آزادی را پاس بدار، حقيقت کيلو چنده؟


به ترتیب از راست: عباس آقا دکتر-مورخ برجسته و مورد ستایش جامعه دکتر مهندسان/علوم پايه دانان ایرانی مقيم آمريکای شمالی، اکبر گنجی فيلسوف آزادی خواهِ کانتی ِ امير المؤمنين گرا، ريچارد رورتی از اساتيد ادبيات تطبيقی در استنفود و برجسته ترين فيلسوف قرن به روايت ایرانيان مقيم آمريکايی شمالی (به ایشان قول هايی داده شده است.)
عکس از جامعه ایرانيان ليبرال متوسل به حضرت عباس (ع).
از محمد تهوری
بخوانيد
از عبدی کلانتری بخوانيد.

ای مردم جاسوس پرور واشنگتن،
گروه تمرکزی سيما را به صرف سالاد الوییه وطنی -و نه شام هفت پرسی کاخ سفیدی-همين امروز ساعت 14:00


اگر در تورنتو هستيد. تظاهرات در مقابل سفارت اسراييل يادتان نرود. از من می پرسيد چند پلاکارد هم درست کنيد که مخالف تعرض احتمالی نسبت به ایران و سورييه باشد. مردم عرب، مردم ایران را دوست دارند. این دولت های فاسد دنيای عرب اند که هميشه ایران را منزوی می کنند نه اذهان عمومی عرب. به نظر من به این سياسی بازی های حسين گوش ندهيد و حتماً به جنگ لبنان اعتراض کنيد. آنچه بر سر فلسطينی ها و امروز لبنانی ها می آيد مساله حقوق انسانی آنهاست و فردا هم مساله حقوق انسانی هر ایرانی می شود.

MASS RALLY (demonstration )
Saturday, July 22
1:00pm
Israeli Consulate
180 Bloor Street West

من بوستون ام...کسی نمی دونه اینجا برنامه ای هست يا نه؟
نويورکی ها هم برويد اینجا

برای اینکه برنامه تظاهرات کل کانادا و شهر خودتان پيدا کنيد، برويد اینجا.
در ضمن من مجدداً با سری افکنده، با امام اشکول ايکبيری (د.د.خ- دست هامان در خشتکش باد) بيعت می کنم.


مردم...
اسراييل ایران را می زنه.....به فک و فاميل هاتان خبر بدهيد. این خبر را فالگير من تاييد کرده و گفت که بوی خون و دود و آتش از ناحيه يک چيزی شبيه گربه می آيد. به خانواده هاتان خبر بديد که هرجا هسته هست- نباشند. این فالگير من گفت که
همان زنی که امام زمان را به قتل خواهد رسانيد، زودتر از امام زمان در منطقه خاور ميانه ظهور خواهد کرد و "خوار" هاله پر نور را سرويس...
باورتان نمی شود این هم مدارک فالگيرم؛
مدرک اول
مدرک دوم
مدرک سوم
مدرک چهارم
مدرک پنجم

مدرک ششم
مدرک هفتم

و این یکی جمع بندی همه مدارک
بس نيست؟
لازم به تذکر است که دايی جان ناپلئون سيما نیز قبلاً پيش بينی کرده بود که آمريکا شعبان بی مخ اش را خواهد فرستاد سراغ ایران.

عکس ها از اینجا از طريق نيکی

مسئالة حاج آقا-- آيا مساله حقيقت است؟
هست، نيست، هست، نيست، هست.....الّلهم صل علی محمد و آل محمد

با شناخت نسبی که مهدی خلجی دارم می دانم که این روز ها چه می کشد از اینکه لبنان دارد ويران می شود. خودش قبلاً از بيروت و زيبايی هايش گفته است...

