AGAINST THE ISRAELI ASSAULT ON GAZA

*WHEN: 2pm on Sunday December 28, 2008

*WHERE: Israeli Consulate, 180 Bloor St. W


This is the single largest massacre in Gaza since Israel illegally
occupied the area in 1967. The numbers of dead are mounting, especially as
the already limited medical supplies are running out due to the brutal
siege of Gaza since 2005.
This attack comes just days after the so-called 'ceasefire' between Hamas
and Israel expired. During this alleged ceasefire, Isreal continued to
impose its brutal siege on Gaza, restricting the flow of aid, medical
supplies, fuel and other necessities of life into the territory. For the
past two years Gaza has been undergoing the daily violence of a
wide-ranging humanitarian catastrophe triggered by severely reduced access
to energy, food, and medicines. In effect, Gaza is the world's largest
open air prison. The UN and others in the international community
condemned the humanitarian disaster created by Israel's siege during the
time of this 'ceasefire'. Israel now claims that this operation is in
response to Hamas refusing to renew this sham of a ceasefire. Once again,
Israel is imposing collective punishment on the people of Gaza for
electing a Hamas government.

The Coalition Against Isreali Apartheid (CAIA) joins with Palestine House,
the Canadian Arab Federation, Women in Solidarity with Palestine, Not in
our Name: Jewish Voices Opposing Zionism, and many other respected
organizations in Demonstrating against the assault on the people of Gaza.
CAIA is calling on all allies to respond with outrage to the latest
massacre of Palestinians by the Israeli apartheid regime. At least 200
Palestinians have been killed in the latest Israeli assault on the Gaza
Strip over the last 12 hours and the threat of further killings still
hangs heavily over the skies of Palestine.
As people of conscience, CAIA members are particularly angered by the
Canadian government's on-going support for the Israeli apartheid regime -
including the intensification of bilateral military, political and
economic links between Canada and Israel. This latest massacre occurs in
the context of official Canadian complicity with and support for Israel's
illegal siege and starvation of the civilian population in Gaza.

At this moment, we can only reaffirm our commitment in the strongest
possible terms to continue mobilizing to respond to the call by over 170
Palestinian civil society organizations for a comprehensive campaign of
boycott, divestment, and sanctions (BDS). As H.E. Father Miguel D'Escoto
Brockman, President of the United Nations General Assembly state in a
recent speech: "More than twenty years ago we in the United Nations took
the lead from civil society when we agreed that sanctions were required to
provide a nonviolent means of pressuring South Africa to end its
violations. Today, perhaps we in the United Nations should consider
following the lead of a new generation of civil society, who are calling
for a similar non-violent campaign of boycott, divestment and sanctions to
pressure Israel to end its violations."

CONTACT:
Coalition Against Israeli Apartheid
www.caiaweb.org
endapartheid@riseup.net


Demonstration Organized By:

Canadian Arab Federation
Palestine House
Women in Solidarity with Palestine (WSP)
Not In Our Name (NION): Jewish Voices Opposing Zionism
Muslim Association of Hamilton
International Jewish anti-Zionist Network – Toronto
Coalition Against Israeli Apartheid

رویای به گه کشیده شده شما چیست؟

از وبلاگ معصومه ناصری در مورد مسابقه انشائی که نيوکان های گوگولی طرفدار جنگ، برای خاورميانه اي های بدبخت دمکراسی، بيچاره آزادی، خراب نفس مسيحای بوش، در انکار کامل مساله جنگ برگذار می کنند.

داور همين مسابقه سالهای پيش از قسمت ايران رويا حکاکيان بود و خوب خدا را شکر امثال آذر نفيسی افتخار داده است.
معصومه خوب گفته است، بخوانيد (مادر فاکر های بی همه چيز):

من نمی خواهم گیر بدهم آن هم این موقع دیر وقت شب اما ببینید بخش یزرگ این مسابقه قرار است بین جوان های خاورمیانه ای برگزار شود. به من هم ربطی ندارد که آدم های ژیگولانس و مشهور و بست سلری! مثل خانم آذر نفیسی داور این مسابقه هستند ولی بروید قوانین شرکت در این مسابقه را بخوانید. یکی از موارد این است:

اشتباهات معمولی که هنگام نوشتن انشاء میتوان از آن اجتناب ورزید چه هستند؟

بر سیاست دولت آمریکا و نفوذ عوامل فیزیکی در سیاست کشور متمرکز نشوید (بحث در مورد جنگ عراق، جنگ اعراب-اسرائیل و غیره). انشاء هایی که در ارتباط با این عناوین باشند فاقد صلاحیت اعلام خواهند شد. داوران بدنبال انشاء هایی هستند که به بررسی کارهایی می پردازد که شهروندان عادی میتوانند در سطح عام برای تقویت حقوق فردی در جوامع خاورمیانه انجام دهند. این حقوق مدنی شامل آزادی بیان، تساوی حقوق زنان، حقوق اقلیت ها، آزادی مذهب، آزادی اقتصادی، و آزادی هنری می باشند.

منظور از عوامل فیزیکی همان جنگ و حضور نظامی است اول روشان نشده روشن بنویسند بعد لازم دیده اند روشن کنند. تازه اگر کسی در مورد این موارد نوشت کلا فاقد صلاحیت اعلام خواهد شد و مهم نیست چقدر خوب نوشته باشد!

عحالتا بزرگترین رویای معوق مردم خاورمیانه برقراری صلح در این دو منطقه ای است که مقررات مسابقه اجازه نوشتن درباره آنها را نمی دهد!

تگ: سانسور+کثافت+بیزینس حقوق بشر+جوانان آمریکایی+ارتش+خاورمیانه+غزه+مرگ غیرنظامیان+رویاهای به گه کشیده شده+عملیات انتحاری+بغداد+لنگه کفش+وغیره


باز هم بگم؟ مادر فاکر های بی همه چيز عوضی کثافت....خراب شه دنيا روی سرتون!



آگهی شوهر يابی: به يک حاجی بازاری پيرو فلسفه رامين جهانبگلو نيازمنديم

خدا الهی از سر گناهان اين رامين جهانبگلو نگذرد. من بچه بودم، هجده-نوزده ساله. رامین آمده بود دانشگاه تورونتو آنجا برای خودش برو-بيايی داشت و همه اين بچه مهندس های تازه از ايران آمده دورش را گرفته بودند که فلفسه ياد بگيرند. من هم که خراب زبان فارسی که به جان مادرم عاشقی به هيچ زبانی اينقدر حال نمی دهد که در زبان شيرين فارسی. از آن ور هم ريخت و قيافه که نداشتم، هميشه مجبور بودم با هوش و ذکاوت و امثالهم مخ بزنم برای يک نآقابل "بوس." به هر حال جای من که ميآن بچه قرتی های پارتی-برو نبود، گفتيم برويم پيش اَنتلکچوال ها بلکه "بوسی" نصيب مان شود.

همان روز های اول که به رامين جهانبگلو و جمع مهندسان جوان تشنه يادگيری فلسفه ملحق شدم، رامين بنده را نشاند به بازخواست که "ببينم فيلم چی می بينی؟" منم که جک و جواد چهار تا فيلم هاليوودی رديف کردم که اين و آن و آن. بعد رامين پرسيد که "پازولينی را ميشناسی؟" نه! "فلينی را می شناسی؟" نه! "اصلاً به سينمای ايتاليا علاقه داری؟" تمام بچه هيجده-نوزده ساله اي که من بودم سکوت کرد و خوب چه بگويد روشنفکر مملکت داشت تست روشنفکری می گرفت و من گلاب به روی تان، گلاب به روی تان ريده بودم.

خلاصه رامين يک نگاهی به اين بچه مهندس خوش سيما کرد، يک نگاهی به آن بچه مهندس خوشتيپ کرد و گفت "اين همين به درد حاجی بازاری ها می خوره. تپل مپل هم هست. نونش با همون حاجی ماجی ها تو روغنه."

و اينچينين بود که رامين جان درست هنگامی که من دم بخت بودم، بخت بنده را به چاه فاضلاب فرستاد. بعد ها من همه سعی ام را کردم که پوزش را بزنم، اما هرچه من سعی کردم رامين مراحل خدا شدن را يکی پس از ديگری سپری کرد و از دست من دور تر و دور تر شد. حالا هم که ديگر اين بخت ما لگد خورده خدايی است. اين عیال و من هم که به دليل داشتن تفاهم زيادی و نداشتنش در اومور تئوريک طلاق تئوريک گرفتيم و حالا کل مارکسيست های جهان من را نآموس خود می دانند و دريغ از يک عدد بوس.

دوباره دست به دامن مهندس های ليبرال شده ايم که خوب بابا آدم نياز هايی دارد دیگر. از قضا اما اين خدايی رامين جهانبگلو تمامی ندارد. فيلسوف برجسته مملکت است خوب. از آن ور هم از همان کودکی ما فهميديم که رامین چرند می گويد رفتيم در کمپ دشمن. راهی هم نداشتيم، همانطور که عرض شد خودشان ما را هل دادند سمت حاجی بازاری های مسلمان ما شديم "آنارکو فمنيست پسا استعماری با سابقه مارکسيستی آبکی و علاقه به اسلام."

خود رامين ما را ول کرده، عقايدش اما ول کن ماجرا نيست. هرجا می رويم چهار تا عشوه می آييم می گويند "من فکر می کردم تو زن مدرنی هستی، چرا اينقدر سنتی فکر می کنی!!" "تو چرا برای کمک به پيشرفت وطنت کاری نمی کنی که از اين عقايد متهجر دور شود به سمت مدرنيته و معاصر شدن پيش برود!" مساله اين است که بالش می شود روی سر يکی گذاشت که ريختش را آدم نبينيد اما ذهن مردم را که نمی توانی بپوشانی. کار ما شده است مخ مهندس ليبرال زدن برای يک عدد "بوس" و ناکام ماندن به دليل دعوای تئوريک به خاطر مزخرفاتی که رامين به اسم فلفسه و خود حقيقت به خورد اينها داده است.

خدا از سر رامين نگذرد. هرچه می کشيم از دست اين رامين است. آن از زمانی که من ترگل بودم و دم بخت، که به بخت ما لگد زد، اين هم الان. برای يک "بوس" بايد تست مدرنيته، اخلاق مدرن، و رفتار معاصر بدهيم.

به هر حال من از رامين ممنونم. چرا که امشب همين شکایت را داشتم به دوستی در آمريکا می کردم (که از قضا مثل من از رامين شروع کرده است در ايران و با کتاب های رامين و حالا در کمپ دشمن است). رفقيم گفت فلانی کجايی که برای شب يلدايت کادو دارم. خلاصه بخش های از "سخنان قصار" رامين را که در يک مجموعه 1071 دانه اي در کتاب "ذهن زمستانی" به چاپ رسيده است برايم پای تلفن خواند. رامين در مورد عشق و انسان و مدرنتيه و مرگ و زندگي و معاصر بودن و حقیقت و شير مرغ تا جان آدميزاد قصار گفته است وگفته است و گفته است...خلاصه يک چيزی بود درست مثل اين "کلمات قصار" ها که حاجی بازاری ها کله مغازه می زنند، يا که پشت شيشه ماشين، اتوبوس، ويترين....که:

«از ديدن زشتي ها و شنيدن دروغ ها در جهان نبايد مايوس شد. تا انسان وجود دارد، جايي براي اصلاح دروغ ها و زشتي ها نيز هست»
«با بدي به جنگ بدي نمي‌توان رفت. گام نهادن با بدي در مقابله با بدي از خود بدي بدتر است»
«جهنمي بزرگ‌تر از زنداني‌ پوچي بودن نيست»
«در معماری مدرن ازلیت و احدیت جای خود را به دیونیت داده است» (دریدا برود لنگ بیاندازد)
«قدرت و حقیقت مانند دنیا و آخرت است که یکجا جمع نمیشود»
«بدون اميد نمي‌توان زندگي كرد. سرچشمه اميد ايمان به بودن است»

اينها را خواندم قلبم به وجد آمد. اول خواستم از ته قلبم فرياد بزنم و بگويم "بر چشم بد لعنت" اما ديدم هنوز مدرن بودن اصل اخلاقی است و اين خرافه بازی ها کارم را خراب می کند. اما نظر به اينکه رامين با اين کتابش دست هر حاجی بازاری را از پشت بسته است، لذا می خواهم از علاقه مندان به اين کتاب خاص رامين در خواست کنم که برای آشنايی به قصد ازدواج به من ايميل بزنند. باشد که روزی آرزوی رامين برای من بر آورده شود و نانم در روغن بيافتد آنهم با يک حاجی بازاری مدرن.

------------------
غلط های املايی را به بزرگی خودتان ببخشيد...تند تند نوشتم!

دکتر عباس "پِرژن" در صفحات تاريخ به دنبال شخصيت های "پِرژن" پر اهميت می گردد

با وجود اينکه حسين درخشان در اولويت کار های وبلاگی بنده قرار دارد چون می دانم که اگر بيرون بود و آزاد بود خودش سه ساعتی به اين پست جديد لابراتوار کلنگ می خنديد، ناچارم که شما را بی بهره نگذاريم. اين شما و اين عباس:

امروز آمازون‌دات‌کام طی ایمیلی به من مژده داد که کتاب تازه پروفسور دکتر عباس میلانی نویسنده زندگی‌نامه هویدا و تئوریسین مدرنیته بومی ایران توسط انتشارات دانشگاه سیراکیوس منتشر شده است. اسم کتاب تازه عباس «پرشین‌های برجسته و مهم: مردان و زنانی که ایران مدرن را طی سال‌های ۱۹۴۱ تا ۱۹۷۹ ساختند» می‌باشد. در توصیف این کالا می‌خوانیم: عباس میلانی در بیست و پنجمین سالگرد انقلاب اسلامی متوجه شد مردم ایران دچار نسیان فرهنگی هستند و مصمم شد که با نوشتن زندگی‌نامه کوتاه ۱۵۰ ایرانی برجسته و مهم در یک کتاب ۱۲۰۰ صفحه‌ای نسیان فرهنگی ایرانیان را یک‌بار و برای همیشه درمان کند.

