقت می گند ما در ايران آزادی نداريم" (نقل به مضمون) و زيرش گفته بود ما در ايران حجاب اجباری هم نداريم برويد سينما آزادی تا بفهميد من چه می گم. من هم معتقدم که اين جمهوری اسلامی که در جريان های اصلی رسانه های غربی و خبرچين های بومی مدام خراب می شود آن نيست که هست. پيچيده است ماجرا خيلی. اما آزادی هست؟ اصلاً آزادی برود درش را بذارد کجا هست که اينجا باشد!

سخن بنده از درد است. خيلی از آدم ها درد کشيده اند در اين سالهای پر از پيچ و خم. اين درد منتقل می شود. نسل به نسل. از آدم به آدم. در يک رابطه پيچيده پر از درد همه ما گير کرده ايم. کاوه کم درد نکشيده است. نمی نويسد. من می دانم اما. می رود به آخوند، به طلبه، به آدمی دوستداشتی، به سمبلی از همه ستم هايی که فکر می کند به او و امثال او شده است می گويد "جلق نمی زنی؟" طرف را عصبانی می کند و بعد می آيد به من می گويد "فاشيسم. کسانی که رهبران سياسی شان مقدسات شان اند، اينها فاشيست اند." رفيق من طلبه است که به واسطه لباسش مسئول مرگ عزيز من است، مسئول جان عزيز ما که اعدام شد است!

استبداد. استبداد است ديگر؟ نيست؟ حالا همه عالم ماهواره داشته باشند و عرق بخورند و خانم بکنند و همه و همه.....استبداد نيست؟ کجای دنيا نيست؟ کدام ما نيستيم؟ مستبد؟ من درد کشيده ام پس تو را درد خواهم داد!

رفيقم می خواهد برود ايران، آدم حسابی است. به عمرش کاری نکرده که مشکل امنيتی برای ايران ايجاد کند. آدمی مسئول نه تنها نسبت به ايران و ايرانی، بلکه به آدم ها، به بشر، به عراق، به فلسطين، به سياه، به زن، به کونی، به بهایی، به همه و همه و همه اين "ديگری" ها اين "دگر ها" در حاشيه های حاشيه حاشيه حاشيه.....نگران است! هفته پيش آشنای ديگر مان را يک روز شيرين بازجويی کردند. بازجويی چيست؟ فکر کرديد فقط جمهوری اسلامی می کند؟ فکر کرديد يعنی هيچکدام از ما ها را، همين آدم های ساده وبلاگستان را سرويس های امنيتی آمريکايی و کانادايی نخواسته اند تا حالا؟ خود من می دانيد چقدر جواب پس داده ام به اين و آن که برای جمهوری اسلامی جاسوسی نمی کنم.

درد است. پيچيده می شود وقتی آدم چوب چند سر طلاست. حسين که الان همه شما کمر به دخل ش بسته ايد، چوب چند سر طلاست. خيلی راحت است آدم موضعش را انتخاب کند برود در يک کله جنگ بياستند بگويد من با "اينهايم!"

درد. ما شهيد داده ايم. ما جانبازيم. ما اعدامی ايم. کشتند. شکنجه کردند. غارت کردند. خانه ما را خراب کردند. به همه چيز گند زده اند. که کرده است؟

محمد صالح نامی در همين فرند فيد که همه جمع اند عکس يک روحانی شهيد را گذاشته که روحانی شهيد پدر رفيقمان. جند الّله سربازان جمهوری اسلامی، سرباز صفر ها را می دزدد و می کشد، آرش کمانگير از جند الّله حمايت می کند، جند الّله آيا ترورسيت است؟ مردم در سيستان و بلوچستان آيا زندگی می کنند؟ تماميت ارضی اش را می خواهيم اما به دم مرزش نمی رسيم. پول ها همه مال جيب خودمان است. به تهران که نزديک شوی پولدار تری! فقر درد بی درمان است.

دولت حکومت رهبر....يک چيزی جدا از مردم آيا؟ نه به اين ساده گی ها هم نيست! نيست! نيست! نيست!