آنچه که من را امروز به شدت عصبانی کرده است مقاله اخير اوست که در وب سايت انستتو واشنگتن- محل کارش- به چاب رسیده. در این مقاله مهدی از ارتباط حزب الّله لبنان با ایران می گويد. از مدارس و بيمارستان هايی که کميته امام خمينی در لبنان ساخته است تا جاده ها، پل ها. نتيجه گيری مهدی اینکه "کار کار ایران است." مساله البته حقيقت است، لابد. لابد مهدی زمانی بهتر از این برای چاپ مقاله "اگر می خواهيد از شر حزب الّله خلاص شويد بزنيد دهن ایران را سرويس کنيد" اش پيدا نکرده است. شايد هم خبر های دست اولی دارد، از همکاران اش، ژنرال های ارتش اسراييل که از اذهان عمومی مردم ایران می نويسند. آنها بهتر می دانند. می دانم که نان شب را نمی دهد-- اما چطور است به جای مشاوره با ژنرال های اسراييلی مقاله کسانی را بخوانيد که قدرت برايشان معنی متفاوت دارد. به قول آقا رابرت فيسک:
The Israelis were yesterday trumpeting the fact that the missile was made in Iran as proof of Iran's involvement in the Lebanon war. This was odd reasoning. Since almost all the missiles used to kill the civilians of Lebanon over the past four days were made in Seattle, Duluth and Miami in the United States, their use already suggests to millions of Lebanese that America is behind the bombardment of their country.
بيروت که همه اش دار و درخت و ساختمان نيست. گوشت و پوست و استخوان نيز هست. همان قم هم که شما ترک اش گفته اید مهدی جان و امروز از نفوذ اش در لبنان می نويسيد، آنجا هم مردمانی دارد.پس به خاطر روز های خوب قديم هم که شده در ملاقات بعدی تان با فلان مشاور امنيت ملی آمريکا، عکس بدن سوخته کودکان فلسطينی و لبنانی را به خاطر بسپاريد و منتظر کودکان ایرانی باشد. احساساتی برخورد کنيد قربان-- شما که پر از احساس اید.

ای مردم جاسوس پرور واشنگتن،
دکتر تو بی، سيما شاخساری را حمايت کنيد
. گروه تمرکزی سيما را همين شنبه ساعت 14:00 فراموش نکنيد.

پيرامون سفر گنجی به آمريکا

چيزی که تا کنون باعث محبوبیت گنجی شده است، مانيفست اول و آخر و کانت-بافی هايش نيست. آنچه در مورد گنجی قابل احترام است شش سال کلنجار است که رفت و هزینه ای که داد. اگر می خواهيد سخنان و رفتار شخص گنجی و بی سوادی تئوريک اش را نقد کنيد ، مقاله آرامش دوستدار را بخوانید که شاکی است که چرا گنجی نام علی را کنار کانت می گذارد ، در دفاع اش از زندانيان سياسی فقط سه نام را بر می گزيند ، و درک درستی هم از برنامه کسانی اطرافش را احاطه خواهند کرد ندارد.
این سه روز اعتصاب غذا همانطوری که جناب آقای امير طاهری اشاره کرده بودند بهترين زمان و مکان برای محک زدن اپوزسيون جمهوری اسلامی بود و من هم دقيقاً به همين دليل رفتم که از نزديک شاهد تاريخ باشم. به نظر من در این چند روز گذشته و آينده سخنانی که پرامون حضور گنجی خارج از ایران و در آمريکا زده می شود به مراتب مهمتر از سخنرانی های خود گنجی است . از آن مهمتر شايد ديناميک روابطی است که پيرامون حضور گنجی در آمريکا در جريان است.
آنچه که توجه من را به سفر گنجی جلب کرد مقاله بود که الیی ليک معروف نويورک سان وقتی گنجی در مسکو بود به چاپ رساند. الیی ليک که گويا به شخصه مسئول خبرهات پيرامون " برانداز های " ایران شده است در این مقاله با استناد به سخنان آقای سازگارا ، این طور جلوه می دهد که گنجی به دعوت دانشگاه ييل (و در پرانتزی کوچک که خيلی هم چاخان نکرده باشد " و دیگر آموزشگاه های عالی") به آمريکا سفر خواهد کرد .
ادعای اینکه اکبر گنجی به دعوت دانشگاه ييل به آمريکا می آيد از زبان محسن سازگارا که بعد از تمام شدن دوره تحقيقاتی اش [یا اگر ترجیح می دهید جاسوسی اش] در انستتو واشنگتن به دانشگاه ييل رفته است در همسايگی آقای دکتر رامين احمدی با ایشان در حال حقوق بشر نگاری است و از ششم ام جولای هم گويا سخنگوی خود گماشته دانشگاه ييل شده ا ست-بسيار قابل بررسی است. اهميت آن اعتباری است که این انقلابی پاسدار/جاسوس/پروفسور با وصل کردن خودش با اکبر گنجی به دست خواهد آورد. و این اعتباری است که خيلی از "بر انداز ها" و مخالفين "غير بر انداز" به دنبالش هستند . مخصوصاً برای اینکه که موسسه ای همچون مرکز گرد آوری و بررسی اسناد حقوق بشر ایران ، تمام اعتبار فرضی اش را برای تمديد پشتوانه مالی دولت آمريکا از جانب ارتباطش با جعفر خان های تازه به فرنگ آمده ای به دست می آورد که سابقاً در نظام سياسی جمهوری اسلامی کاره ای بوده اند و امروز با گرين کارت ها ی آسان بدست آمده شان برای پروژه های صدور دمکراسی "مخبر بومی " ا ند.