لابراتوار کلنگ یادآور می‌شود که عباس قبلا توضیح داده بود که زندگی‌نامه‌نویسی در ترویج فرهنگ فرد‌گرایی در ایران اهمیت شگرف و دوران‌سازی دارد. هم‌چنین پافشاری عباس بر فرهنگ فردگرایی بخش جدانشدنی‌ای از پروژه اصلی اوست. پروژه اصلی عباس عبارت است از اینکه ایران طبقه متوسط دارد و طبقه متوسط ایران نه تنها آنتن ماهواره داشته و هم‌چنین چت اینترنتی می‌کند‌، بلکه حتا گاهی روابط جنسی نیز با یکدیگر برقرار می‌نمایند ( ا‌ُ یَه‌، دِی ایوِن فآک). بنابراین از نظر عباس طبقه متوسط ایران در بهترین موقعیت است که «انصاف تاریخی» را از بیهقی‌، جریان سیال ذهن را از نظامی‌، و فردگرایی را‌، چرا راه دور برویم‌، از خودعباس فرابگیرد. عباس پافشاری می‌کند که درین صورت اتفاقات مهمی خواهد افتاد.

گفتنی‌ست عباس در کمال فروتنی و سخاوت تئوری‌های درخشان و نبوغ‌آمیز خود را به آلتوسر‌، رورتی‌، و گرامشی نسبت می‌دهد. چرا که عباس مایل است نام‌بردگان نیز بابت اکتشافات او کردیت دریافت کنند و معقتد است در عالم رفاقت این چیزها اهمیتی ندارد. عباس‌ می‌افزاید: من خراب ِ رفیق‌ام.

برای تهیه کتاب تازه عباس به این‌جا بروید.
------------------
لازم به توضيح است که به عنوان يک تُرک-رشتی بسيار نخبه، من بی صبرانه منتظر پستچی می مانم که ببينم عباس وسط 1200 صفحه "پِرژن" برجسته و مهم، تُرک و کُرد و بلوچ و عرب هم بُر زده به اسم "پِرژن" غالب کند يا نه!

در دفاع از آزادی بيان

برای امضای نامه لطفاً به سايت ايرانيان دات کام برويد و برای جهانشاه پيام بگذاريد تا که نام شما نيز اضافه شود. اگر سخت تان است به من ايميل بزنيد، من نام شما را برای او می فرستم.

We, the undersigned, view the circumstances surrounding the Iranian authorities' arrest of Hossein Derakhshan (hoder.com), one of the most prominent Iranian bloggers, as extremely worrying. Derakhshan's disappearance, detention at an unknown location, lack of access to his family and attorneys, and the authorities' failure to provide clear information about his potential charges is a source of concern for us.

The Iranian blogging community is one of the largest and most vibrant in the world. From ordinary citizens to the President, a diverse and large number of Iranians are engaged in blogging. These bloggers encompass a wide spectrum of views and perspectives, and they play a vital role in open discussions of social, cultural and political affairs.

Unfortunately, in recent years, numerous websites and blogs have been routinely blocked by the authorities, and some bloggers have been harassed or detained. Derakhshan's detention is but the latest episode in this ongoing saga and is being viewed as an attempt to silence and intimidate the blogging community as a whole.

Derakhshan's own position regarding a number of prisoners of conscience in Iran has been a source of contention among the blogging community and has caused many to distance themselves from him. This, however, doesn't change the fact that the freedom of expression is sacred for all not just the ones with whom we agree.

We therefore categorically condemn the circumstances surrounding Derakhshan's arrest and detention and demand his immediate release.

ما امضا کنندگان ذیل، شرایط دستگیری حسین درخشان، یکی از سرشناس ترین بلاگرهای ایرانی، توسط مقامات ایران را به شدت نگران کننده می دانیم. ناپدید شدن، حبس در مکانی مجهول، عدم دسترسی به اعضای خانواده و وکلای مدافع، و اعلام نکردن اطلاعات شفاف در خصوص موارد اتهام احتمالی نامبرده همگی باعث نگرانی ما ست.
جامعه وبلاگ نویسان ایران یکی از فعال ترین و بزرگترین جوامع اینترنتی جهان است. از شهروندان معمولی تا رییس جمهور ایران، بسیاری به امر نوشتن در وبلاگهای مختلف مشغول اند. این وبلاگ نویسان دارای طیف وسیعی از عقاید و آرا هستند و نقش مهمی در مباحث اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی ایفا می کنند.
متاسفانه ظرف سالهای اخیر، وبسایت ها و وبلاگهای متعددی به صورت منظم توسط مقامات ایران فیلتر شده و شماری از وبلاگ نویسان با آزار و حبس روبرو شده اند. بازداشت حسین درخشان تنها آخرین نمونه از این نوع برخوردها ست و به نظر می آید این اقدام در راستای ایجاد رعب و واداشتن وبلاگ نویسان به سکوت طراحی شده است.
مواضع حسین درخشان در خصوص تعدادی از کسانی که بدلیل عقایدشان زندانی شده اند باعث رنجش جامعه وبلاگ نویسان ایرانی بوده و همین موجب شده بسیاری از آنان از وی دوری بجویند. با اینهمه، این موضوع این حقیقت را نفی نمی کند که آزادی بیان حقی مقدس است و باید برای همه در نظر گرفته شود، نه فقط کسانی که با آنها موافقیم.
بنابرین، ما از این منظر، به طور اصولی شرایط دستگیری و بازداشت حسین درخشان را محکوم می کنیم و خواهان آزادی فوری او هستیم.

Arash Abadpour
http://kamangir.net/

Niki Akhavan
http://benevis-dige.blogspot.com/

Hossein Bagher Zadeh
http://www.iranian.com/bagherzadeh

Sanam Dolatshahi
http://www.khorshidkhanoom.com/

Mehdi Jami
http://sibestaan.malakut.org/

Jahanshah Javid
http://www.iranian.com/

Abdee Kalantari
http://www.nilgoon.org

Sheema Kalbasi
http://www.zaneirani.blogspot.com/

Nazli Kamvari
http://sibiltala.blogspot.com/

Nazy Kaviani
http://nazykaviani.blogspot.com/

Peyvand Khorsandi
http://soulbean.wordpress.com/

Nikahang Kowsar
http://nikahang.blogspot.com/

Omid Memarian
http://omidmemarian.blogspot.com/

Pedram Moallemian
http://www.eyeranian.net/

Ali Moayedian
http://payvand.com/

Ebrahim Nabavi
http://www.doomdam.com/

Masoome Naseri
http://www.mimnoon.com/

Khodadad Rezakhani
http://www.vishistorica.com/

Leva Zand
http://balootak.com/

New signatures

Darius Kadivar
http://www.iranian.com/main/blog/darius-kadivar

Foaad Khosmood
http://www.iranian.com/main/member/foaad-khosmood

Shahrnush Parsipur
http://www.shahrnushparsipur.com/

[Any blogger who wishes to add his or her name in support of this letter, please let us know by leaving a comment here]

بی اخلاقی ژورناليسم ايرانی درتبعيد



روزنامه های اصلی فرنگی در همان يکی دو روز اول که تصميم بر آن شد که راجع به دستگيری حسين بنويسم، خبر را درج دادند. منابع شان را چک کردند، به من اطمينان کردند. خيلی هاشان من را به شخصه يا از طريق دوستانم می شناختند. اخلاق ژورناليستی بر مبنای اطمينان به خبر دهنده است. آدم تحقيقش را می کند و اما نهايت اطمينان می کند. اطمينان چيزی است که ژورناليسم ايرانی نمی داند چيست. حقم دارد، در بی اخلاقی غوطه ور است.


نيک آهنگ کوثر پستی جالب نوشته است که بينا متنش از خودش جالب تر است. گفته است که

من با همکارانم در راديو فردا و بی بی​سی در باره علل سکوت​شان که مورد اعتراض دوستان حسين است حرف زده ام

يعنی اينکه من يک اتوريته هستم در دنيای روزنامه نگاری و البته يک روزنامه نگار در جستجوی "حقیقت!"

علاوه بر عدم اعتمادشان به حسين و دوستانش، تا زمانی که اعضای خانواده حسين رسما با آنها گفتگو نکنند، و يا وکيل او حرفی نزند، بر اساس محدوديت​های اساسنامه​ای سکوت خواهند کرد.

يعنی اينکه حسين دروغ می گويد به او اطمينان نيست و دوستانش هم کلاً بين جامعه روزنامه نگاری که من در آن اتوريته هستم، اعتباری ندارند و کسی به آنها اطمینان ندارد.

در مورد عدم اعتماد اصلا قضاوت نمی​کنم


خواهش می کنم بفرماييد بکنيد. خيلی بی صبرانه ما منتظر قضاوت شما خبرنگار اخلاقمند هستيم.


اما دودوزه بازی نيک آهنگ و دشمنی اش با حسين و به طور کلی منتقدانش برای من از همه جالب تر است. در تمام اين مدت هرچه در مورد حسين نوشته است توام با شک و ترديد بوده است نسبت به دستگيری اش. مثلاً عنوان همين مطلبی که از روی خير نوشته است گفته است ناپديد شدن درخشان، نه دستگيری اش با اينکه نيک آهنگ با خانواده حسين همانطور که خودش نوشته در ارتباط است و همه چيز را می داند. دوست دارم همه بدانند که با وجود اينکه خانواده حسين به طور خاص از همه کسانی که با آنها در ارتباط بودند خواسته بودند که تلفن ايشان را به کسی ندهند، تنها کسی که تلفن منزل حسين را به راديو فردا داد، نيک آهنگ بود. همان خبرنگار با من هم تماس گرفته بود، اما من به او مشخصاً گفته بودم متاسفم، تلفن را از نيک آهنگ گرفت. خوب نيک آهنگ چرا اين کار را کرد؟ به من گفت که فکر می کرده خبرنگار در ايران کار می کند. اصلاً در ايران کار می کرده، و شما هم نپرسيديد که برای کجا می خواهيد، شما از خانواده ای در اين موقعيت حساس اجازه گرفتيد که اين کار را بکنيد؟ اين است اخلاق روزنامه نگاری شما که در جمعی از مردان روزنامه نگار برای شما اعتبار می خرد که اينقدر اتوريته باشيد که بتوانيد به راحتی در مورد حسين دشمنی کنيد؟ شما آدم بی اخلاقی هستيد آقا. بی اخلاقی های آدم هايی مثل شما باعث شده است که هيچ کس به هيچ کس اطمينان نکند.


آدم هايی مثل نیک آهنگ اند که در روزنامه های فارسی زبان خارج از ايران کار می کنند که با اتوريته خود تقدیم شده به خود اجازه می دهند در مورد شخصی که در بند است تصميم بگيرند. چرا نمی نوسيد که همان خبرنگار که شما بدون اجازه خانواده تلفنشان را در اختيارش قرار داديد، با اينکه با حُسن نيت خبر را کار کرد، آدم های مثل شما که همه و همه و همه را عين خودتان دروغگو می بينید، در همان راديو فردا که درش را گل بگيرند با اينهمه معيار های دوگانه، شک کردند که همه اينها بازی اطلاعات است. که حسين به همه و همه و همه دروغ گفته است، حتی پدر مادرش!؟ اصلاً اخلاق روزنامه نگاری به شما اجازه می دهد که اين همه شک کنيد؟ مگر حق شماست اين شک کردن ها؟ کجای دنيا روزنامه نگار ها تئوری توطئه می بافند که شما می بافيد؟ با همين مبنی تئوری توطئه می شود گفت که چون مرتضوی حسين را می خواهد بدون سر و صدا بدون هزينه نگاه دارد، تمام اين سکوت شما در مسير برنامه اوست. خوب اين استدلال های شما شمشير دو لبه است. گيرم همه اينها بازی باشد، گيرم که ماجرا عوض شد. شما نمی توانيد خبر را اين بار با تحولات جدیدش چاپ کنيد؟ مگر شما اصلاً حق قضاوت داريد در اين موقعيت؟ کی شما را در مقام قاضی قرار داده است؟