اين آدم ها که اند که برای احمدی نژاد صف می کشند؟ می آيند دنبال ماشينش می دوند؟ دلفين های گشنه اند؟ تنها يک احمق می تواند و توانست همچين تفسيری بدهد. و داد.

اين مردم که هستند که ما سنگ شان را به سينه می زنيم برايشان تصميم می گيريم، تحليل می دهيم، به آنها توصيه می کنيم؟ اينها آيا واقعاً دلفين های گشنه اند؟ يا زباله های انسانی اند؟ يا که پی خوشی شان اند با ماهواره هاشان و عرق شان و خانم شان؟ اين مردم شامل که ها می شود؟ شامل زن ها، کونی ها، بهايی ها، جنبش های عدالتخواهانه اسلامی، مسلمان های حاشيه اي، سنی ها، اقليت های قومی، اينها مردم اند؟ اضطراب و درد اينها حساب است؟ نيست؟ چرا؟

اين مردم کجا اند؟ همه شان در تهران متمرکز شده اند؟ در ميان بازی های سياسی اين جناح با آن جناح؟ اين سيستم اطلاعاتی با آن سيستم اطلاعاتی؟ اين نهاد با آن نهاد؟ پدر مان در آمد اينقدر تحليل کرديم که کی با کی است، کی آدم کی است، کی دارد فلان کار را می کند که کی را بزند! اين مردم کجا اند؟ چه شده که همه حس تاريخ سازی مردم رفته است. رفته است؟ شايد اين دلفين های گشنه به دنبال ماشين احمدی نژاد دنبال آن حس تاريخ سازی مرده اند، شايد نمرده اند؟ اينها همان مردمند که سال پنجاه و هفت نمرده بودند، چرا مردند؟ مرده اند؟


نوشته اند که ما در ايران انقلاب جنسيتی داريم، انقلاب شده است. مردم همه دارند می کُنند و می کُنند و می کُنند و قبلاً هم می کَردنند اما الان خيلی آگاهانه و طبقه متوسطانه و خيلی جامعه مَدَنیآنه همه دارند می کُنند و اين انقلاب است! اين انقلاب است؟ دلفين های گشنه چه اند؟" کیر و کُس" های تهرانی اگر انقلاب اند، دلفين های گشنه چه اند؟ زباله انسانی؟ لابد چون قطعاً آنها که طبقه متوسط نيستند چون اگر بودند دنبال ماشين احمدی نژاد نمی دويدند و حالا که نان ندارند پس لابد جان هم ندارند آدم که جان نداشته باشد که نمی کُند، می رود دنبال ماشين احمدی نژاد می دود دنبال نان، که نان بخورد، برود بکُند، به طبقه متوسط بپيوندند!درد، درد، درد، درد، درد، درد! درد بی درمان با اين تئوری ها تان و اين نسخه پی چی هاتان برای مردم؟ کدام مردم؟


درد درد درد درد درد درد درد درد درد

درد درد درد درد

درد درد درد

درد درد درد درد درد درد درد درددرد درد درد درد درد درد

درد درد درد درد

درد درد درد

درد درد درد درد درد درد درد درد


يک شبکه پيچيده پر از درد است. يک ملت پر از درديم. اين درد هايی که همه ما را گوزپیچ کرده است، نمی دانیم با آن چه کنيم. تمام امکان داشتن رابطه غير مستبدانه با ديگری، تمام داشتن رابطه با ديگری با اين درد ها قاطی شده است. نمی شود به اين راحتی ها از درد گذشت. درد تمام ذهنيت همه ما را درگير کرده است. چهار طلبه جوان که مثلاً بايد نماد قدرت سياسی مستبد باشند را می گيريم تا می خورند می زنيم، ته کوچه. هرجا گيرشان بياوريم. درد مان بی درمان است. اگر مردم بعد از سی سال ولو به بازی های سياسی پوپوليستی جناب احمدی نژاد دنبال مشارکت سياسی افتاده اند، دنبال ماشين احمدی نژاد می دوند، لابد گرسنه اند، و احمق، و زباله انسانی.

