چون دوست دشمن است، شکایت کجا بریم؟

ابراهیم نبوی:

حسین درخشان دچار وضعیت خطرناکی است. می دانم که از یک سو اطلاعات سپاه و قاضی مرتضوی او را در فشار سنگین گذاشته اند و به او اتهام زده اند که به دین و ائمه اهانت کرده است و از سوی دیگر، به دلیل تیرگی رابطه میان درخشان و بچه های روشنفکر و اهل رسانه، هیچ کس دغدغه آزادی او را ندارد. به همین دلیل او زیر فشار شدیدی قرار گرفته است. از این بدتر آنکه دوستان و خانواده حسین، به دلیل اصرار خود او و نوع فضایی که در آن بسر می برند نیز، جز اینکه در سکوت پرونده او را دنبال کنند، کاری نمی توانند بکنند و این یعنی له شدن و نابود شدن حسین درخشان در سوء تفاهم های یک پرونده احمقانه که لاجرم او را تا مرز نابودی کامل می برد.

ادامه

دم نبوی گرم...خيلی خوب نوشته...قابل توجه آقای احمدی نژاد که انگشت هم برای حسين تکان نداد. قابل توجه همه شما ها که هنوز هم نشستيد می گيد وب سايت کيهان مدلش عوض شده کار حسينه.

آق مهدی جان، بگو ماشاالّله

از بس من عجيب شدم، دوستام افتاده اند به جنبل و جادو....رونوشت به آق مهدی. مينا (هزاردستان چمن) دوستم نوشته است:

این رفیق کمونیست انارکیست پست کلنیالیست من، نازلی، یک هفته ایست که از نبود یا -خوشبینانه اش- کمبود ادمیت مریض شده است. از همان روز نخست از سکنات و وجهات اش پیدا بود که چشم خورده است. صبحی پای چت ازش خواستم که اسفند دود کند گفت که دود می کند اما باورم نمی شد که بکند. این شد که برای دور کردن چشم بد تخم مرغ رسمی درشتی را برداشتم و اسم افراد مختلف از جمله: مهدی خلجی، کلنگ، نیک اهنگ کوثر، بهمن کلباسی، اق بهمن، معصومه ناصری، مهدی جامی، داریوش محمد پور را رویش نوشتم. تخم مرغ را در پارچه ای گذاشته و چرخانده و چرخانده و فشار دادم. ناگهان روی اسم مهدی جامی تحم مرغ شکست. کپ* که شاهد این ماجرای تخم مرغ و چشم بد شکنی بود گفت که حالا باید چه کرد؟ گفتم باید نامه ای رسمی نوشت و از اقای جامی درخواست کرد زین پس به یاد نازلی افتاد و یا از او حرفی زد ماشالله بگوید. تخم مرغ در پارچه را تا دم در برده و روی برفها هشتم تا مردم با پای مبارک خود از ان رد شوند تا بلا از نازلی و به کوری چشم شیطان از بقیه ی مسلمانها دور شود. حالا از ان موقع که تخم مرغ را روی برفهای دم در انداخته ام تا همین نیم ساعت پیش کپ یکریز می پرسید که کی می روی تخم مرغ را پاک کنی؟ اخر سر گفتم که اگر تخم مرغ را پاک کنیم و نگذاریم مردم از رویش رد بشوند ممکن است که نازلی خوب نشود. حالا دیگر سکوت کرده و از تخم مرغ چیزی نمی گوید و یکریز می پرسد که به مهدی جامی گفتی که بگوید ماشالله؟ اقای جامی بگویید ماشالله

اين کِپ رفيق آمريکايی ماست، که مينا خانم گرفته اش به کار تخم مرغ شکاندن بنده خدا را....
البته مينا خبر ندارد من يک مدتی است که قاط زده ام، حالا او يک هفته ايست خبر دار شده است.

برای خاطر نازک شما

اجرا می کنم قربان
برای شما زنانگی اجرا می کنم قربان
من خم می شوم
خم تر هم می شود،
قربان
اراده کنيد قربان
نگاهم را زنانه می کنم
صدايم را...
دوست داريد قربان؟
صدايم دل انگيز است؟
روح زنانه دارد؟
من لطيف هستم؟
به لطافت گل يا شبنم يا نسيم...
من را در آغوش بگيريد قربان
من می خواهم کير شما را حس کنم
من به کير شما محتاجم
زن می شوم قربان
قول می دهم
شرايط تان را بگويد
يک: حتماً
دو: قطعاً
سه: سعی خودم را می کنم
نه، نه، خواهش می کنم قربان!
قطعاً، حتماً، يقيناً، من زن هستم قربان
زن می شوم قربان
برای شما...
برای خاطر نازک شما

روح لطيف

زباله های انسانی عزيز، من اينقدر اينجا (نا)شعر تخمی خواهم گذاشت که همه شما خسته شويد و برويد به نيک آهنگ فحش بدهيد، ای زن ستیز های کوچولوی کونی ضد کون دادن مسلمان برادر کش خواهر سرويس کن!


