راهنمای کمک های اولیه در برخوردهای خیابانی

از وبلاگ ميمون بی مغز. خواهش می کنم پخش کنيد.

من داشتم ویدئوهای تظاهرات را نگاه می کردم. چند نکته خیلی اساسی کمک های اولیه به نظرم رسید که اینجا بنویسم. می دانم که این نکات خیلی ساده هستند و احتمالاً همه آنرا می دانند. همینطور می دانم که رعایت نکات ایمنی در آنچان صحنه ای بسیار سخت و بعضی مواقع ناممکن است. ولی حتی اگر کمکهای اولیه نمی دانید با بکار بستن چند نکته اصلی می توانید در ثانیه های اول مفید واقع شوید.

به محض برخورد با کسی که مجروح شده، یا به زمین افتاده خود را به مجروح برسانید و در راه رسیدن با فریاد دیگران را از مجروح شدن فرد مطلع کنید و کمک بخواهید. سپس مراحل زیر را انجام دهید:

1- تنفس: مطمئن شوید شخص مجروح می تواند نفس بکشد. اگر چیزی جلوی نفس کشیدن او را گرفته (مثلاً لخته خون در دهان یا ماسک پارچه ای) سریعاً آنرا از دهانش دور کنید.

2- اگر بعد از باز کردن راه هوایی، باز هم نفس نکشید، شخص به تنفس مصنوعی دهان به دهان احتیاج دارد. فریاد بزنید و از اطرفیان بخواهید کسی که کمک اولیه می داند جلو بیاید و کمک کند.

3- خونریزی: فرد خونریزی کننده را روی زمین بخوابانید. با یک پارچه تمیز روی محل خونریزی فشار دهید. اگر مکان خونریزی از گردن فرد یا اطراف دهان فرد است، مطمئن شوید فشار روی محل خونریزی تنفس فرد را مختل نمی کند. مهمتر از هر چیز تنفس زخمی است. برای جلوگیری از خونریزی طوری گردن فرد را فشار ندهید که باعث خفگی اش شوید.

4- اگر فرد هوشیاری کامل ندارد، یا روی زمین دراز کشیده، آب به دهان فرد نریزید. آب در دهان فرد ناهوشیار باعث خفگی می شود. همچنین همواره سعی کنید مجروح را به پهلو بخوابانید. به این صورت ترشحات و مایعات دهان وی به مجرای هوایی راه پیدا نمی کند.

5- ضربه به سر، (خصوصاً به همراه خونریزی از گوش) باعث کاهش هوشیاری می شود. فرد جهت را تشخیص نمی دهد و هر لحظه احتمال سقوط یا گم شدن در جریان اتفاقات دارد. به این فرد کمک کنید که از صحنه درگیری خارج شود. و تا مطمئن نشدید جای امنی نشسته است او را رها نکنید.

6- حین حمل افراد مجروح، (خصوصاً افرادی که به کمر آنها آسیب خورده) نباید به کمر فرد مجروح فشار وارد شود. بهترین راه حمل مجروح گذاشتن وی روی پتو یا یک پارچه بزرگ مثل چادر خانمها و حمل او با گرفتن گوشه های پارچه است. احتمالاً پیدا کردن برانکارد یا پتو در جریان کارزار سخت است، پس در صورت امکان فرد را بغل کنید. ولی حمل مجروح در حالی که دست و پای فرد از دو طرف توسط مردم کشیده می شود می تواند صدمات شدید به نخاع فرد وارد کند.

7- اگر افراد مسلط به کمک اولیه و کسانی برای حمل مجروح بر بالین مجروح رسیدند، اطراف بیمار را خلوت کنید. کمک کنید که راه حمل کنندگان به سمت مکانهای امن باز شود.

8- پلیس ضد شورش مسلح به گاز اشک آور، اسپری فلفل و تانکرهای آب جوش و مایعات اسیدی است. مایعات تخصصی مختلفی برای مقابله با هر کدام وجود دارد که متاسفانه در این شرایط نمی توان به آنها دسترسی پیدا کرد. اما در اکثر موارد شستشوی عضو آسیب دیده، خصوصاً چشم ها با آب فراوان کمک می کند. در مورد خاص اسپری فلفل بخاطر حلال چربی در آن، به سادگی با آب شسته نمی شود. شستشو با شیر پرچرب کمک کننده است.