همين اتفاق برای رامين جهانبگلو افتاده بود. گرفته بودندش. همه وبلاگ ها خبر داده بودند. خانواده اش با هيچ رسانه اي حرف نمی زدند. همه روزنامه های فارسی زبان خبر را پوشش دادند. همين مثال را برای جمشيد برزگر (که من هم از نيک آهنگ و هم داور نبوی خواسته بودم با او صحبت کنند چون خودم نتوانستم با او کنار بيايم) گفتم. براي برزگر مثال آوردم از خبری که در مورد رامين چاپ شده در بی بی سی به نقل از وبلاگ ها و وب سايت ها. چه فرقی دارد حسين با رامين جهانبگلو وقتی هردو در بندند و حق دفاع از خود را ندارند؟ من به شخصه به رئيس بخش فارسی و پشتون بی بی سی ايميل زدم گفته است پی گيری می کند و من هم می دانم نهايت کاری نمی تواند بکند اگر جناب برزگر در اديتوريال تصميم به اين کار نگيرد. وقتی تمام اين ماجرا تمام شد. مفصل خواهم نوشت که چه بی اخلاقی همه اينها می کنند و مفصل بی بی سی را نقد خواهم کرد. خبرنگار بی بی سی در تهران، حتی به خودش اين زحمت را نداده که برود از مقامات سئوال کند. با آقای برزگر هم من و هم پارتنر فرانسوی حسين حاضر شدیم صحبت کنیم. آقای برزگر گفتند که "از کجا معلوم ايشان اصلا ربطی به حسين داشته باشند؟" مگر هرکس با هرکس ازدواج کرد بايد کپی عقد نامه را برای آقای برزگر ارسال کند؟ در دنيای غرب پارتنری خود زناشويی است. پارتنر آدم به آدم از خانواده اش به شکل قانونی نزديک تر است. کجای دنيا پارتنر آدم خانواده حساب نمی شود که بی بی سی به خودش اجازه می دهد پارتنر حسين را آدم حساب نکند؟ آقای برزگر با اينکه پارتنر حسين را حدود دو ساعت معطل کردند و هر بار کارمند های بی بی سی به من گفتند که دو دقيقه ديگر زنگ می زنند، نهايت اصلاً زحمت نکشيدند که به او زنگ بزنند. خود حسين بارها در وبلاگش از پارتنرش نوشته است و گفته است که قرار است شرعاً در ايران باهم زندگی کنند. برزگر اگر با حسين مساله شخصی ندارد، چرا اينهمه منبع خبری را به کل ناديده می گيرد؟


من مثل همه اين روزنامه نگاران بی اخلاق خوشبختانه روزنامه نگار نيستم که در بند روابطم باشم و مواظب بده-بستان هايم. کل رسانه من همين وبلاگ است و بد هم نيست. بالاخره ژورناليست هايی که مثل باقی شان اسير سيستم سرمايه داری اين راديو و آن راديو نيستند شايد می توانند آدم های با اخلاق تری باشند. شايد همين ارزش شهروندِ روزنامه نگار بودن است که خطر است برای رسانه های جريان اصلی دست جمعی. به هر حال هرکه نتواند شما را رسوا کند، شهروند های روزنامه نگار می توانند چرا که نان شبشان به راديو فردا و بی بی سی بند نيست.


درست است که مطلب نيک آهنگ به گونه اي دارد سعی می کند کار خير کند. اما بی اخلاقی بر سر و کله اش نوشته شده است. بی اخلاقی اي که جامعه روزنامه نگاری خارج از کشور ما از آن رنج می برد. بی اخلاقی اي که روزنامه نگار در مقام خدا و قاضی و پيغمر نائل آمده و برای زندگی يک نفر آدمی که هيچ جور نمی تواند از خودش دفاع کند تصميم می گيرد. در اين چند روز که با سر درد فراوان کار کرده ام، خيلی مايوس شده ام. خيلی مايوس شده ام از آدم هايی که مثلاً ادعای رسالت حقگويی می کنند.


اينجا می خواهم از ابراهيم نبوی،صنم دولتشاهی، خبرنگاران بی بی سی و رادیو فردا که تلاش کردند کمک کنند و همه شما وبلاگ نويس هايی با نام و بی نامی که خبر را درج داديد به خاطر برخورد اخلاقی شان تشکر کنم. با تمام دعواهايی که همه شما با حسين داشتید و حتی اتهاماتی که حسين به نبوی زده بود، مشکلاتی که برای صنم ايجاد کرده بود در اين ماجرا نيامدید بی اخلاقی های ديگران را بکنید. اينجاست که معلوم می شود چه کسی پايبند اخلاقيات است و چه کسی مسائل شخصی را وارد حوزه کاری اش می کند.

اينها همه گوشه از موقعيت مظلومانه و غير عادلانه اي است که حسين در آن قرار گرفته است. واقعيتش اين است که حتی اگر خانواده حسين برای کمک به او تصميم بگيرند که روی اين رسانه های تبعيدی حساب کنند (که خدا را شکر نمی کنند)، اينها همچنان با دابل استاندارد های شخصی با حسين برخورد می کنند. وظيفه شان که ديگر جای خود دارد...خوب انجامش نمی دهند، کی به کی است؟


-------------------

از آدم هايی هم که من اطمينان دارند، خواهش می کنم به رئيس بخش فارسی بی بی سی ايميل بزنيد و از او بپرسيد که با همه اين ماجرا ها، چرا بی بی سی خبر دستگيری حسين را درج نداده است. در ضمن مجبور نيستيد ايميل را به انگليسی بنويسيد، آندريس فارسی بلد است. اين هم ايميلش.


Andres.Ilves@BBC.CO.UK


راديو فردا هم که جوابشان با خود خدا....اگر خيلی مايليد خودتان به آنها ايميل بزنيد.
------------------
http://freehoder.blogspot.com/

اين مطلب فرشته قاضی است که الان ديدمش، دمش گرم:


کمیته بین المللی حقوق بشر با انتشار بیانیه ای بازداشت حسین درخشان را تایید کرده، سبیل طلا نیز به نقل از خواهر درخشان از بازداشت وی در ۳۷ روز پیش خبر داده آهای جماعت وبلاگستان و مدافعان حقوق بشر که تا دیروز می گفتید به خبر بازداشت مشکوکید،امروز چرا ساکتید. بابا یک آدم در مکانی نامعلوم و در شرایطی نامعلوم در بازداشت به سر می برد اختلاف هایتان را بگذارید برای وقتی که درخشان آزاد شد اکنون باید به یاری اش شتافت باور کنید هیچ ارزشی ندارد این اختلاف دیدگاه ها و اینکه این آدم با من و ما و شما و دیگران چه کرده یا نکرده اصلا مهم نیست و الان اصلا به ما مربوط نیست که این آدم در زندان چه چیزی و در مورد چه کسی بنویسد و پای چه کسانی را به میان بکشد، الان تنها چیزی که به ما مربوط است این است که یک انسان، یک وبلاگ نویس در بند است و باید از حقوق او دفاع کنیم. باور کنید بی پناهی و تنهایی در زندان وحشتناک است و ما نباید چنین اجازه ای بدهیم. آهای خبرنگاران حوزه قضایی، شما که به مسئولان قضایی بهتر دسترسی دارید بپرسید که این آدم به چه اتهامی در کجا و در چه شرایطی نگهداری می شود. ایمیل و شماره تلفن و آدرس دفتر شاهرودی را که داریم زنگ بزنیم و بپرسیم و نگذاریم مرتضوی نیشخند بزند که طعمه مفت و بدون هزینه ای را به دام انداخته است.
ایران، تهران، میدان پانزده خرداد، قوه قضائیه کشور. تلفن: ۱۱۰۹-۳۳۹۱ (۲۱) ۰۰۹۸ فکس: ۴۹۸۶-۳۳۹۰ (۲۱) ۰۰۹۸
info@dadgostary-tehran.ir

اعتماد ملی يا همان زرشک

سيستم های اطلاعاتی، تکنولوژی های تاديب و تنبیه مدرن که بعد از مشروطه وارد ايران شده است و در دوران ساواک و حالا انواع اقسام سازمان های اطلاعاتی جناب آقای جمهوری اسلامی به حد "بهينه" رسينده اند، ممکن است جناب آقای جمهوری اسلامی (بعله با شما هستم)، ممکن است که کار شما را به طور موقت راه انداخته باشند و پروژه های سياسی شما را به طور لحظه اي تامين کرده باشد، اما بزرگترين خيانت به اين مردم را همين شما با همين جو امنيتی تان ايجاد کرده ايد.

به شما تبريک می گويم آقای جمهوری اسلامی، عزيز من، کشور من، که توانسته ايد طی سی سال تجربه که ادامه تجربيات صد ساله پروژه مدرنیته و سيستم تنبیه و تاديب در اين مملکت است، همه ايرانی ها را به خودتان و نیز به هم مشکوک کنيد.

به شما عشقم، عمرم، جانم، زندگی ام، به شما جناب آقای جمهوری اسلامی تبريک می گویم؛ شما و اجدادتان اعتماد را بين آدم ها از بين برده ايد. از علوم روانشناسی مدرن و سياس بازی مدرن، از افکار همين غربی ها بهترين استفاده را خود شما کرديد: يک مشت آدم را از بدو تولد تا زمانی که بيافتند دست خودتان به عنوان پروژه سياسی تاديب کرديد که بترسند، و بترسند، و بترسند. يک ملت لحظه به لحظه ترسشان را مديون شما هستند، مديون اجداد تاديب شده شان، مديون پهلوی ها، و حالا شما.

تبريک می گویم اساتيد. همه از شما می ترسند. اگر قاجار ها خاک دادند رفت، شما کل کرامت انسانی را به باد داده ايد. اين بوده است کل پروژه شما برای اين مملکت. برويد حالش را ببريد. هيچکس به هيچکس اطمينان ندارد. همه چيز مال شما!

---------
در همين رابطه: ايران برای همه ايرانيان؟ زرشک!

حسين درخشان در راديو سی بی سی

در مورد حسين از دقيقه ده به بعد گوش کنيد

حسين درخشان سی هفت روز است که بازداشت است و دوازده روز است که از او خبری نيست


بعد ماجرای دستگیری حسین درخشان با توجه به سابقه رفاقتی که با او داشتم، به نوعی شدم پای ثابت درد دلهای خواهر حسین، آزاده درخشان. آزاده که در هر گپ و گفتی؛ مضطرب و مستاصل و بی قرار می بینمش خیلی نگران وضعیت سلامتی بردارش است. نگران سلامتی اوست، نگران سلامتی پدر و مادرش، و هم اضطراب این را دارد که فاش شدن موضوع باعث فشار بیشتر یا پیچیده تر شدن وضعیت حسین شود. اطلاعاتی که من از وضعیت حسین دارم از همین درددلهای آزاده خواهر حسین است.


حسین بعدازظهر روز11 آبان توسط قوه قضاییه دستگیر و به مکان نامعلومی/زندان منتقل شده است. اودر این مدت چندباری طی تماسهای کوتاه تلفنی با خانواده اش تماس گرفته .آخرین تماس او 12 روز پیش بوده. حسین در تماسهایش از اتهامات ،نحوه ی تفهیم اتهام، زمان آزادی یا امکان گرفتن وکیل هیچ حرفی نزده و از صدایش نمی شد تشخیص داد که وضعیتش در چه حالی است.


خانواده حسین با توجه به عدم اطلاع روشن از وضعیت او ،امکان اخذ تصمیم خاصی را ندارند و نمی دانند از چه راهی می توانند به حل شدن ماجرا کمک کنند...


من از همین جا از همه تقاضا می کنم که وضعیت حسین، دستگیری او و بی اطلاعی خانواده اش از سرنوشتش را به هر نحوی و باهر ابزاری که می شناسند و در دست دارند، به گوش همه برسانند و بگویند که حسین در وضعیت خیلی بدی به سر می برد

-------------------------
وبلاگی برای آزادی حسین

روزنامه گلوب اند ميل تورونتو خبر را چاپ کرد
....دوستان رسانه اي که بند يک خبر روی واير هستيد، می تونيد به نقل از اينها خبر رو چاپ کنيد. ممنون

روز دانشجو

تصوير ها از راديو فردا (رفاقتی)....
يعنی فوکو راست می گفت که وسط هژمونی هم می شه آدم دست و پا بزنه و سر و صدايی کوچولوی ضد قدرت ايجاد کنه....ببينيم اين رفقا ما از راديو فردا چه استفاده هايی خواهند کرد حالا.

درد دل

ديروز کاوه در فرند فيد با يکی از بچه های طلبه که من خيلی به مروز زمان به او ارادت پيدا کردم دعواش شد. يعنی کاوه آمد ناگهان وسط يک بحثی که همه آدم های مومن بودند، گفت برادران ارزشی ما جلق نمی زنند؟ بعد گفت شوخی کردم. رفيق ما يکی بدترش را به او گفت. دعوا شد. اين به مادر او گير داد، او به رهبر اين. پا در ميانی کردم چاقو کشی نشد. بعدش اعصابم خيلی خورد شد. تمام عمرمان را همه ما در دوگانه ها سر کرده ايم. اصلش دردی است که هرکسی کشيده. من هنوز که هنوز است گريه های مادرم وقتی به ديوار زندان اوين نگاه می کرد برای عزيز زندانی اش (که بعداً اعدامش کردند) يادم نمی رود. من با اين درد های آدم ها بزرگ شده ام. دور و برم پر بود از آدم های "گروهکی." بازمانده های شهدا، جانباز ها، بچه های بی پدر و مادر، بهايی ها، کونی ها، همه و همه در ترس و اضطراب زندگی می کردند.هنوز هم می کنند.

الياس نامی که آدم باهوشی است چند روز پيش زير عکسی از ساختمان آپارتمانی پر از ديش ماهواره نوشته بود که "آنوقت می گند ما در ايران آزادی نداريم" (نقل به مضمون) و زيرش گفته بود ما در ايران حجاب اجباری هم نداريم برويد سينما آزادی تا بفهميد من چه می گم. من هم معتقدم که اين جمهوری اسلامی که در جريان های اصلی رسانه های غربی و خبرچين های بومی مدام خراب می شود آن نيست که هست. پيچيده است ماجرا خيلی. اما آزادی هست؟ اصلاً آزادی برود درش را بذارد کجا هست که اينجا باشد!

