من از طرفداران وبلاگ الپرم، ماه مينويسد. این مطلب اخيرش هم در رابطه با حق شهروندی بهايی ها در ایران است. روند تاريخی مشکلات بهاييان و بهاييت در ایران بسی جالب است. روزی راجع به آن خواهم نوشت، اما فرايند مشکلات آنها در بيست و پنج سال گذشته جگرسوز است. در اوايل انقلاب به خاطر خصومت تاريخی خود آيت الّله خمينی و حوزه با بهاييان- پدرشان را در آوردند و این قانون های عجيب و غريب را به قانون اساسی اضافه کردند. ارتباط و نزديکی بهاييان با دربار شاه و شغلهای کليدی دولتی آنها نيز بی تاثير نبود. در حال حاضر وضعيت بهاييان بسيار بهتر شده. تا زمانی که اسمی از بهاييت بر روی کاغذ نياورند، اجازه دارند درس بخوانند، دانشگاه روند، گذرنامه گيرند و مسافرت روند. این کارها را اوايل انقلاب نميتوانستند انجام دهند، که هيچ، عده ای هم اجير شده بودند و بهاييان را شناسايی و معرفی ميکردند
اما متاسفانه امروز هم همان قانون های مسخره ای که دين بهايی را به رسميت نيمشناسد، گريبان عده ای از بهاييان را ميگيرد. دوستی که پدرش را هم اعدام کرده بودند ميگفت که از مسجد محل هر هفته مزاحم مادرش ميشوند و ميخواهند مطمئن شوند که "تبليغ نميکند." ميگفت اینها معلوم نيست دردشان چيست، ميگويند همه کار بکنيد ولی تبليغ نکنيد. حالا خانم شبنم طلوعی هم ظاهراً تبليغ کرده. در واقع بهايين بايستی که هويت خود را از خود نيز پنهان کنن چراکه کليت وجودشان تبليغات است. نامه ای که بهايين به خاتمی نوشته اند را بخوانيد. نامه آقای هاشمی را نيز بر عليه بهاييان مطا لعه بفرماييد و به استفاده از لغت تبليغ توجه فرماييد. راستی بررسی این ادبيات بهايی ستيزی در طول تاريخ خود يک تحقيق کامل است