برای همين هم من اصلاً از ديدن دو همکار و همراه آقايان رامين احمدی و اکبر عطری که باهم به جمع اعتصابيون پيوستند ، تعجب نکردم. مقاله بهمن کلباسی که قبلاً مفصل آقای عطری را برای پيوستنش به نوکانسروتيو های جنگ طلب آمريکايی به نقد کشيده بود را بخوانيد تا آگاه شويد. امير عباس فخر آور هم که چهره جديد نيو کانسروتيو های آمريکاست هم در روز يکشنبه سر و کله اش پيدا شد.
از این هم تعجب نکردم که رويا حکاکيان نويسنده و يکی از اعضای هيت مديره مرکز گرد آوری و بررسی اسناد حقوق بشر ایران در وال ستريت جورنال روز شنبه ، نوید ورود گنجی به نويورک را داد .
حکاکيان با نثر بسيار قدرتمندش می نويسد که:
"دنيا حق دارد که خطر ایران را جدی بگيرد. اما ريشه این خطر را در بمبی که هنوز به دست نيامده، يافتن اشتباه است. خطر اصلی رژيم ایران شيوه خاص از عدالت است که اختراع کرده و بکار می گيرد."

خانم حکاکيان سپس به بررسی پايمال شدن های شماری از "هيومن رايتز" می پردازد که مورد توجه خوانندگان وال استريت جورنال قرار بگيرد. از جمله قيام های اخير آذربايجان، مشکلات صوفی ها، تعقيب بهايی ها، و آن رييس جمهور معروف که هلوکاست را زير سووال برد. آنچه که در مقاله حکاکيان قابل توجه است، يک فراموشکاری عمدی است. با وجود اینکه تمام اطلاعيه های خبری از رامين جهانبگلو به عنوان نماينده روشنفکران زندانی در این اعتصاب نام می برند، مقاله خانم حکاکيان اشاره ای به جهانبگلو ندارد و انتخاب گنجی را به رسميت نمی شناسد.
خانم حکاکيان متذکر می شود که بسياری از حاميان حقوق بشر در تبعيد ممکن است از بيم سود جويی های نو-محافظه کاران جنگ طلب از اقدامات گنجی حمايت نکنند. نقد سياست های جغرافيايی حقوق بشر و برنامه های استعمار جديد بحثی است که گريبان فعالانی چون خانم حکاکيان را به کرات گرفته است و تعجبی ندارد که ایشان از نقد گنجی در دوران اعتصابش در زندان به اینگونه حمايت های بين المللی خشنود نباشد. خانم حکاکيان ارتباط دوستانه ای با پروژه "اتحاد یکگانگی خاور ميانه" دارد. این گروه که توسط خانم زينب السواجی بنيان گذاری شده طرحی است از جانب انجمن اسلامی آمريکا که تحت عنوان حمايت از آزادی های مدنی در خاورميانه تبليغ می شود. کنگره اسلامی آمريکا و خود شخص زينب السواجی از حاميان به جد حمله آمريکا به عراق بودند. این گروه از کنسرت معروف آزادی ایران در هاروارد هم حمايت کرده بود که در آن آقای اکبر عطری سخنرانی کرده و از سياست های آمريکا مخصوصاً حمله به عراق و افغانستان حمايت کرد. عليرضا دوستدار و مريم غروی مطلبی در مورد این کنسرت نوشته اند که بسياری از مسائل سياسی پيرامون کنسرت را آشکار می کند. این گروه به تازگی پتيشنی را برای آزادی موسوی خوينی آماده کرده است و آن را به افرادی در کابینه بوش همچون نيکولاس برنز و جان بولتون که در سازمان ملل ایران را تهديد به جنگ و تحريم می کند، فرستاده اند.