سخن بنده از درد است. خيلی از آدم ها درد کشيده اند در اين سالهای پر از پيچ و خم. اين درد منتقل می شود. نسل به نسل. از آدم به آدم. در يک رابطه پيچيده پر از درد همه ما گير کرده ايم. کاوه کم درد نکشيده است. نمی نويسد. من می دانم اما. می رود به آخوند، به طلبه، به آدمی دوستداشتی، به سمبلی از همه ستم هايی که فکر می کند به او و امثال او شده است می گويد "جلق نمی زنی؟" طرف را عصبانی می کند و بعد می آيد به من می گويد "فاشيسم. کسانی که رهبران سياسی شان مقدسات شان اند، اينها فاشيست اند." رفيق من طلبه است که به واسطه لباسش مسئول مرگ عزيز من است، مسئول جان عزيز ما که اعدام شد است!

استبداد. استبداد است ديگر؟ نيست؟ حالا همه عالم ماهواره داشته باشند و عرق بخورند و خانم بکنند و همه و همه.....استبداد نيست؟ کجای دنيا نيست؟ کدام ما نيستيم؟ مستبد؟ من درد کشيده ام پس تو را درد خواهم داد!

رفيقم می خواهد برود ايران، آدم حسابی است. به عمرش کاری نکرده که مشکل امنيتی برای ايران ايجاد کند. آدمی مسئول نه تنها نسبت به ايران و ايرانی، بلکه به آدم ها، به بشر، به عراق، به فلسطين، به سياه، به زن، به کونی، به بهایی، به همه و همه و همه اين "ديگری" ها اين "دگر ها" در حاشيه های حاشيه حاشيه حاشيه.....نگران است! هفته پيش آشنای ديگر مان را يک روز شيرين بازجويی کردند. بازجويی چيست؟ فکر کرديد فقط جمهوری اسلامی می کند؟ فکر کرديد يعنی هيچکدام از ما ها را، همين آدم های ساده وبلاگستان را سرويس های امنيتی آمريکايی و کانادايی نخواسته اند تا حالا؟ خود من می دانيد چقدر جواب پس داده ام به اين و آن که برای جمهوری اسلامی جاسوسی نمی کنم.

درد است. پيچيده می شود وقتی آدم چوب چند سر طلاست. حسين که الان همه شما کمر به دخل ش بسته ايد، چوب چند سر طلاست. خيلی راحت است آدم موضعش را انتخاب کند برود در يک کله جنگ بياستند بگويد من با "اينهايم!"

درد. ما شهيد داده ايم. ما جانبازيم. ما اعدامی ايم. کشتند. شکنجه کردند. غارت کردند. خانه ما را خراب کردند. به همه چيز گند زده اند. که کرده است؟

محمد صالح نامی در همين فرند فيد که همه جمع اند عکس يک روحانی شهيد را گذاشته که روحانی شهيد پدر رفيقمان. جند الّله سربازان جمهوری اسلامی، سرباز صفر ها را می دزدد و می کشد، آرش کمانگير از جند الّله حمايت می کند، جند الّله آيا ترورسيت است؟ مردم در سيستان و بلوچستان آيا زندگی می کنند؟ تماميت ارضی اش را می خواهيم اما به دم مرزش نمی رسيم. پول ها همه مال جيب خودمان است. به تهران که نزديک شوی پولدار تری! فقر درد بی درمان است.

دولت حکومت رهبر....يک چيزی جدا از مردم آيا؟ نه به اين ساده گی ها هم نيست! نيست! نيست! نيست!

اين آدم ها که اند که برای احمدی نژاد صف می کشند؟ می آيند دنبال ماشينش می دوند؟ دلفين های گشنه اند؟ تنها يک احمق می تواند و توانست همچين تفسيری بدهد. و داد.

اين مردم که هستند که ما سنگ شان را به سينه می زنيم برايشان تصميم می گيريم، تحليل می دهيم، به آنها توصيه می کنيم؟ اينها آيا واقعاً دلفين های گشنه اند؟ يا زباله های انسانی اند؟ يا که پی خوشی شان اند با ماهواره هاشان و عرق شان و خانم شان؟ اين مردم شامل که ها می شود؟ شامل زن ها، کونی ها، بهايی ها، جنبش های عدالتخواهانه اسلامی، مسلمان های حاشيه اي، سنی ها، اقليت های قومی، اينها مردم اند؟ اضطراب و درد اينها حساب است؟ نيست؟ چرا؟

اين مردم کجا اند؟ همه شان در تهران متمرکز شده اند؟ در ميان بازی های سياسی اين جناح با آن جناح؟ اين سيستم اطلاعاتی با آن سيستم اطلاعاتی؟ اين نهاد با آن نهاد؟ پدر مان در آمد اينقدر تحليل کرديم که کی با کی است، کی آدم کی است، کی دارد فلان کار را می کند که کی را بزند! اين مردم کجا اند؟ چه شده که همه حس تاريخ سازی مردم رفته است. رفته است؟ شايد اين دلفين های گشنه به دنبال ماشين احمدی نژاد دنبال آن حس تاريخ سازی مرده اند، شايد نمرده اند؟ اينها همان مردمند که سال پنجاه و هفت نمرده بودند، چرا مردند؟ مرده اند؟


نوشته اند که ما در ايران انقلاب جنسيتی داريم، انقلاب شده است. مردم همه دارند می کُنند و می کُنند و می کُنند و قبلاً هم می کَردنند اما الان خيلی آگاهانه و طبقه متوسطانه و خيلی جامعه مَدَنیآنه همه دارند می کُنند و اين انقلاب است! اين انقلاب است؟ دلفين های گشنه چه اند؟" کیر و کُس" های تهرانی اگر انقلاب اند، دلفين های گشنه چه اند؟ زباله انسانی؟ لابد چون قطعاً آنها که طبقه متوسط نيستند چون اگر بودند دنبال ماشين احمدی نژاد نمی دويدند و حالا که نان ندارند پس لابد جان هم ندارند آدم که جان نداشته باشد که نمی کُند، می رود دنبال ماشين احمدی نژاد می دود دنبال نان، که نان بخورد، برود بکُند، به طبقه متوسط بپيوندند!درد، درد، درد، درد، درد، درد! درد بی درمان با اين تئوری ها تان و اين نسخه پی چی هاتان برای مردم؟ کدام مردم؟


درد درد درد درد درد درد درد درد درد

درد درد درد درد

درد درد درد

درد درد درد درد درد درد درد درددرد درد درد درد درد درد

درد درد درد درد

درد درد درد

درد درد درد درد درد درد درد درد


يک شبکه پيچيده پر از درد است. يک ملت پر از درديم. اين درد هايی که همه ما را گوزپیچ کرده است، نمی دانیم با آن چه کنيم. تمام امکان داشتن رابطه غير مستبدانه با ديگری، تمام داشتن رابطه با ديگری با اين درد ها قاطی شده است. نمی شود به اين راحتی ها از درد گذشت. درد تمام ذهنيت همه ما را درگير کرده است. چهار طلبه جوان که مثلاً بايد نماد قدرت سياسی مستبد باشند را می گيريم تا می خورند می زنيم، ته کوچه. هرجا گيرشان بياوريم. درد مان بی درمان است. اگر مردم بعد از سی سال ولو به بازی های سياسی پوپوليستی جناب احمدی نژاد دنبال مشارکت سياسی افتاده اند، دنبال ماشين احمدی نژاد می دوند، لابد گرسنه اند، و احمق، و زباله انسانی.

من اشک های مادرم يادم نمی رود. تا استخوانم درد می گرفت. ولی درد آن نقطه اي نيست برای اينکه بکوبمش در سر ديگری، بشود بهانه برای استبداد، برای استعمار ديگری. می شود رابطه غير استعماری داشت با ديگری. اخلاق اين است. کونی، مسلمان، بهايی، کرد، بلوچ، فارس، ترک، زن، آخوند، بازاری، معلم، تقسيم بندی ها و شاخص ها با خودتان، نمی شود با ديگری وارد رابطه غير استعماری شد؟ نمی شود حس تاريخ سازی داشت؟ نمی شود آدم حواسش باشد، اينقدر نرود ته صف بگويد من با اينها هستم. نمی شود دنبال يکی شدن ها نباشم؟ نمی شود دنبال ايجاد ديگری نباشيم؟ بالاخره اين "درد مشترک" به يک کاری بايد بيايد!

حسين در ديگر وبلاگ ها

از وبلاگ گفتنی ها

حسین درخشان طعمه در بند است ، شک نکنید که وی را در بند کشیده اند تا دیگران را تخریب نماید و یا با توجه به حسین درخشان بودنش ضمینه را برای برچسب زدن جنبشهای زنان و کارگری و دانشجویی و یا هویت طلب به موساد در آن داستان مضحک که در بالا به آن اشاره کردم استفاده کنند و البته شواهد نیز تا کنون حاکی از همین مسئله بوده است

اما همه اینها که گفتم بماند و یک طرف و طرف دیگر اینکه آنچه که مسلم است وی در بازداشت است و زندانی و بازداشتی هم حقوقی دارد ، ما هیچ کداممان نمی دانیم چرا که اطلاعاتی نداریم اما بازداشت و نگه داری وی در زندانی که هیچگونه استاندارد مناسبی از نظر حقوقی و حتا آنچه که در آئین نامه های موجود سازمان زندانها در آن تصریح شده است ندارد ، خلاف است و قابل اعتراض ،اگر تا کنون حسین درخشان وکیل درخواست کرده و این اجازه را به وی ندادند ، اگر تا کنون به وی اجازه تماس تلفنی با خانواده اش را نداده اند ، اگر وی ممنوع الملاقات است ، اگر وی زیر شکنجه های روحی و جسمی است ، اگر .... همه اینها محکوم است وانجامش نمونه بارز نقض حقوق بشر است ، درخشان نیز بشر است کما اینکه اکبر گنجی نیز بشر است ، کما اینکه فرزاد کمانگر نیز بشر است و حتا خامنه ای نیز بشر است و حقوق اولیه همه اینها محترم است و سکوت در این مورد از سوی هر کسی که خود را مدافع حقوق بشر می داند محکوم است

حسین

بيشتر از يک ماه است که رفيق خيلی از ما حسين درخشان ناپديد شده است. چرا ساکتيد؟ من تا استخوانم نگرانش هستم. به هيچکدام از اين مزخرفات که همه شما می گوييد، به تمام شک هاتان، به تمام شبه ها، و حدس ها و دشمنی و کوتاهی های شما معتقد نيستم. به تمام آقايان حقوق بشری که مدام می نويسند، اطلاعاتی از حسين در دست نيست، از همه شما شاکی ام. يک ماه بيشتر برای بی خبری از کسی بسيار خطرناک است. بايد کاری کنيم. شک ندارم که حسين دستگير شده. شک ندارم که به راحتی قربانی بازی های سياسی بين دو اطلاعات موازی می شود. شک ندارم که از او استفاده سياسی خواهند کرد و شديد نگران دوستم/دشمنم هستم. شک ندارم که حيف است حسين و خيلی های ديگر دست اينها باشند اما بيشتر از همه چيز شک ندارم که اگر کاری نکنيم ممکن است دير بشود. کجاست آقای احمدی نژاد که ببيند با کسی که به او اعتقاد پيدا کرده کسی که کاملاً معتقد بود که احمدی نژاد می تواند راه نجاتی باشد برای ايران در جهان و ايرانی ها در داخل کشور چه کار می کنند؟
حسين در اين لحظه از مظلوم ترين هاست. حمايت هيچکس را ندارد. همه شما مسئوليد اگر بلايی سرش بيايد. همه شما که شغل شريفتان حقوق بشر است اما بشرش را خودتان انتخاب می کنيد.

فاطمه اعدام شد

فاطمه پژوه که در گزارشهای پیشین از او نام برده بودیم، تنها زن اعدامی امروز بود که به اتهام قتل همسرش که قصد تجاوز به دختر حوان فاطمه را داشت محکوم به اعدام شده بود.

مرتضوی، حسين رو نابود نکن

خدمت جناب آقای قاضی/دادستان مرتضوی خالی بند،

شما حسين رو نداريد؟ جان من راست بگيد؟ نداريد؟ اگه داريد بی زحمت عين آدم باهاش رفتار کنيد. آدم عوضی هست، اما جاسوس نيست. از اون مهم تر رفيق منه. خيلی خوب می شناسمش. و کلی هم اطلاعات به درد بخور داره که به دردتون هميشه می خوره. پس سر جد تان کمی هوشمند باشيد، استفاده لحظه اي بی خود ازش نکنيد. نياريد تو تلوزيون که چهار تا اصلاح طلب بدون قدرت رو باهاش بزنيد. زندگيش رو خراب نکنيد. از اين نيروی به اين خوبی استفاده کنيد به جای اينکه نابودش کنيد. کلاً يکم باهوش باشيد، سر جدتان. همه چيز را می زنيد نابود می کنيد، خوبيت ندارد. حسين آدم عوضی است، ولی جاسوس نيست.

به اعتقاداتی که الان داره صادقانه رسيده. به دليل تنبلی و بی سوادی و بازاری بودنش اعتقاداش هميشه به هر حال کمی باد می ده، اما چيزی که الان جهانبينی کلی اش شده رو قلباً بهش ايمان داره. اين رو من شهادت می دم. اذيتش نکنيد. استفاده سياسی ازش نکنيد. آدم به اين با استعدادی کلی می تونه مفيد باشه هم برای شما هم برای خودش. حرومش نکنيد، ضايعش نکنيد، تباهش نکنيد.