آيا ممکن است جنون هم اجراگری باشد؟

آقا؟

آقای دکتر؟

جناب؟

آيا ممکن است جنون هم اجراگری باشد؟

ترايلپتال هزار خرده اي ميلی گرم

ولبيوترين صد و خرده اي ميلی گرم

اينها را بخوريد خانم

شما خوب خواهيد شد

مساله شما مغز شماست

روح شما لطيف و پاک است

از تحقير

خواننده های محترم سيبيل،

شما يک مشت زباله انسانی هستيد. من يک جايی بين بی تفاوتی و تنفر از شما گير کرده ام. حوصله شما و فحش هاتان را هم دارم. چهار سال است که برای شما می نويسم، بی منت، برای خودم می نويسم. بهترين نوشته هايم را در همين وبلاگ کيری خاک خورده اند. سعی کرده ام با شما و فرهنگ مزخرفتان درگير شوم. جز افسردگی حاد چيزی برايم نمانده است. يک زمانی می توانستم به همين بخندم. امروز نمی توانم. فردا شايد باز بشود.

به هر حال خواستم در جريان باشيد و بدانيد که من حالتان را ندارم، چرا که يک مشت زباله انسانی هستيد که تنها در فکر مصرف و مصرفگرايی ايد! محيط اينجا به قدری گه شده است که ديگر خودم هم حوصله نمی کنم چيزی بنويسم. حوصله جنگيدن با همه شما را ندارم. جانش را هم ديگر ندارم.

از خليج فارس هم مهمتر


به رضا منبع چی رای بدهيد که بتواند با يويوما بنوازد. تنها يک روز فرصت داريد...بشتابيد هموطن ها الان رضا در مقام دهم است، برسانيدش به مقام اول!

امروز روز تولد حسين درخشان است که بيش از دو ماه از بازداشت او گذشته است

يک پيروزی برای آزادی های مدنی در آمريکای نژاد پرست


وسط افسردگی به قدری خوشحال شدم که دوست خوبم (شوهر دوست عزيزم، نيکی) جناب آقای رائد جرار پدر سازمان امنيت حمل و نقل آمريکا و هواپيمايی و جت بلو را در آورد. رائد که سال 2006 از فرودگاه جان ف. کندی نيويورک مسافر بود، به دليل پوشيدن تی شرتی که روی آن کلماتی با رسم الخط عربی (يعنی می توانست فارسی هم باشد) نوشته شده بود، از سوار شدن به هواپيما منع شد و مجبورش کردند که لباسش را پنهان کنه که ترس و رعب در ميان مسافران ايجاد نشود.

انجمن دفاع از آزادی های مدنی و رائد در اعتراض به اين اقدام تبعيض آميز و نژاد پرستانه شرکت هواپيمايی جت بلو و سازمان امنيت حمل و نقل آمريکا را به دادگاه بردنند و امروز خبرش رسيده است که رائد و اين گروه از وکلا توانسته اند دويست و چهل هزار دلار آمريکايی طرف دعوی را جريمه نقدی کنند.

در روز مسافرت مورد بحث رائد را مجبور کرده بودند که يک تی شرت ديگر که جت بلو به او داده بود را روی تی شرتش بپوشد و صندلی او را از جلوی هواپيما به عقب هواپيما تغيير مکان داده بودند.

من وقتی خبر اين پيروزی رائد بر اين بی شرف ها را خواندم، بال در آوردم. آدم های با وجدانی مثل رائد و وکلای انجمن دفاع از آزادی های مدنی در آمريکا هستند که اگر نبودند همين يک جو آزادی هم که برايمان مانده است، نمی ماند. اينها کسانی هستند که وقت و پول خود را می گذارند تا با اين سيستم استعماری مستبد نژاد پرست مبارزه کنند. رائد احتمالا پولی برايش از اين پول نمی ماند. همه اش می رود به ماليات (که با آن عراق کشور رائد را به گند کشيده اند) و خرج و مخارج دادگاه. اما کار ارزشمند آدم های مثل رائد است که من را از صميم قلب خوشحال می کند. رائد جان، نيکی جان، دمتان گرم.
--------------------
در ضمن اين رائد آخرِ مرام است. يکی دو روز خانه من مهمان بود همه کار های مکانيکی-تعميراتی خانه من را انجام داد، از جمله همه لولاهای در ها را تعميير کرد و دستگيره ها را هم که شل شده بودند سفت کرد. خلاصه رائد به گردن ما، و جامعه مسلمانان و عرب های و کلاً همه اقليت های قومی و نژادی در آمريکای شمالی خيلی حق دارد.

تبليغ برای رفيقم (رفقا). مرگ بر رسانه جريان اصلی ولی کلاً.




تلوزيون فارسی بی بی سی يعنی زندگی؟
هاهاها مردم از خنده!
از همين الان بگم برنامه مورد علاقه من فقط بهزاد بلوره ....بهمن منو کشت. بريد اين هم ببينيد. پيام هم بذاريد برای اين وبلاگ


DEMONSTRATE AGAINST THE ISRAELI
ASSAULT ON GAZA !

Saturday January 3rd, 2009
2 PM
Yonge-Dundas Square