روابط سياسی تبعيديان ایرانی توسط دوستان و آشنايان به کرات به گنجی گوشزد شده است. بسياری از متفکرينی که با گنجی ملاقات کرده اند به او درباره روابطش با سياسی های در تبعيد هشدار داده اند. در نهايت گنجی به ييل نمی رود. و گويا قرار است آقای ريچارد رورتی را در استنفورد ملاقات کند. با توجه به اینکه پارادايم فکری آقای گنجی بی شباهت به آقای دکتر عباس ميلانی نيست و باتوجه به اینکه هردو مرد با يک پيشتوانه تئوريک ضيعف خواهان برقراری اقتصاد آزاد در ایران و پيشرفت دمکراسی لیبرال از طريق سرمايه گزاری روی طبقه متوسط (تکنوکرات شهری) هستند، جای تعجبی ندارد که گنجی با دکتر ميلانی تبادل فکری داشته باشد.

این نشان می دهد که ميلانی بسيار زيرکانه توانسته است نه تنها اطمينان بوش و کابينه اش را جلب کند، بلکه آزادی خواهانی همچون گنجی را نيز تحت تاثير قرار دهد. کانی بروک در مقاله جنجال بر انگيزش در نو يورکر به ملاقات های محرمانه عباس ميلانی (از اعضا طرح دمکراسی ایران در هوور) با مسوولين وزارت کشور آمريکا اشاره می کند و ميلانی را يکی از افراد کليدی در آينده ایران می داند. پند طلايی ميلانی به آمريکا " با ایران مذاکره کنيد و به آنها کمک کنيد تنها با يک هدف: براندازی نهايی رژيم." گنجی نيز اخيراً خواستار تغيير رژيم در ایران بدون مداخله کشور های خارجی شده است.

گزيده ای از اثار گنجی هم اکنون در دانشگاه استنفورد در دست ترجمه است.

در راستای اینکه ملت ایران متخصص انتخاب تخمی ترين رهبران در هر زمينه که فکر کنيد هستند. و با توجه به اینکه تمامی شغل های رهبری و قهرمانی فعلی-مخصوصاً جنبش زنان، اشغال می باشد. و با توجه به اینکه يکی از بزرگان اهل تمييز من را به درجه "کويير کير ذليل" نائل کرده است، بنده خود را کانديدای رهبری جنبش فراهنجار بازی ایران می کنم. باور کنيد که از من ناهنجار تر قهرمان و رهبر پيدا نخواهيد کرد، و با توجه به پيشينه تاريخی ملی تان از این بهتر نمی شود.
در ضمن گنجی خودش گفته نمی رود پيش بوش، اما این اميد معماريان و مسعود بهنود هی اصرار می کنند که "بابا، بده، نمی شه. درست نيست، اینهمه راه بيای نويورک، کاخ سفيد نری؟ ما اینجا آبرو داريم بابا...پاشو...پاشو يک کيلو شيرنی خامه ای بخر ....!!"
ساده است...
به بهانه آزادی يک سرباز که توسط تروريست ها گروگان گرفته شده است (يا اگر ترجيح می دهيد توسط مبارزان دستگير شده است)، اسراييل اعضا يک دولت را که توسط مردم به شکل دمکراتیک انتخاب شده اند را دستگير کرده؛ وزارت کشور همان دولت؛ دفتر نخست وزيری؛ و يک مدرسه را بمب باران کرده است- دولت مستقل سوريه را تهديد به حمله هوايی کرده است؛ از هوا شبنامه پخش کرده است و غير نظاميان را تهديد کرده است اگر دستورات ارتش اسراييل را عيناً اجرا نکنند خسارت خواهند ديد؛ به دستور نخست وزير اسراييل در سطح غزه شبانه بمب های صوتی به کار گذاشته است تا که هيچ کس در غزه نخوابد؛ موشک به سمت غير نظاميان پرتاب کرده است؛ کودکان را کشته است؛ و نيروگاهی را که تنها منبع آب و برق هزاران خانواده در غزه بوده است را ويران کرده است.