اصلاً چرا شما همه چيز رو هميشه می زنيد نابود می کنيد؟ يکم فکر کنيد سر جد تان، لازم نيست شخصيت آدم ها را نابود کنيد که به اهداف تاديبی، تنبيهی، سياسی خودتون برسيد. کلی راه مبارزه مثبت هست. بابا ياد بگيريد اينها رو کم کم.

در نهايت حسين آدم عوضی آدم فروش بازاری هست، ولی خيلی صفات خوب داره و اون اينکه هميشه به چيزی که می گه اعتقاد داره، باهوشه، و جز چاخان دروغ شاخدار نمی گه. اذيتش نکنيد. جاسوس نيست، نيت بدی هم نداره، هيچوقت هم نداشته، آدم وطن پرستيه و هيچوقت وطنش رو نفروخته، اين رو من شهادت می دم .کلی هم می تونه آدم مفيدی باشه هم برای شما، هم برای خودش، برای ما که بماند. با استفاده ابزاری ازش نابودش نکنيد.

لطفاً يکم هم جنبه داشته باشيد. اين کار ها رو می کنيد، هيچوقت هيچکس هوس نمی کنه ديگه برگرده ايران. الان برادران علايی بدبخت رو گرفتيد. حسين هم روش. لابد می خواين صد سال هم نگه شون داريد. اينها کلی دوست دارند بين اين مغز های فراری اين ور آب. کلی ايميل در روز از مغز های فراری می گيرم در رابطه با برادران علایی و حالا هم حسین. اينها آدم های بدی نيستند، می خواستند خدمت کنند. نيت شان مشخص است. شما اطلاعات می خواهيد بايد از راه مدارا وارد شيد. نه که بگيريد و بزنيد.

با اين جوی که شما راه انداختيد، اگر يک نفر هم بود که می خواست بر گرده ايران کار کنه، خدمت کنه، پشيمون شده. برای چی جو رو اينقدر امنيتی می کنيد؟ در شفافيت کار کنيد. همه چيز در شفافيت حل می شه. تکليف همه هم معلوم می شه. حسين همه چيزش روست. لازم نيست ببريدش اذيتش کنيد، که از ماجرايش خبر دار شيد. اين شفافيتش تنها خوبی اش است. شما هم اگر شفاف باشيد، هيچ اتفاقی نمی افتد.

اين جو امنيتی نهايت به ضرر خود شماست. همه و همه از شما فراری خواهند شد. رابطه بين دولت و ملت، بين متفکرين و دولت، بين مغز های فراری و دولت کدر و کدر تر خواهد شد. جمعش کنيد اين بساط اطلاعاتی-امنيتی تان را. طرف همه چيز زندگی اش رو است. بگوييد کجاست و آزادش کنيد. مطمئن باشيد که در شفافيت کامل با شما بهترين همکاری را خواهد کرد.

خيلی ممنون
سيبيل

Where’s Hoder? If the Iranian government has detained him, they should say so. If he is free, he should say so.
From here

Look at the comments readers left on Brian Whitaker’s report. There’s the usual huffing and puffing that accompanies talk of Iran, Israel, and especially the two together. There’s a distracting thread about Mordechai Vanunu. There are suggestions that this whole thing is just an attention-grabbing stunt. And I’ve heard worse insinuated. How to account for the rancor and the rumor?
Considering that he had been briefly detained on his last trip to Iran and forced to sign an apology for his writings, and considering that visiting Israel is a crime in Iran, Hossein knew that he would likely face some repercussions if he attempted to return to Iran. But he was already talking about going back one day.
Undeterred, Hossein argued that “The Islamic Republic is worth defending. Even at its worst, it is way better than anything the US or anyone else can bring to Iran,” and added that he “would definitely support Iran if it one day decided it would start making [nuclear] weapons.”

حسين را آزاد کنيد، بی انصاف ها

حسين را گرفته اند، من شک ندارم. همه آدم هايی که اين روز ها به من ايميل می زنند و دری وری می نويسند و انتقام گيری های سياسی می کنند، اين را نمی فهمند که حسين با تمام حماقتش با تمام بلاهايی که يک تنه به سر جنبش زنان آورد، الان در بد درسری افتاده است. قضيه چوپان دروغگوست، می دانم. من نگران حسين رفيق سابقم هستم. يک عالم روزنامه ها نوشته اند، همه با شک، که گويا اين کار خودش است. يا که يک بازی امنيتی است. همه شما فلان فلان شده ها که به اين روزنامه ها اطلاعات نادرست داده ايد، از کجا می دانيد بازی است؟ از کجا اطمينان داريد؟ چرا با زندگی کسی بازی می کنيد که الان معلوم نيست کجاست و از خودش نمی تواند دفاع کند.

مردم، وکلا، طرفداران حقوق بشر، در اين ايميل ليست های تورونتو همينطور دارند چرند و پرند می نويسند و به اسم حق و حقانيت به خورد مردم می دهند که حسين بازداشت نيست، دارد همکاری می کند. بازداشت نيست؟ شما از کجا می دانيد؟ از کجا می دانيد که من نمی دانم؟ همکاری اصلاً يعنی چه؟ که حسين می کند و پس مستحق اين است که بازداشت باشد؟ هر بلايی سر هرکه آورده، همه از او متنفريد، خوشحاليد که بزنندش؟ پدرش را در بياورند؟ خوب ديوانه ايد ديگر!! همه حرف های حسين، تمام خشونتی که به همه ما اعمال کرد، همه در حوزه متن بود. تفنگ که نگرفت کسی را بکشد. الان بازداشت است و شما همه جشن گرفته ايد؟ شواهد هم کافی نيست؟ چطور برای همه آن قبلی ها که گرفته بودند، شواهد کافی بود؟ خودش گفته چيزی ننويسد؟ چطور سينا را که گرفتند، گوش نداديد! خوشتان است که يک آدم به خاطر يک مشت اشتباه گنده همه چيزش تباه بشود برود پی کارش؟

من نمی دانم چه خبر است. اما نگرن حسين ام که جهان نيوز می گويد به جاسوسی برای اسرائيل اعتراف کرده است. اين من را نگران می کند. می ترسم قربانی اش کنند. حيف است که قربانی شود. يکمی انصاف داشته باشيد.

جمهور کجاست؟

اهوازی ها از مهدی محسنی نويسنده وبلاگ جمهور خبر داريد؟ زنده است؟ چرا هيچی نمی نويسه؟

پورن فرند فيد و فيلتر

مردم اين فرند فيد را دريافته ايد؟ بحث های خوبی اينجا شکل می گيرده از دست نديد. مثل اين يکی در مورد فيلترينگ و پورن که لينکش اينجاست و می توانيد بخوانيد و متنش را هم تا همين جا کپی می کنم...اگر می خواهيد ادامه اش را بخوانيد و شرکت کنيد برويد به اين لينک

