سنگکی خيابون بزرگمهر، ده تا سنگک که داری سنگاشو جدا ميکنی و سنگينی نگا ه هيز شاگرد نونوا رو دزدکی ميپای. انگار لخت ميبينتت و دست بردارم نيست، سنگ ها هم داغند و دستت سوخته. چهارصد گرم پنيير ليقوان تازه، نيم کيلو خيار، کمی گوجه. يک مهد کودک دلباز زرد، يک آشپزخونه تاريک. چای تازه دم، اولين عشق من، اولين عشق تو و آخرين عشق آينده اون. ديگه چی ميخوای؟ به این ميگن زندگی