پاراگراف بالا را سندی تولن روز دوشنبه قبل از حمله اسراييل به لبنان نوشته است. حزب الّله لبنان در يک اقدام احمقانه دو سرباز اسراييلی را دستگير کرده است که در پی آن لبنان امروز می سوزد. دو سرباز اسرايیلی در دست حزب الّله و امروز پنجاه غير نظامی در لبنان کشته شده اند. در همين رابطه عيال ما می نويسد:

"در واکنش به اسارت گرفته شدن سه نظامی اسرائیلی:از ششم جولای تا این لحظه هشتاد و پنج فلسطینی، در بین
آن ها سی و پنج کودک زیر سیزده سال، توسط رژیم اسرائیل به قتل رسیده اند. + از طرف دیگر ارتش اسرائیل لبنان را به محاصره ی کامل در آورده و علاوه بر بمباران فرودگاه بیروت با محاصره ی تمام بندرهای لبنانی رابطه ی این کشور را با جهان خارچ قطع کرده است.در بمباران سنگین لبنان تا به حال سی و پنج غیر نظامی لبنانی کشته شده اند. + اسرائیل اعلام کرده است هیچ نقطه ای در لبنان، حتا بیروت مصونیت نخواهد داشت. +در عین حال در حالی که دولت های فرانسه و روسیه اسرائیل را محکوم کرده اند + و کوفی عنان بدون قید شرط حمله به لبنان را محکوم کرده است + پرزیدنت بوش دوست داشتنی ما در آلمان اعلام کرد "اسرائیل حق دفاع از خود را دارد".

فلسطينی هايی که امروز در غزه در محاصره اسراييل اند روزی يک وعده غذا می خورند. زير نور شمع غذا می خورند و دنيا چشمانش را به وضعيت وخيم می بندند چرا که تحت عنوان تدابیر امنيتی، دنيا به این وضع عادت کرده است. 10،000 فلسطينی امروز در زندان های اسراييل بسر می برند; عده زيادی از آنها بدون تفهيم اتهام زندانی اند. از سال 2000، 4000 خانه در غزه و کرانه های غربی توسط اسراييل ويران شده است و هزاران هکتار از زمين های زيتون کاری با بولدوزر زير و رو شده اند. سه برار اسراييل غير نظامی فلسطينی جان خود را از دست داده اند، بيشتر آنها در عمليات های ضد تروريستی اسراییل. دنيا موجوديت انسان عرب را به رسميت نمی شناسد. زندگی يک عرب کمتر از زندگی يک اسراييلی ارزش دارد. این دردناک ترين فاجعه قرن کنونی است و ما به آن عادت کرده ایم. روشنفکران ما که سنگ هیومن رایتز را به سینه می زنند، به آن عادت کرده اند و تحت عنوان منافع ملی ایران به کل مساله فلسطين را به فراموشی سپرده اند. برای ما عادی شده است که تلوزيون را باز کنيم و زنان فلسطينی را ببنيم که بر سر می کوبند، جنازه ها را تماشا کنيم و بگوييم "که من نمی شناسمش!!"

نصر من الله و فتح قریب

اسراييل به لبنان حمله کرد
دستور ساخت کامک به سبک خطه سرسبز گيلان
اگر ساليان سال است که نوستالژی بندر انزلی و کامک هايش شما را افسرده کرده است می توانيد خاطرات گذشته را باز سازی کنيد.
1- صبر کنيد تا يکی از اقوامتان در بوستون حالش به هم بريزد و برای کمک به آنها يک شبه به بوستون بشتابيد.
2- به سوپر مارکت محلتان (ترجيحاً استاپ & شاپ) رفته و يک دبه اوتز چيز بال بخريد.
3- درب دبه مورد نظر را باز کنيد و بگذاريد يک شب تا صبح در هوای مرطوب بوستون نم بکشد.
4- صبح زود از خواب بيدار شده و مانتو روسری يدکی مادرتان را بپوشيد و مقداری در بالکن چرخ بزنيد که روسری و مانتو شما نم بگيرد و به بدنتان بچسبد.
5-دبه چيز بال های نم کشيده را در آغوش بگيريد و دور از چشم عيال [بخوانيد شمر] چشم ها تان را ببنديد و چيز بال ها را دولپی ميل کنيد و تصور کنيد که در بلوار سر مُل نشسته اید و داريد کامک می خوريد.