قدم به قدم ...بی ناموس ها فرفر را به سمت فیلتر شدن میبرند - روزنامه نویس
من كه هر كسي رو ساب كردم بي ناموسي نمي كنه و مشكلي هم ندارم - MAHDi
مشکل این جاست که به خاطر حماقت یه عده این امکان از همه سلب بشه و اینجا فیلتر شود - روزنامه نویس
لایک برای حماقت یه عده - elyas
لایک برای لایک دادن الیاس - روزنامه نویس
لایک برا کامنت روزنامه - اسماعیل
مگه مشکل آق فيلترچی بی ناموسيه؟ - You (edit | delete)
بعد هم بی ناموسی موردش چيه؟ وبلاگ من رو جزو اولين وبلاگ ها بود که فيلتر کردن و به خاطر همين بی ناموسی هم کردند من هنوزم که هنوزه دارم به ريششون می خندم، چون واقعاً ديوانه اند اگر فکر می کنند بنده می تونم مشکلی باشم برای اذهان عمومی! - You (edit | delete)
یکی از بهانه ها برای فیلتر کردن سایت ها و وبلاگ ها استفاده از عکس های بی ناموسی است - روزنامه نویس
تا "م.ص.م" و" م.ح" هستند فرفرستان غمی نداره اقا کجای فرندفید در نمایشگاه رسانه های دیجیتال جمهوری اسلامی غرفه داشت - مهدی ــ علاقبند
اگه بشه اين بي‌ناموس‌ها رو حل كرد ، مي‌تونيم يه جا پيدا كنيم كه بشه دو كلوم حرف درست و درمون توش زد .. نمي‌ذارند اين بي‌ناموس‌ها - هابيل
کار داره به یه جاهایی میکشه که دیگه ریش سفیدی و گیس سفیدی م ف و م ح هم دیگه جواب نده - روزنامه نویس
خوب خدا رو شکر که محمد صالح هست بره روی مخ اينها کار کنه...عکس های بی ناموسی مثلاً موردش چيه؟ ديوانه اند ديگه....ملتی که صبح تا شب دارند تو گوگل سکس جستجو می کنند لابد اينها رو می طلبند...حکايت دوران ويکتوريان اوروپاست. نمی شه که با فيلتر کردن جلوی اين ذهن ها رو گرفت و جلوشون رو گرفتن هم مشکلی رو حل نمی کنه. به جای فحش دادن به مردم اينجاا، بريد يقه فيلتر چی ها رو بگيريد که جز حماقت کار ديگه اي نمی کنند. - You (edit | delete)
هابيل: شما نمی تونيد با بنده گفتگو کنيد؟ اين چه حرفيه می زنيد...بياييد راجع به بی ناموسی ها گفتگو کنيم....تاوقتی که فيلترش کنيد و بزنيدش زير فرش پنهانش کنيد، هيچ جور نمی توانيد منتقدانه با بی ناموسی ها درگير شويد. - You (edit | delete)
لایک برای نازلی. هی خواستم بگم این‌ها رو، کلمه‌اش رو پیدا نمی‌کردم - هادی
مثلن ارواح شیکممون از محیط فرفر به این واسطه خوشم اومده بود که جماعت اینجا جماعت با شعوری هستند حداقل صاحب وبلاگند پس حرفی برای گفتن دارند اما بعضی ها ظاهرن با زیر شکمشان فکر میکنند - روزنامه نویس
نازلي: به فرض كه ملت دست‌شون توي شرت‌شون باشه .... خوب با ديدن اين تصويرها يه عده‌ي ديگه‌اي هم دست‌شون مي‌ره توي شرت‌شون ديگه ... قرار نيست كه اگه مثلا يكي فلان كاره بود هي به‌ش پيش نهاد هم بدن كه بره اين كار رو بكنه - هابيل
هابیل جان میشه اینقدر رک و بی پرده حرف نزنی - روزنامه نویس
بابا اين‌قدر هم رك نبود روزنامه‌جون ... :دي - هابيل
روزنامه نويس: شما می توانيد هی برويد بگويد "لا اله الا الّله" و سرخ و سفيد بشويد و احساس برتری اخلاقی کنيد از اينکه با زير شکمتان فکر نمی کنيد و با کلهم مغزتان فکر می کنيد. برای من زن که مساله زندگيم مساله جنسيت و جنسگونگی است خود مغزم رابطه مستقيم دارد به زير شکمم و بايد هم داشته باشد. همه مشکلات من به واسطه زير شکمم است پس چرا که نه؟ تا وقتی که با زبان و کلام و متن منتقدانه با مساله جنسيت و جنسگونگی وارد بازی نشويد و هی سرخ و سفيد شويد و احساس خوبی نسبت به خودتان بکنيد، اينهمه خشونت جنسی و اينهمه مشکلات مربوط به مسايل جنسيت و جنسگونگی همان جا زير فرش خاک خواهد خورد و مشکلات عمده تر و عمده تر هم می شود. مساله ناموس آنوقت می شود يک بحران ملی که همين الان هم شده است. امنيت ملی جاهای ديگر به خطر می افتند، حرف نزدن در اين باب هاست که خودش امنيت کلی آدم در آن جامعه را به خطر انداخته است. - You (edit | delete)
اهان، پس با بی حیایی و بی پردگی تمام مشکلات شما حل خواهد شد؟ - روزنامه نویس
عزیزجان! اولا این قضاوت که باشعوره و کی بی‌شعور رو بی‌خیال شو. ثانیا؛ فرفر هم یه محیطه. یه اجتماعه. هرکی یه گوشه‌اش داره کار خودش رو می‌کنه. هرچی شلوغ‌تر و پرمراجعه‌تر هم می‌شه، گوشه‌هاش بیشتر می‌شه. خب تو نرو سراغ اون گوشه‌های "بی‌شعوری"اش. نمی‌شه که به خاطر نپسندیدن رفتار چند کاربر، فیلترکردن این محیط و اجتماع رو به‌جا بدانی که عزیز دل - هادی
نازلي: گرفتم مطلبت رو ... ببينمن خودم كه سرخ و سفيد نمي‌شم راستش رو بخواي .... از بس دريده شديم متاسفانه .... اما خوب من خودم كلي تحقيق كردم در مورد مشكلات جنسي ايران .... راستش رو بخواي شايد با بالاي صد نفر مصاحبه داشتم براي اين كار ... آمار ور هم ديدم ... به نظر من مشكل ايران الان بحران جنسي نيست .. نه اين كه بحران جنسي نداشته باشيم ها ... نه .. مي‌گم ريشه داره اين مشكل جنسي ... اين تنبلي ملت .. اين بي حالي عمومي .... و هزار تا مشكل ديگه كه حس تايپش نيست ... به نظرم بحران عاطفه م محبت خيلي ريشه‌اي تر - هابيل
و مهمتر هستش - هابيل
دست توی شورت مردم خيلی مساله سياسی تر از اين حرف هاست....می خواهی بحث راه بيانداز در مورد همين مساله پورن و دست توی شورت مردم در گفتمان و من با شما همراهی منتقدانه خواهم کرد. مساله خيلی عميق تر از اين حرف هاست. نه شما و نه هيچ سيستم سرکوبگر بسيار زياد بهينه نمی تواند دست مردم را از شورتشان در بياورد. دکتر طی تاريخ هم هيچوقت نتوانسته اين کار را بکند، و اصولاً همچين رسالتی را هم به عهده گرفتن حماقت محض است از جانبت يک سيستم مدريتی/دولتی/حکومتی! - You (edit | delete)
هادي: ببين هادي جان ... پسنديدن رو نمي‌گه كه ... غلط بودن يا درست بودن رو هم نمي‌گه به نظرم روزنامه نويس جون .... نگاهش به اينه كه اين كار باعث مي‌شه فيلتر بشه اين‌جا .... كه به نظرم اگه فيلتر بشه خيلي بده .. مي‌گه بياييم كمك كنيم كه اين اتفاق نيفته .. دوستي و آشنايي ما با هم مهم‌تر از اينه كه دو تا تصوير فلان ارتباط رو كم كنه - هابيل
نازلي: اتفاقن خيلي دوست دارم در مورد اين با هم بحث كنيم ... البت دوستانه و منصفانه و اينا .. بذار چند روز ديگه تا اين امتحان مسخره‌ي تاريخ‌نگاري رو بدم و بعدش در خدمتم - هابيل
@هادی: هادی جان برای اولین بار در محیط فرفر از حق خودم برای بلاک کردن همین افراد که شما سنگشان را به سینه میزنید استفاده کردم. - روزنامه نویس
قبول دارم هابيل و من هم خيلی تئوری های جالبی دارم اگر حوصله بحث داشته باشيم.....هرنوع تئوريی که اين مساله از بين رفتن کرامت انسانی در ايران (پول پرستی بی حد مردم، دروغ، ريا، مشکلات فساد مالی، از بين رفتن انسانيت، کمبوب محبت ، و و و و ) را جدا از مساله اقتصاد، جدا از مساله جنسيت، جدا از مساله فقر، جدا از مساله نا برابری های اجتماعی ببيند سخت در اشتباه است. - You (edit | delete)
حواسم هست روزنامه‌نویس چی می‌گی. من می‌گم چرا فقط به کسانی که دارند محیط رو قابل‌فیلترشدن می‌کنند گیر می‌ده؟! فیلترباف تقصیری نداره یعنی؟ - هادی
روزنامه نويس: اول از همه خواهش می کنم بحث را به اين وادی احمقانه من بهترم تو بدتری نکش. من هيچ لزومی ندارد اين کار هايی که می کنم را بکنم. مساله ام نه بی حيايی است نه بی پردگی....کارم خيلی تئوريک تر از اين حرف هاست که شايد شما هرگز بفهمی....پس اگر می خواهی مسخره بازی در بياوری شلوغ کنی من بحث را ادامه نمی دهم. اگر بلدی که احساس برتری اخلاقی نکنی به واسطه نگاهت به مسايل و حوصله گفتگو داری مخلص شما هم هستيم! - You (edit | delete)
من با کل فیلترینگ مشکل دارم و اساسی ترینش اینکه که نشر اطلاعات و عقاید و...حق اجتماعی یه فرد میدونم و محدود کردنش را جز به حکم دادگاه بر نمی تابم...اما فیلتر کردن به خاطر نشر و پخش عکس ها و مطالب بی ناموسی را کاملن تایید کرده و ازان حمایت میکنم - روزنامه نویس
روزنامه نويس: چرا؟ - You (edit | delete)
چرا چی؟ - روزنامه نویس
روزنامه نويس: يعني چرا از اون حمايت مي‌كني - هابيل
روزنامه‌نویس؛ بی‌ناموسی رو دقیقا برامون تعریف کن. تعریف حقوقی. دقیقا بگو پورنوگرافی رو چی می‌دونی. شاید روی تعریف تو، هم من و هم حتا نازلی با فیلترینگ موافق درآمدیم. فقط یه تعریف حقوقی بده؛ جامع و مانع - هادی
قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را اگر مطالعه کنید جوابتان را خواهید یافت مثلن در اصل سوم ايجاد محيط مساعد براي رشد فضايل اخلاقي بر اساس ايمان و تقوي و مبارزه با كليه مظاهر فساد و تباهي جر وظایف حکومت شمرده شده. - روزنامه نویس
بابا يعني اين مساله اينقدر فكر كردن داره. مي خواين عكس بندازين خوب بندازين، ديگه اينقدر سوال و جواب و توجيه كردن كه نداره. مگه چند جور پورنوگرافي داريم كه تعاريفش با هم فرق داشته باشه. همه اينها معلومه دنبال چي هستند. - ahestan
هادی جان اگه مشکل شما تعریفه که قانون نحوه مجازات اشخاصی که در امور سمعی و بصری فعالیت غیرمجاز میکنند تصاویر مبتذل و مستهجن را تعریف کرده - روزنامه نویس
يک عمر بايد با اين پدر سوخته نيوکان ها چونه بزنيم که چی چی همه اينها معلومه دنباله چی هستند چرا اسلام رو تقليل می دهيد، چرا برخورد های ماهيت شناسانه می کنيد، چرا همه چيز را جهانشمول می کنيد؟ حالا بايد از پورن پيش شما دفاع کنيم که تعاريف شما همه و همه خيلی تقلیل گرایانه است پنداری. کليه مظاهر فساد چی می شه؟ شما می تونيد يک برخورد آرمان گرايانه بکنيد و احساس خوبی هم داشته باشيد اما اين مساله عوض نمی شه که شما در ايران الان توليدات داخلی پورن داريد. تشريف ببريد ميدان انقلاب بخريد. بيشتر اين پورن ها فيلم های تجاوز به اين و آن است. مردم اينها را می خرند نگاه می کنند و دستشان در شورتشان است. از تجاوز به ديگری لذت جنسی می برند. دارند روی اين مسايل مردم تحقيقات می کنند. ايران يکی از بزرگترين مخاطب های پورن های زنا با محارم است. خود ايران باز اين فيلم ها توليد می شود. سرچ های اينترنتی هم باز به طرزی که از آمار باقی کشور ها بالاتر است مردم دنبال فيلم های زنا با محارم هستند. - You (edit | delete)
حالا شما می توانيد قانون اساسی را بکوبيد به ديوار دورش را هم قاب طلا بگيريد و يک مشت نيروی انتظامی را هم نيروشان را به کار بگيريد که که کلی جاسوس بازی در بياورند اين پخش کننده های اين پورن ها و توليدات و صادرات پورن غير قانونی از ايران به کشور های ديگر ( که در ضمن غير قانونی اش جهانی است چون اين پورن ها همه قوانين بين المللی تجارت جنسی را زير پا می گذارند، تجاوز اند، زنای با محارم اند، بچه اند....) را دستگير کنند (که نمی کنند در ضمن اصلا به روی مبارکشان هم نمی آورند). يا اينه می توانيد برويد به بطن قضيه و فکر کنيد که چرا و برای چه؟ - You (edit | delete)
از آن ور شما می توانيد آدم دگم باشيد و بگوييد اينها همه باهم در يک کار شريکند و سنگ بياندازيد زير پای آدم هايی که دارند روی اين مسايل فکر می کنند و تحقيق می کنند و مساله شان خيلی عميق تر از شماست که می خواهيد صرفاً برتری اخلاقی بگيرد. ياداوری می کنم که با وجود اين همه معضلات جنسی، تحقيق روی مسايل جنسی به واسطه بيان مسائل جنسی و زبان جنسی همچنان يک بدبختی بزرگ است. دکتر فکوهی که يکی از معدود آدم های است که درست و حسابی اجازه داده اند روی اين مسائل کار کند هم شاکی است که نمی تواند زبانی که می خواهد را استفاده کند. نمی تواند اين فيلم ها را بياورد دانشگاه روی شان تحقيقات کند. - You (edit | delete)
خانم نازلی: به عنوان کسی که چند واحد جرم شناسی پاس کرده و تعداد کتاب ها و مقالات جرمشناسی که خونده کم کم 3 رقمی میشه و ...از توضیحاتتون متشکرم.اما یه نکته من با افتخار قانون اساسی را مثال میزنم و از ان دفاع میکنم و هرچندتا حدودی با شما موافقم و نیروی انتظامی را تنها چاره و یگانه داروی نچات بخش از وضع موجود نمیدانم - روزنامه نویس
بحران روابط بین جنسیتی در جامعه معاصر (سخنرانی ناصر فکوهی در همایش بین المللی خویشاوندی تهران )http://www.fakouhi.com/node/24... - You (edit | delete)
بحث کلی من با خفه کردن مردم و کنترل های احمقانه هيچ مشکلی را نمی توانيد حل کنيد...مخصوصاً اينکه همين مشکلات جنسی و بحران جنسی عجيبی و غريبی که ما الان در ايران شاهدش هستيم نتيجه مستقيم همين تفکر پليسی است که تنها می خواهد کنترل کند تاديب و تنبه اما به عمق ريشه اي مسائل نمی پردازد....شما تمام سايت های پورن جهان را هم ببنديد، نمی توانيد جلوی برادری که به خواهرش تجاوز می کند که بعد فيلمش را در بازار بفروشد از قلب خود مملکت خودتان را بگيريد! فراموش نکنيد که اينها مردم شما هستند. خود شما هستند و من نيز هم! فعلاً حرفم تموم شد

از حالی که با خودم می کنم

يکی دو ايستگاه هست در خطی که من هر روز سوار آن می شوم که قطار از زير زمين بيرون می آيد. خطی که شايد بايد تا آخر عمر سوار آن باشم. حوصله ندارم هی بروم از اينجا به آنجا. هرچی به اين ياد ها و خاطره ها و نشانه ها اضافه می شود، بدبختی من هم بيشتر می شود. بين ريل تا ديوارِ سيمی بلندی که کشيده اند تا مردم جانشان کنار ريل به خطر نيافتد يکی دو متر دشت است، با گل و سبزه و درخت. هر روزبه خاطر اين کناره دو-سه-متری، دو-سه-دقيقه اي، کلی بامبول در می آرم که يک گوشه پنجره اي چيزی بين ديوار های شيشه اي داخل کابين پيدا کنم که لحظه که از کنار دشت ها رد می شوم تنها باشم. با کارمندها و وکيل ها وسياست مدار ها نباشم تا وسط پاييز سرد زير برگ های مرده آن گل بنفش پُر-رو را پيدا کنم که من را ياد همان بنفشه های کوهی دامنه البرز می اندازد که عين همان پامچال های کوچولوی بنفش جنگل های فومن اند، يا همان زنبق بنفش فلان پارک در انگلستان وقتی افسرده از کنارش رد می شدم ....

عمر

به ويکی به خاطر همه خاطراتش از جانب من، نه احمد رضا احمدی:
چندين نفر بوديم
يکی از ما
در باران
در آينه اي
گم شد.
يک روز چهارشنبه
يکی از ما
اعتماد از دست داده بود:
روی پله های خانه اي ماند
همه عمر
به دنبال کفش های گم شده اش در باد بود.
يکی از ما
تلفظ سعادت را
نمی دانست:
در پاييز خاکستری عمر
در ميان برگ ها
پنهان شد.
آخرينمان
عمر نمی خواست
ابر را به خانه آورد
در باران آغاز شد
در باران عاشق شد
و در آفتاب
مرد.
احمد رضا احمدی

بالاترين

يک اتفاق نسبتاً عجيب افتاده است. يک دوستی يک روزی از من خواست که به او دعوت نامه بالاترين بفرستم ومن چون هيچی حاليم نيست از هيچی به او گفتم که خوب بيا رمز ورود من رو بگیر برو خودت خودت رو دعوت کن. بعد از يک مدتی اومد گفت نمی شه. اين وسط اما مثل اينکه قاط زده بوديم هردو و او گفته بود با اسم تو مقاله ها رو بذارم تو بالاترين و خلاصه به اين نتيجه رسيده بود که من گفتم آره.
من هم اصلاً ديگه از بالاترين استفاده نمی کردم. چند وقت پيش خودش اومد به من تبريک گفت که امتيازت رفته خيلی بالا، چون فلان لينکم گرفته...من رفتم ديدم عجب بابا....عجب بابا. اين حساب بالاترين بنده شده همه اش راديو فردای پدر سگ که من اصلاً لاش رو هم باز نمی کنم، مگر اينکه کسی توصيه کنه. خلاصه شاکی و اينها، رفيق گفت به خدا من قصدی نداشتم فکر کردم تو اجازه داده بودی. بگذريم. اين لينک آخری رو هم باز رفيق ما اشتباهی پست کردند. بگذريم!