9- کمک بخواهید. در حالی که سعی می کنید مجروح را به بیمارستان برسانید فریاد بزنید "پزشک". احتمال اینکه کسی که کمکهای اولیه می داند در نزدیک شما باشد زیاد است.

اگر کمک اولیه می دانید، خودتان به همراه دوستانتان گروههای کوچک امداد تشکیل دهید و مردم را یاری دهید. یک گروه کوچک امداد متشکل از یک پرستار مجهز به وسایل کمکهای اولیه، چند جوان قوی برای حمل مجروحین به نواحی امن که پرستارها ایستاده اند و چند وسیله نقلیه (حتی موتور سوار) برای حمل مجروحین به بیمارستانهای امن می تواند جان ده ها نفر را به سادگی نجات دهند. امروز روزی است که با نجات هموطنانتان می توانید تا آخر عمر به شجاعت خود ببالید. اما می دانم که شرمندگی آنکه نیستم تا به داد هموطنانم برسم، تا ابد بر دوشم خواهند ماند.


زنده‌ايم، خيلی هم زنده‌ايم

در جمعه برای زندگی همايون چاپ شد.


من با ايران زندگی می‌کنم. دروغ نمی‌گم، خوشحالم که با ايران زندگی می‌کنم. اگر ايران نبود من هم يک آدم نسبتاً خوشحال و مرده‌ای بودم بسان اينها که در غرب هر روز می‌رند مثل برده کار می‌کنند و عرف‌های مشخص زندگی در دنيای ليبرال براشون همه چيز رو تعريف می‌کنه، آزادی اينه، حق اينه، دمکراسی اينه، خوشبختی اينه، همه همينه که ما می‌گيم! خوشبختی هم؟ سعادت هم؟

ايران برای من یاد‌آور دنيای ديگری ست که مردم کلی مشکل دارند و در تکاپو و تلاشند، ولی زنده‌اند. زندگی می‌کنند. برده‌های افسرده اما خوشحال يک سيستم از قبل تعيين شده نيستند. حالا يکی ممکنه بگه زن چرا چرند می‌گی زندگی اينجا رو چرا الکی اينطور می‌نمايی که گل و گلابه. می‌دونم نيست. به جان عزيزتان هروز با ايران‌ام. اما نمی‌دونم هنوز سعادت آدمی در چيست. می‌دونم سعادت آدمی در اين چيزی نيست که من هر روز شاهدش هستم، در اين کشور آزاد و آباد و دمکراتيک که من زندگی می‌کنم!

کدام آزاد و آباد و دمکراتيک؟

دولت فدرال کانادا به سفارت ايران اجازه نداده است که صندوق رأی بياورد بگذارد در همه شهرهای اين سرزمين پهناور که کلی ايرانی مهاجر دارد. گفته که نمی‌شه! به عنوان يک آمريکايی کانادايی زنگ زدم به اين ور و اون ور پرسيدم که آقا چطور اين دولت آمريکا همه جا صندوق داشت وقتی رأی گيری رياست جمهوری آمريکا بود، اما دولت ایران نمی‌شه؟ کسی جوابی نداد جز اينکه قانون فلان و بهمان و من نمی‌دونم و اجازه بديد بهتون زنگ بزنم و التمام!

مردم ما آدم‌های باحالی‌اند. پنج اتوبوس از شهر من داره می‌ره به شهر اتاوا برای رأی دادن. دوازده ساعت در راه و سفارت خواهند بود اين آدم‌ها امروز. سه اتوبوس از شهر اوک ويل می‌ره. و يک اتوبوس تا جايی که من خبر دارم از واترلو. باقی شهرها رو من خبر ندارم اما سفارت فردا محشر خواهد بود. مردم کشور ما آدم‌های اهل حالی هستند. هميشه اهل حال بمونند. سعادتشون در همينه.

من دارم می‌رم رای بدم برای اينکه نمی‌خوام هرگز از اين مردم باصفا جدا بشم. خوبی و بدی‌شون، می‌خوام زندگی‌ام و فرهنگم با اينها گره بخوره، تا خواهد بود. دارم می‌رم رأی بدم و همينطور که اخبار و روزنامه‌ها و اينترنت رو نگاه می‌کنم خدا رو شکر می‌کنم که هر بلايی سرمان آمده، لااقل زنده‌ايم. خيلی هم زنده‌ايم.