در مقابل
می توانيد اینقدر مزخرف در وبلاگتان ننويسيد که هر بار خواستيد برويد ایران- فرح خانم ترسش بگيرد. با این روش می توانيد خودتان به بلوار رفته و اگر کامکی هنوز باقی باشد و جايش را به يک پفک سوسولی مدرن نداده باشد، کامک نم کشيده بخوريد.

در مقابل دوم:
به يکی از این جنبش های انقلاب مخملی بپيونديد تا اگر خبری شد اینقدر پارتی داشته باشيد که موجبات توليد کامک در سطح انبوه را مهيا کنيد. با این روش شما می توانيد در بندر انزلی بعد از استقبال مردم با سرفرازی و سربلندی به اعتصاب غذای خود پايان داده و کامک بخوريد.

در مقابل سوم (ورژن سرعتی):
ميسترس علی افشاری، فخر آور، شهريار آهی، سازگارا و امثالهم شويد و سعی کنيد همچون "دزيره" سياست های بين المللی را طوری تغيير دهيد که بعد از آپريشن فريدوم ایران، بلافاصله شما را مسئول کامک سازی بندر انزلی کنند.

روده درازی های ناشی از خماری و سوختگی

يک برنامه تلوزيونی داشت شبکه يک سيما، آينه بود؛ چی بود؟ معتاد ها را می آوردند کنار ديوار زندان می نشاندند و آنها هم صورت خود را ميان دستانشان پنهان می کردند به پرسش های مجری لومپن پاسخ می داند که "چی شد معتاد شدی؟"سر را پايين می گرفتند خجالت زده و می گفتند "رفيق بد"؛ "پول نداشتم، زنم اذيت می کرد"؛ "درد داشتم، شوهرم یکم ترياک داد بخورم"؛از وقتی یادمه مادرم ترياک می داد بخورم"؛ "شوهرم که به خودش می زد، به من هم به زور می زد"؛ "تو گروهک سياسی بودم، معتادم کردند بی پدر مادر ها" ...
من اصلاً نمی فهميدم که چرا يک مشت آدم را تفسير و بررسی و تحقير می کنند که به بقيه درس عبرت بدهند. که اینها بشوند "آينه" بيندندگان محترم. "اینها" را نمی دانم کی می گرفت و زندان می کرد. قاچاقچی بينشان نبود. قاچاقچی ها را که معمولاً اعدام می کردند. "اینها" اکثرشان ترياکی، حشيشی، و هروئينی بودند. پدر يکی از همشاگردی هايم يک کاره ای بود در اداره مبارزه با مواد مخدر. اگر اشتباه نکنم اسمش وجدانی بود. مدرسه ما هرزگاهی ما را می برد گردش علمی خدمت معتادانی که در کارگاه های زندان مشغول کار بودند. بعد هم هميشه يکی از این معتاد های نمونه را مجبور می کردند که سلام و صلوات به روح امام بفرستد و از مسئولين امر تشکر کند برای نجات جانش. من هيچوقت نفهميدم که اینهمه مصرف کننده مواد را کجا دستگير می کنند و چرا دستگير می کنند. والّله این عمو نادر ما [هيچ برادری ای با بابام ندارد بدانيد که فردا بهروز زنگ نزند يقه من را بگيرد] با وجود اینکه ترياکی بود شديداً سر و حال بود و هرگز هم دستگير نشد. دارندگی بود و برازندگی گمان کنم. طبق قانون بقای انرژی، آنکس که ندارد غلط می کند که حال کند.
فقط هم فکر کنم دارندگی کافی نبود. در همسايگی ما بيوه بسيار سکسی و متمولی زندگی می کرد که از اهالی کرمان بود. این خانم زيبا که به شخصه مسئول بسياری از ارگاسم های بنده در خواب بود، ترياک هم می کشيد. خلاصه خانم تمام پاسگاه ماسگاه شهر را خريده بود ولی همسايه ها دست از سرش بر نمی داشتند. مدام پتيشن امضا می کردند که این زن تنها [با وجود اینکه دختر و پسر اش با او زندگی می کردند] مهمانی های شب نشينی راه می اندازد که در آن بساط بزم تنها بساط حاکم نيست و بايد از محل بيرونش کنيم. دمش گرم، فرح خانم هميشه این مسئولين جمع امضا را مودبانه از خانه مان بيرون می کرد و امضا هم نمی کرد. خيلی از خاطره های خوش را من با بوی ترياک این خانم به ياد دارم. هروقت سازم را برای بزم غرض می گرفت، تا يک هفته چوب سازم بوی ترياک می داد.