مسأله فقط زبان تحقيرگر نیست؛ مسأله تفکر استبدادی است

از وبلاگ ملکوت:

تکمله‌ی مهم: اين مطلب را بازنويسی کردم و فکر می‌کنم حتی بعد از اين‌که مطلب را درفت کرده بود، کلی بحث حول‌اش راه افتاده بود. اشکالات انشايی نامه (که به هر زبانی نوشته می‌شد، باز هم از لا به لای‌اش مشهود بود) اصل سخن من نبود. آن‌ها که نسخه‌ی قبلی را دیده‌اند می‌توانند با اين نسخه مقايسه‌اش کنند تا بدانند استخوان‌بندی نوشته اساساً چيز دیگری بوده است. البته من به دليلی کاملاً متفاوت که هيچ ربطی به زمانه و مهدی جامی يا ابراز نظر ديگران ندارد، نوشته را ويرايش کردم. بيشتر دلايل شخصی داشت. اين نامه (که ترجمه‌ی فارسی‌اش در دفتر زمانه نيز هست) تفکری سرکوب‌گر و استبدادی را نشان می‌دهد که خیلی سعی کرده است خودش را در لفافه‌ی ژست آزادی‌خواهی بپيچاند. تفکر، تفکری است سرکوب‌گر و انحصارطلب. اين‌جای کار است که می‌لنگد.

نامه‌ای از مدیر موقت رادیو زمانه، که اکنون بر جای مدير معلق‌اش نشسته است، در سايت-بلاگ ايرانيان دات کام منتشر شده است (که در دفتر زمانه نيز باز نشر شد). اين نامه، نامه‌ای است عبرت‌آموز.

يعنی وکيل زمانه، ظاهراً در ژستی دموکرات‌مآبانه، اما به شيوه‌‌ای سخت قيم‌مآبانه، گفته است که هر کس «سرسپرده‌»ی ما نيست، بفرمايد برود بيرون (به زبان عاميانه يعنی «هرررری»!). اين جملات و تعابير چيزی را به ياد شما نمی‌آورد؟ ياد محمدرضا پهلوی نمی‌افتيد که گفته بود هر کسی نمی‌خواهد پاسپورت بگيرد و برود؟ حبذا چنين رسانه‌ی آزادی که قرار بود کثرت‌گرا باشد و اهل مدارا. نويسنده آشکارا متمايل به زبان ارعاب و تهديد می‌شود. حتی آوردن تعبير «آزاد هستند که چنين و چنان بکنند» پوششی بر این رسوايی نيست. اصلاً چه معنا دارد که نيات و خواسته‌ها و تمايلات کارمندان‌شان را بسنجند و بعد بگويند اگر دوست نداريد، برويد؟ (اين‌ها البته همان چيزهایی است که هرگز «توضيح کافی» درباره‌ی آن به خوانندگان زمانه داده نشده است؛ کارکنان زمانه را نمی‌دانم!). نويسنده در بند بعدی، بلافاصله هشدار و تذکر می‌دهد که اين‌ها امور محرمانه است و هيچ کدام از شما حق گفت‌وگو با رسانه‌ها را ندارید. البته هر دعوايی جنبه‌های حقوقی خودش را دارد و بايد مسير لازم را طی کند، اما اين طی شدن مسير لازم تا کی ادامه پيدا می‌‌کند؟ امیدی هست به اين‌که بالاخره روزی مردم بفهمند واقعاً و دقيقاً چه اتفاقی افتاده است؟ يا هنوز همه بايد با ظنی قوی بگويند که کودتا و انقلابی در زمانه رخ داده است؟

مانی ب آمده بود زير مطلب آق مهدی که ديروز نوشته بودم يک ديسکليمر داده بود که "من مثل شما نيستم." باعث شد يک مشت بحث ها در کامندونی قبلی شکل بگيرد که حيفم آمد اينهمه نوشته ام شماها نخوانيد. اينجا عيناً کپی می شود. اين مطلب داريوش ملکوت هم که فکر می کنم بی ربط نباشد را هم بخوانيد.

خوب ماجرا با ديسکليمر مانی شروع می شود و بحث های نادر و من ادامه پيدا می کند.

سلام
خب٬ با وجود لطفی که به من دارید می دونید که جزو موافقان این نوشته نمی تونم باشم. من هم سیاست های پشت ماجرا را نمی دانم. اما برعکس شما اگر چیز می دانستم می نوشتم. کثرت گرایی را با نوعی رندی نابجا که ادعاهایی پیدا کنیم که همه با آن موافق باشند نباید اشتباه گرفت. این کثرت گرایی برای پای قلیان خوب است٬ برای کار مدنی نه.آرمان شهر کثرت گرایانه دیگر چیست؟


Gravatar مانی ب عزيز،
البته لطف بنده به شما به اين کامنت شما ربطی ندارد. لطف من اين بود که بعله اين آقای مانی ب هم که آدم خوشفکری است به جامی در مورد استفاده از برنامه سازان "پيشکسوتی" که هيچی حالی شان نيست، هشدار داده بود. مشخصاً بنده اينجا نگفته ام که من و شما هم عقيده هستم. اتفاقاً تقريباً در خيلی از مسائل هم عقيده نيستيم به غير ديد کلی مان نسبت به سياست های مشکل دار امپرياليسم جديد و استعمار جديد.
به عنوان مثال بنده به يک حقيقت محض حساب شده به اسم عقل اعتقادی ندارم و معتقدم که تاريخ اش بايد نقد شود. مشخصاً و عمداً مساله پهلوانی را اينجا مطرح کردم چرا که معتقدم وسط همان ادبيات پای قليانی که شما اشاره می کنيد، می توان برداشتی اخلاقی داشت بسيار متفاوت از اخلاقی که "کار مدنی" را به عنوان چاره بشريت مطرح می کند. يعنی آميرزای قديمی خودمان که حلال مشکلات محله بود، می تواند به ايجاد برداشتی از اخلاق کمک کند که متفاوت از محور کردن "شخص مدنی" به عنوان "عامل" انجام کار "خير مدنی' به نفع يک افسانه اي به اسم "جامعه مدنی" است.

تئوری های يوتوپيا مخصوصاً تئوری های يوتوپيای نيومارکسيستی خيلی هاشان به اين مساله "سابژه" و محوريت عقل فردی برای عقل اجتماعی گير می دهند. آرمان شهر کثرت گرايانه آن چيزی است که خوب شما در موردش لابد چيزی نمی دانيد که يک علامت سئوال برای من گذاشته ايد. خوب خود واژه که مشخص است چيست. آرمان شهر در يک کلام آنجای است که جای خوبی “است” و “نيست” و اين نيست به اين بر نمی گردد که "خوب نيست" بلکه "موجود نيست" وجود ندارد! اين نبودش است که مساله تئوری را جالب می کند. خوبی اش این است که نيست، قابليت مهيا شدن ندارد. آرمان شهر کثرت گرايانه جای است که نيست. ببينيد کسی که تئوری يوتوپيا بداند، می فهمد من چه می گويم. لزومی به توضيح نديدم برای اينکه مايل بودم ببينم مردم متوجه اين نبودن آرمان شهر می شوند يا نه.
مساله من با راديو زمانه اين بود که اين نبض يوتوپيايی را ايجاد می کرد. يعنی فضا کثرت گرايانه اي ايجاد می کرد که مثلاً لوا زند بيايد درش برنامه ايجاد کند. اين خوب هم در يک زمان آزادی دهنده بود و هم به نوعی ماست مالی کننده بود. درست مثل تمام مدل های يوتوپيايی که ادعاشان نرتيو هاشان بر ايده آل بودن است اما "نيستند" يعنی جای اند که خشونت و تبعيض و استبداد نهادينه می شود در خاموشی. اين خيلی چيز خوبی است. چون تنها در يک همچين مدل ايده آلی که مدعی "خوبی" است نگرانی های حاشيه اي محلی برای بروز پيدا می کنند

اين مساله پيدا کردن تصور آرمان شهرانه برای من خيلی جالب و ارزشمند است. اين را در نوشته های آدم هايی مثل آلتوزر (لنين و فلسفه، برای مارکس)، آدورنو (شعر، ترانه، و جامعه)، هانا آرنت (وضعيت بشر)، باختين (تصور گفتمانی)، بن حبيب (نقد، نرم، و آرمان شهر) و خيلی های ديگر می توانيد ببينيد و مساله تئوری يوتوپيا دغدغه بسياری از نيو مارکيست هاست. حالا مثلاً پشت اين سنت تصور آرمان شهرانه است، همين نگرانی و اميد است که خانم نانسی فريژر متفکر مارکسيت می آيد مساله سکسواليته و جنسيت و جنسگونگی را به عنوان شاخص های که خود آرمانشهر آنها را به حاشيه کشانده به شکل منتقدانه مطرح می کند. جنسيت و جنسگونگی را وسط اين آرمان شهر می انداز و ديگر ايده آلش از آلتوزر و آدورنو و امثالهم فاصله می گيرد.....مساله اين است که اگر آقامان آلتوزر آميرزای مارکسيست ها، لوطی مارکيسست يوتوپيا و نگاه متنقدانه اش، نگاه کثرت گرايانه اش، نبض يوتوپيايی اش تصور يوتوپيايی اش نبود، محل کار تئوريک خانم نانسی فريژر فمنيست مارکسيست هم موجود نبود. يک آدم دگم، يک منتقد دگم، اين فضايی را که آق مهدی عزيز بنده ايجاد کرده نمی بيند. يک آدم دگم مساله اش نبض يوتوپيايی نيست. مساله اش شکستن و دوباره سازی مرز های برای رسيدن به ايده آلی که هرگز به آن نمی رسی نيست. مساله من اما رسيدن به جايی است که نمی شود رسيد. و فضايی که آق مهدی ايجاد کرده است، به من اجازه داشتن تصور آرمان شهرانه را می دهد. اين کارش درست مثل پهلوان های اسطوره ها که ناممکن را ممکن می سازنند است.... يا لاقل اميد ناممکن را ايجاد می کنند.
.


Gravatar در ضمن مانی جان،
آن بالايی جواب آدم حسابانه بود...جواب غير علمی غير عقلانی غير آدم حسابانه اش اين است که شما منتقد خوبی هستيد، متن ها رو خوب می شکافيد، طنزتان خيلی خوب است اما نارسیسيسم سطحی و شايد و آشنايی نداشتن تان با بعضی از مکاتب فکری (که خوب کسی انتظار متخصص عمومی بودن از منتقد را ندارد اما خود منتقد هم نمی تواند تصور متخصص عمومی بودن داشته باشد) باعث می شود که نقد تان هميشه در بينامتن اش يک تزلزل عدم امنيت منتقد از نقدی که ارائه می دهد را نشان می دهد. آدم می تواند همه را دست بندازد که به طرز اجراگرانه اي نقش منتقد را بازی کند اما که چه؟ خود منتقد در انتقاد می تواند رابطه ای غير استبدادی و غیر استعماری با متن مورد انتقاد ایجاد کند: رابطه ای که نارسیسم "خود منتقد،" "من منتقد" محور نقد نيست!


Gravatar نازلی جان اگر شما سبیلدارها قدر لوطیگری رو ندونین کی بدونه؟
نگفتی اونطور که آ‌‌ق مهدی می‌گه چپها برعلیه پهلوان کودتا کردند یا نبوی؟ بعید می‌دونم که این دوتا با همکاری هم اینکار را کرده باشند! اگه نبوی باشه که از این به بعد دیگه نصف برنامه‌های زمانه را خودش تولید می‌کند و نصف دیگر را هم لابد میده به کوثر...
... بگذزیم، سیبیل جان از این بحث شما و مانی بنده هم خیلی استفاده کردم. بذار من هم چندکلمه‌ای بنویسم که شما غلتهامو بگیرید. آخر لوطی بازی و خاکی بودن رو می‌بینی؟ گفتم حالا که اینچیزها طرفدار داره ما هم هستیم ;) در ضمن نارسیسم رو هم اینجوری دور بزنیم. اما از شوخی که بگذریم این نارسیسم هم موجود هفت خطی است. از در بیرونش می‌کنی از پنجره وارد می‌شه. همینکه بگی من نیستم ‌می‌شی...
آنطور که من می‌فهمم آرمانشهر جای مشخص با مشخصات تعیین شده ابدی نیست. هرچند معادل فارسیش‌ ناکجاآباد کمی بار منفی دارد ولی بیان دقیقی دارد از جایی که نیست، وجودندارد.
ولی نه اینکه هدف رسیدن به آن هم نباشد که در این صورت اصلا نقض غرض است و کلاهبرداری محض! فقط شاید با نزدیک شدن بهش مشخصاتش تغییر می‌کند و همیشه یک کم جلوتر میرود. من دقیقا متوجه نشدم که منظور تو از "محوريت عقل فردی برای عقل اجتماعی" چی بود ولی در عین حال فکر می‌کنم پدیده اتوپیا ریشه‌های خیلی عمیقترفلسفی و هستی شناسانه دارد از آنچه که ما معمولا آن را در عملکرد اجتماعی‌اش به طور عیان می‌بینیم. یعنی این ایده یا پدیده اتوپیا در لایه‌های خیلی زیرین با هستی انسان و مرگ ارتباط پیدا می‌کند. ارنست بلوخ می‌دونی که مارکسیستی بود که از آلمان شرقی احراج شد معتقده که از علل تباهی اجتماعی بلوک شرق سابق این بود که آرمانشهر را دقیق و به طور مشخص تعریف کرده بودند و آن را وصول شده و یا در شرف وصول ‌دانستند. در گفتگویی با آدرنو مثالی میزنند از شعری قدیمی که می‌گه "دوست داشتم چون پرندگان پرواز می‌کردم". حالا مسئله این است که آیا با اختراع هواپیما این آرمان بدست آمده است؟ با دید لنینیست‌ها و حتی شاید مارکس آره و شاید توآوری مارکسیسم نو در همینجاهاست. یعنی از ایده‌آلهای عصرروشنگری و آن ذوق زدگی برای صنعت و پیشرفت فاصله می‌گیریم.