من اشک های مادرم يادم نمی رود. تا استخوانم درد می گرفت. ولی درد آن نقطه اي نيست برای اينکه بکوبمش در سر ديگری، بشود بهانه برای استبداد، برای استعمار ديگری. می شود رابطه غير استعماری داشت با ديگری. اخلاق اين است. کونی، مسلمان، بهايی، کرد، بلوچ، فارس، ترک، زن، آخوند، بازاری، معلم، تقسيم بندی ها و شاخص ها با خودتان، نمی شود با ديگری وارد رابطه غير استعماری شد؟ نمی شود حس تاريخ سازی داشت؟ نمی شود آدم حواسش باشد، اينقدر نرود ته صف بگويد من با اينها هستم. نمی شود دنبال يکی شدن ها نباشم؟ نمی شود دنبال ايجاد ديگری نباشيم؟ بالاخره اين "درد مشترک" به يک کاری بايد بيايد!

حسين در ديگر وبلاگ ها

از وبلاگ گفتنی ها

حسین درخشان طعمه در بند است ، شک نکنید که وی را در بند کشیده اند تا دیگران را تخریب نماید و یا با توجه به حسین درخشان بودنش ضمینه را برای برچسب زدن جنبشهای زنان و کارگری و دانشجویی و یا هویت طلب به موساد در آن داستان مضحک که در بالا به آن اشاره کردم استفاده کنند و البته شواهد نیز تا کنون حاکی از همین مسئله بوده است

اما همه اینها که گفتم بماند و یک طرف و طرف دیگر اینکه آنچه که مسلم است وی در بازداشت است و زندانی و بازداشتی هم حقوقی دارد ، ما هیچ کداممان نمی دانیم چرا که اطلاعاتی نداریم اما بازداشت و نگه داری وی در زندانی که هیچگونه استاندارد مناسبی از نظر حقوقی و حتا آنچه که در آئین نامه های موجود سازمان زندانها در آن تصریح شده است ندارد ، خلاف است و قابل اعتراض ،اگر تا کنون حسین درخشان وکیل درخواست کرده و این اجازه را به وی ندادند ، اگر تا کنون به وی اجازه تماس تلفنی با خانواده اش را نداده اند ، اگر وی ممنوع الملاقات است ، اگر وی زیر شکنجه های روحی و جسمی است ، اگر .... همه اینها محکوم است وانجامش نمونه بارز نقض حقوق بشر است ، درخشان نیز بشر است کما اینکه اکبر گنجی نیز بشر است ، کما اینکه فرزاد کمانگر نیز بشر است و حتا خامنه ای نیز بشر است و حقوق اولیه همه اینها محترم است و سکوت در این مورد از سوی هر کسی که خود را مدافع حقوق بشر می داند محکوم است

حسین

بيشتر از يک ماه است که رفيق خيلی از ما حسين درخشان ناپديد شده است. چرا ساکتيد؟ من تا استخوانم نگرانش هستم. به هيچکدام از اين مزخرفات که همه شما می گوييد، به تمام شک هاتان، به تمام شبه ها، و حدس ها و دشمنی و کوتاهی های شما معتقد نيستم. به تمام آقايان حقوق بشری که مدام می نويسند، اطلاعاتی از حسين در دست نيست، از همه شما شاکی ام. يک ماه بيشتر برای بی خبری از کسی بسيار خطرناک است. بايد کاری کنيم. شک ندارم که حسين دستگير شده. شک ندارم که به راحتی قربانی بازی های سياسی بين دو اطلاعات موازی می شود. شک ندارم که از او استفاده سياسی خواهند کرد و شديد نگران دوستم/دشمنم هستم. شک ندارم که حيف است حسين و خيلی های ديگر دست اينها باشند اما بيشتر از همه چيز شک ندارم که اگر کاری نکنيم ممکن است دير بشود. کجاست آقای احمدی نژاد که ببيند با کسی که به او اعتقاد پيدا کرده کسی که کاملاً معتقد بود که احمدی نژاد می تواند راه نجاتی باشد برای ايران در جهان و ايرانی ها در داخل کشور چه کار می کنند؟
حسين در اين لحظه از مظلوم ترين هاست. حمايت هيچکس را ندارد. همه شما مسئوليد اگر بلايی سرش بيايد. همه شما که شغل شريفتان حقوق بشر است اما بشرش را خودتان انتخاب می کنيد.