از تجليل ترياک بگذريم. از داستان تکراری چرا دولت ها اجازه حکمرانی به بدن ملت را دارند هم بگذريم و کمی هم تئوری به خورد همگان بدهیم و بگويم این هنجار های جامعه اند که خود قدرت حاکمند و آنچه بر بدن ما حکم می راند مجموعه این قدرت های سياسی است و بدن ما هم در میاد سياسی می شود و فلان و فلان
مشکل بنده امشب این است که امروز صبح کتری آب جوش را به روی لنگ راستم انداخته ام و فعلاً کون-برهنه نشسته ام و دارم درد می کشم. همه این فلسفه بافی ها را هم برای این می کنم که آمده ام پیش برادرم و آه در بساط نیست و مشکلات زیاد است.
مصرف مواد طبيعی و شيمايی ممنوعه (چه اعتياد بياورد، چه نياورد) هنوز هم که هنوز است در آمریکا و تا حدی کانادا بيماری روانی محسوب می شود و استثناً جرم هم هست. يعنی اگر شخصی (حالا کودکان را بگذاريم کنار) تصميم بگيرد برای لذت (نه وقط به معنی خوشخوشان آن، درد هم حساب است) بر بدنش "ستم کند" بايد ديوانه ای خطرناک باشد (سیگار و الکل هم قسر در رفته اند). بی خيال سياست های بدن و مدن هم که بشويم مساله مهمتر اقتصاد این مواد ممنوعه است. ماراجوانای ناب کانادايی می تواند برای دولت کانادا هر سال کلی در آمد از ماليات بياورد. فضای عمومی خيلی از استان ها مثل آنتاريو و بريتيش کلمبيا هم کاملاً آماده است که این مواد قانوناً آزاد اعلام شوند. اما و اما همجواری با آمريکاست که درد-سر این استان ها شده است. دولت آمريکا فشار می آورد که شما آزاد کنيد و ما نکنيم، نمی شود. شما پول ماليات را بخوريد و ما نخوريم، نمی شود!! فضای عمومی آمريکا هم که روز به روز دارد محافظه کارانه تر می شود.
دوستی لُر به بهانه ديدن نويورک آمده بود که در ایستگاه پنسيلوانيا قضای حاجت بر او تنگ آمد. این دوست لُر تروريست ما که با پاسپورت ایرانی آمده بود، چون قيافه اش از خود آمريکايی هم مرتب تر بود سرش را انداخت پايين و رفت در مبال. دم در مبال شلوغ شد و دو پليس و دو سرباز ارتش (بعد از يازده سپتامبر در ایستگاه های اصلی ارتش هم حضور دارد) جلوی مرد بی خانمانی سیاه را که از روی انسانيتش می خواست بشاشد گرفتند که يا کارت شناسايی نشان بده يا...!
خنده ام گرفته بود و این خوک های احمق را تماشا می کردم که با چه هيجانی مانع شاشيدن مرد بی خانمان می شوند و "تروريست" لُر ما از بيخ گوششان بی سر و صدا در می رود. از نگاه های من برداشت این شد که نگرانم و يکی از تماشاچيان گفت احتمالاً برای مواد گير داده اند.
در آمريکا که هستم روزی نيست که اعصابم از چيز های کوچک (و البته بزرگ) خورد نشود. بی نوا آقای (دکتر)هانتر.اس. تامپسون هم برای همين خودکشی کرد. اعصابش از این همه محافظه کاری خورد شد.
زنده ياد روزی گفت:

The news is bad today, in America and for America. There is nothing good or hopeful about it – except Nazis, warmongers, and rich greedheads – and it is getting worse and worse in logarithmic progressions since the fateful bombing of the World Trade Towers in New York. That will always be a festering low-watermark in this nation’s violent history, but it was not the official birthday of the end of the American Century. No. That occurred on the night of the presidential election in the year 2000, when the nexus of power in this country shifted from Washington, D.C., to “the ranch” in Crawford, Texas. The most disastrous day in American history was November 7, 2000. That was when the takeover happened, when the generals and cops and right-wing Jesus freaks seized control of the White House, the U.S. Treasury, and our Law Enforcement machinery.
مصاحبه تامپسون را بخوانيد.

و به یاد داشته باشید مردی را که سرود ترانه ی خمینی ای امام را نوشت و آن گاه از خود پرسید چگونه می شود با مردم دوست شد و انگاه صدایی مخوف از فراز سلسله جبال راکی کوچولو در شهر سندیگو با زبان روسی نهیب برآورد به پا خیزید ای ملل جهان سوم شما به جز شترهایتان چیزی برای از دست دادن ندارید. مردی که سرود ترانه ی خمینی ای امام را نوشته بود رو به صدا کرد و در حالی که به ویش لیست آمازون اش فکر می کرد، پرسید:
-چگونه می شود با مردم دوست شد رفیق؟

صدا این بار با لهجه ی روسی توابع استالینگراد پاسخ داد اگر نمی توانی جنده باشی اقلا آزاده باش.

با شنیدن این جمله مردی که سرود ترانه ی خمینی ای امام را نوشته بود غبغب اش را خاراند و پس از مکثی پر معنی گفت:
-به به!
صدا این بار با عصبانیت فریاد زد :
خلاقیت شما در خطر است. شما از دور مسابقات حذف شدید. هر چه سریع تر سوار شتر خود شوید و به همان مملکت جهان سومی تان باز گردید.

در این جا صدایی با لهجه ای آشنا گفت:
یک جوان با استعداد این حرف ها را می زند...خیلی حرف است!

در این روز مردی که سرود ترانه ی خمینی ای امام را نوشته بود در غبار گم شد... از دور صدای
این ترانه با صدای حجت الاسلام اکبر هاشمی رفسنجانی به زبان روسی به گوش می رسید.

ترجمه ی ترانه:
خوینا خوینا خوینا خوینا خوینا خوینا خوینا خوینا خوینا خووووینا
خوینا خوینا خوینا خوینا خوینا خوینا خوینا خوینا خوینا خوینا خووووونیا

کمک کنید، همراهی کنید، امضا کنید
http://www.freedomisnotfree.ca

بينش حسن پور و بر و بچه های تورونتو می خواهند گنجی را در اعتصاب غذايش همراهی کنند. بچه ها دارند سعی می کنند که در يکی از ميادين اصلی شهر تورنتو به همراه گنجی برای آزادی اسانلو، خوئنی ، و رامين دست به اعتصاب غذا بزنند. اگر می خواهيد همراهی يا کمکشان بکنيد با بينيش با این آدرس تماس بگيريد.

b.hassanpour@utoronto.ca
این هم متن ایميل بينش
Following a phone conversation with Mr Ganji, it was specified that the three-day hunger strike (July 14-16) will be held without pause, i.e., we don't go home at night. As for subsistence, it's water, tea and sugar. He also encouraged us to involve our non-Iranian friends and colleagues.Mr Ganji might be writing a statement on the hunger strike that we can utilize for publicity; once we receive this via email, we'll distribute. Recall that one of the strike's purposes is to demand the release of Ramin Jahanbegloo, Mansour Osanloo, and Ali-Akbar Mousavi Khoeni. Again, for those interested in participating (in Toronto), please send me an email: b.hassanpour@utoronto.ca