Gravatar نادر جان،
شرمنده من خيلی کم خوابی دارم...تند تند می نويسم اگه راضی نبوديد باقی اش فردا.
اين قضيه چپ ها همچين اسم بدنامی است. گويا چپ های اسبق اند...همانقدر که مثلا عموی بنده (نادر خودمانی ديگر؟) الان به خيالی چپ است، چپ سرمايه دار است...
نبوی والّله يک روايت اين است که اين وسط تلاشی کرده که بهينه سازی مديريتی به نفع شخص شخيص خودش کند و با چپ های سابق کنار بياييد و کمی برای هم نوشابه باز کنند.
حالا باز برگرديم سر اين يوتوپيا.... سر اين مساله عقل و سابژه عاقل


آن قضيه عقل فرد (سابژه) عقل اجتماعی (کومويونال) را من در چهارچوب تحول از مارکسيسم به پست استراکچراليسم و دوباره مارکسيسم (مشخص است البته که اين تحول خطی نيست) جديد می بينم و اين مد نظرم است (مثلاً الان ژيژک مارکسيست لاکانی هم يک جور های نيومارکسيستی است از همين رده). در يک کلام نيومارکسيست ها به طور کلّی و نه لزوماً همه از در جواب به نقد پست استراکچرال به استراکچراليزمشون، سعی کردن که ساختار ها رو بشکافند...يعنی همچنان دنبال متانارتيو های گنده، هژمونی های گنده و جهان شمول، اقتصاد حاکم بر فضاهای عمومی حالا شده (فرا)ملی، و ... و... و ... هستند (همه اینها که گفتم یک جور هايی بحث های جديد اينهاست). از جمله کار هاشان اما این است که سعی کرده اند پيچيده گی های مشمول حال اين سابژه بدبخت را هم در تئوری هاشان، بگنجانند. يعنی سابژه را از آن حالت دکارتی (من فکر می کنم، پس هستم) دور کنند و نقدش کنند و پيچيده گی های سابژه شدنش را (بيکامينگ) در درون ساختار پيدا کنند. خوب اين کار از آلتوزر يک جور هايی شروع شد. من از آلتوزر شروع کردم چون مساله ام مساله سابجکتيوتی بود که برای آلتوزر معنی يک و هيچی دارد... يعنی هيچ سابژه اي خارج از ايئدولوژی نيست. همه ما سابژه های سيستم هستيم و اين را خودمان در يک پروسه سابژه شدن قبول و با آغوش باز پذيرا می شويم. خيلی تند تند برويم جلو فوکو نقدش به اين بساط اين است که سابژه مساله اصلی است و اين در ارتباط با قدرت-گفتمان- (يا همان رژيم های گفتمان-دانش-حقيقت) (باز)توليد می شود (کانستراکت می شود). و ما بايد پروسه -های تاريخی اين سابژه شدن ها را در ميآن ماتريس قدرت-گفتمان-حقيقت بررسی و نقد تاريخی کنيم و از بساط دکارتی دور شويم که اين بساط دکارتی است که در بطن خشونت های تاريخی وجود داشته است. شما توجه کنيد که اين برداشت برداشت اخلاقی است. اصولاً تئوری های يوتوپيا هميشه يک شاخه از اخلاق اند به نوعی. يک برخورد کلاسيک استراکچراليست-مارکسيست (حالا با يکم اين ور و اون ور) مثل جناب آقای يورگون هابرماس می آيد بحث می کند که در تاريخ و تحولات اروپای در دو قرن قبل شما يک پروسه فرد محور شدن تاريخی به موازات و نتيجه تحولات اقتصادی به سمت اقتصاد آزاد و ارتباط اش اول با خانواده هسته اي و بعد فرد را داشته ايم که فضای عمومی فعلی کاپيتاليسم متاخر را را ايجاد کرده است. خوب غير از پروژه تاريخ نگاری اش هابرماس يک برنامه اخلاقی نرماتيو تئوريک برای ايجاد يک آرمانشهر هم دارد که می آيد می گويد فرد، سابژه که حالا ديگر وسط اين اقتصاد خيلی فرد شده است، عقل دارد، اين عقل سابژه و مجموعه همه عقل های سابژه ها يک عقل اجتماعی کلی را ايجاد می کند که ما می توانيد روی آن سرمايه گذاری يوتوپيايی کنيم. نقد من به مانی ب اين است که دارد در اين چهارچوب هابرماسی فرض را بر اين می ذارد که يک "عقل" مدرنی مختص فرد است که در کنار "عقل اجتماعی" می تواند يک کار های خيری انجام دهد و به اين ترتيب به پيدايش يک افسانه يوتوپيايی به اسم "جامعه مدنی" بيانجمد. اين کار ها که آق مهدی و "ايرانی" ها می کنند چون همچين به شکل ايده آل نمی شود وارد اين چهارچوب عقل-محور هابرماسی بشود، ايرانی بازی است، عقل گرايی نيست، و پس اصلاً فعاليت مدنی نيست. خوب بعله در اين چهارچوب، آدم عاقل که نمی رود دست به دامن اخلاق پهلوانی و لوطی گری بشود که احساساتی است و عقل گرا نيست که باهاش بخواهد اخلاق جامعه را به طور لوطی گرايانه و بالا مرامی دست کاری کند. آدم عاقل به سابزه از طريق آموزش (نوشتن من و مانی و مثلاً) ياد می دهد که عقل ش را استفاده "مدرن" کند و برای جامعه مدنی کار حساب شده خير انجام دهد که انشالّله به يک يوتوپيای ولفراستيت ی برسيم عین خارج!!

خوب من اين ارتباط عقل فردی در ايجاد يک عقل عمومی و بعد هم پتانسيل اخلاقی ايجاد خير در مقابل شر را قبول دارم، اسلام هم اين را قبول دارد (چشمک) اما معتقدم بايد ديد که اين عقل آنچنان هم يک چيزی شسته رفته که مانی می خواهد از آن تمام اخلاق های ايرانی بازی لوطی گری احساساتی بازی، مرام و معرفت و مرشد و مرادی را بيرون کند، نيست. تمام اين پروسه های که مانی ب نقد می کند، در نقدشان و در وجود شان، نقش توانبخشی تاريخی برای سابژکتيوتی های مختلف و سابژکت پوزيشن های مختلف داشته اند.

مثال کلاسيکی که من استفاده می کنم روابط زنان در ارتباط های سنتی شان با ساير زنان بوده که روابط خاله خانباجی اي خودمان است. خوب با اين نمی شود به يک يوتوپيای اخلاقی رسيد؟ با اين نمی شود کار مدنی کرد حتی در همان چهارچوب هابرماسی است؟ معلومه که می شود. و مردم در طی تاريخ هايی که "سير حکمت در اوروپا" را طی نکرده اند، کرده اند. حالا بياييم همه اينها را از چهارچوب تئوريک بيرون کنيم و اخلاق ايرانی را نقد کنيم که چه؟ که چه بشود؟ آدم بايد هوش داشته باشد! وسط داستان های پهلوانی، وسط روابط خاله خانباجی اي می شود يوتوپيا های اخلاقی را مدل سازی کرد.
مرام خيلی اخلاق مهمی است مثلاً.....مرام را چطور می خواهد با عقلی که "سير حکمت در اوروپا" کرده و مدرن شده است، توضيح دهيد....اينجاست نقد من به اين بساط "عقل فردی می رود می شود عقل ايده آل اجتماعی" نادر جان نمی دانم تو همان نادری يا نه اما اگر همانی يادت است که من چقدر به پتانسيل ادبيات در ايجاد يک يوتوپيای اخلاقی فکر می کنم. آن وقت برايت مثل شاملو را آوردم که با اين که من از اون امروز دورم، نقش عمده اي در شک گيری اخلاق فردی-اجتماعی من با اشعارش داشته است. اينها همه در راستای همان صحبت های قبلی مان است.


Gravatar برگرديم سر يوتوپيا....بعله درست می گيد من فارسی ام الکن است در بيان چيز های که به زبان انگليسی خوانده ام. يوتوپيا ناکجا آبادی است که هميشه يک قدم و يا چند قدم جلوتر از ماست اما نه به شکل خطی اش و زمانی است که اين خيلی مهم است. يعنی اين رابطه جلوتر بودن يک تصور مجازی چند شاخصه چند ديمنشيال است بيشتر از يک قدم جلوتر خطی. نخواستم وارد اين ديکانستراکت کردن يوتوپيا بشوم که کاری است کارستان.

انديشه آرمانشهرانه در شرق که خوب من واقعاً درش آنچنان سوادی ندارم اما می دانم که يک مساله اصلی ادبيات و فلسفه شرقی بوده...شما مثلاً ببينيد اين مساله کيمياگری که ما کلی کيمياگر داريم در شرق (عرب و ايرانی و ترک و همه و همه و حتی چينی ها هم) اينها مساله شان مس را به طلا تبديل کردن نبوده که مساله خيلی آبستره تر و فلسفی تر و اخلاقی تر از اين حرف ها بوده. اکثر اينها از اين بساط استفاده سمبليک می کردند که نقد سيستم های حاکم بر زندگی شان کنند.

در غرب هم همينطور...مارکسيست ها که يوتوپيا را کشف نکردند. قرن شانزده قبل از روشنگری در اروپا مثلاً جناب آقا توماسو کامپانلا تئوری "شهر خورشيد" را از روی يک تصور شهرسازی عرب اسلامی طرح ريزی می کند که خيلی ها مدل های یوتوپيایی شان را بر می گردانند به همين قضييه "شهر خورشيد." بعله اين مساله در اين تعاملی که بين شرق و غرب هميشه برای مسائل هستی شناسی و ارتباط انسان مرگ وجود داشته و در این رابطه شکل گرفته.

مثلاً همين "شهر خورشيد" (که حالا بعداً لينک می دهم بخوانيد در موردش چون خيلی جالب است) اين که يک جور های مثال اولين يوتوپيای فلسفيده شده قبل از روشنگری است از روی افکار مسلمان ها و يک مدل عربیِ يوتوپيا مدل برداری شده است. که خوب مثلاً اين جا نمونه های "اخلاق شرقی" به قولی همان مرام و معرفت ما را جناب کامپونلا تئورايز می کند. می گويد آدم ها خوبند چون اگر نباشند کسی باهاشان حال نخواهد کرد و آنکه بزرگوار است را همه دوست خواهند داشت و به او احترام می گذارند و جاودانه می شود (همين مرگ که شما گفتيد و هستی که شما گفتيد).

یمن از آلتوزر شروع کردم چون نمی خواستم در يک پست وبلاگی به تاريخ انديشه يوتوپيای و تعامل شرق و غرب در ايجاد همچين انديشه بپردازم که شما يقه ما را گرفتيد که ياالّله بنويس.

حرف شما در اين تعريف نکردن يوتوپيا خيلی متين است. مثلاً الان خيلی از تئوريسين های مسائل جنسيتی و جنسگونگی که مجموعاً به تئوری های (فرا) هنجاری جنسی (کوئيير تئوری) معروف است از همين خاصيت کلی يوتوپيايی برای هميشه يک جای ديگر، يک مرزی ديگر، يک جایی که تعريف نشده باشد است که استفاده می کنند که هميشه اميد و شکستن نرم ها، (باز) سازی آنها و رسيدن به آن ناکجا آباد باشد و از همه مهم تر هويت های سابژه ها به عنوان يک هويت های جهانشمول اخلاقی ثابت و غير قابل تغيير تعريف نشوند.....آقا راضی نبوديد بگيد ادامه بديم.
مخلص شما


Gravatar اين هم شهر خورشيد کامپنولا

http://en.wikipedia.org/wiki/ Tom...maso_Campanella

http://en.wikipedia.org/wiki/ The...City_of_the_Sun

اين هم اين کتاب عربيه که از ازش مدل برداری شده است:

http://en.wikipedia.org/wiki/Picatrix

اين تعامل انديشه بين غرب و شرق قرن شانزده و هفده و اوايل هيجده که اين غربی ها هنوز تصميم نگرفته بودن زبل بازی در آورند خوار همه را سرويس کنند خيلی جالب بوده است (مخصاً که خوب مسلمون ها دست برتر اقتصادی و تفکراتی هم داشت اند).
عين ما که اينجا نشسته ايم در اين دنيای فرا ملی فعلی مارکس و هابرماس و فوکو بلغور می کنيم قرن شانزده اوروپا مردم می شستند، ابن سينا می خونند!


Gravatar آقا خودمانيم به عمرم من در اين وبلاگ اينقدر تنها تئوری بلغور نکرده بودم ها.....من هميشه سعی می کنم تئوری را با قرمه سبزی قاطی کنم و به خورد مردم بدهم به سبک رفيق ام سيما شاخساری اما شما بگو اينجور بحث ها اگر حال می ده، شروع کنيم ببريم در بطن خود وبلاگ....اين مانی ب نارسيسیست هم که محل سگ ما نذاشت...همين می آيد برای خودش يکمی نوشابه باز می کند و احساس خوبی نسبت به خودش پيدا می کند و می رود که می رود...چک نمی کند ببييند که اين ضعيفه سخيف العقل که بنده باشم چه جوابی داده است اصلاً.....اي بابا!