برای زندگی

همايون گير داد که برای "جمعه برای زندگی" بنويسم و من هم از بس که محبت ديده ام از شما خوانندگان مستهجن اين وبلاگ يک جايی برای روده درازی پيدا کردم و آی نوشتم و نوشتم و نوشتم.

اين شما و اين يادداشت بنده "جبر جغرافيايی:"

خنده؟ خنده را بی خيال شويد سر جدتان اين "جمعه برای زندگی" را به حرمت من نويسنده افسرده باشيد. خنده‌اش می‌دانيد کجا بود؟ کلهم اين شب کنسرت نامجو در تورونتو عجيب بود. همه دوستانم ايميل می‌زدندند که چه می‌پوشی؟ مردم "گوزپيچِ گوزپيچ" بودند. نه می‌دانستند چه بپوشند، نه می‌دانستند چه بکنند. نامجو را من ول کرده بودم، رفته بودم در نخ مردم. نامجو می‌خواند. بعضی‌ها گريه می‌کردند، بعضی ها قاه- قاه می‌خنديدند. مردم باهم دعواي‌شان شده بود. آنها که جدی گرفته بودند قضيه را شديد با قيافه‌های مغموم به صندلی عقبی که می‌خنديد، چشم- غره می‌رفتند. رِنگ که می‌گرفت، يکی شروع می‌کرد به دست- رقصی زدند از همان مدل‌های "دَس دَس." صدای مردم بلند می‌شد که "شيییییییییش:" يعنی دست نزن، اين موسيقی نياز به "دَس دَس" شما ندارد. از آن ور يکی که رِنگ موسیقی سر حالش آورده بود، به حمايت از آن‌ها که دست می‌زدند بلند تر دست می‌زد. تا جمعیت می‌خواست با دستش قری هم بدهد، ناگهان موسيقی خود آقای نامجو همه را خيط ما خيط می‌کرد. ديگر نمی‌شد دست زد. موسيقی عجيب شده بود. هنجار سابق نبود. قابل شناخت نبود. ساختارهای قبلی را رعايت نمی‌کرد. هرج و مرج بود. جيغ می‌زد. "آقا جيغ نزن،" بابايی که بچه هاش به زور آورده بودندش زير لب زمزمه می‌کرد. دست‌ها آرام آرام، يکی در ميان خاموش می‌شدند.

جريانش چيست؟ همه‌اش در ذهن من تکرار می‌شد؟ تاثير اين موسيقی چيست؟ از کجا آمده؟ اين شعر با اين موسيقی چرا اين بلا را دارد سر مردم می‌آورد؟

ادامه اش در صفحه همايون


تف به ملکه

لعنت به بی بی سی!! تمام آدم هايی که بهترين نوشته های وبلاگستان را يک زمانی می نوشتند برده است ملکه به ايشان کار های ميآنمايه داده خوشحال باشند که حقوق "پوندی" می گيرند. فکر در چهارچوب ژورناليسم بی بی سی نابود می شود. اين آدم ها که مثلاً نخبه های اين جمع مجازی بودند همه می شوند يک مشت عامل فکری که فکرشان در فضا و چهارچوب های قانونی بی بی سی تاديب می شود که "حرفه اي" باشند. برای پول امرار معاش خالق ترين فکر ها، به فاک فنا می رود. می شود "کاپيتال" در جيب استعمار. ذهن های اين آدم ها استعمار می شود که استعمار کنند ذهن مردم را! تف به رسانه جريان اصلی. رخوت در وبلاگستان را بياندازيد گردن ملکه و وزارت خارجه اش.
--------------
اين را نوشتم برای اينکه يکی از بهترين دوستانم که مدتهاست از اون بی خبرم غم "حرفه اي" شدن دارد.

عملاً کاش به فقه عمل می کرديد

يک زمانی که قرار بود لايحه مجازات اسلامی بسيار ترسناک در مجلس تصويب شود و بحث رويش بود، هی می خواندم اين ور و آن ور که چرا زبان اين لايحه فقهی شده است و اين خيلی بد است و فلان و بهمان. چرا مجازات های بدنی زياد شده اند و اين خيلی بد است و فلان و بهمان. خوب واضح است که نويسنده اين وبلاگ کذايی رسالتی بر مساله مجازات و تاديب ندارد و در دنيای آرمانی خودش سير سلوک می کند که احساس احمقانه برتری اخلاقی کند. اما و اما و اما....

اعصاب اين نويسنده از مرگ اين بنده خدا که در زندان خودکشی کرد خيلی خرد است و يک توصيه دارد به رفقای جمهوری اسلامی-چی اش. دليل اينکه اين نويسنده اينقدر پررو شده که به جمهوری اسلامی توصيه رفيقانه کند هم اين است که به قدری همه گفته اند "تو جمهوری اسلامی-چی هستی،" ديگر خود نويسنده هم توهم کرده است که اگر حسين درخشان نيست قطعاً يک چيزی در همان مايه هاست (تازه گی ها خيلی ها بهم شک می کنند که زبانم لال جا پای حسين درخشان گذاشته باشدم که خداوند شاهد است آدم بايد ديوانه باشد که بخواهد به سرنوشت حسين بدبخت دچار شود و بگذريم که منش من بدبخت هرگز هيچ شباهتی به منش حسين نداشته و ندارد).

توصيه من به جمهوری فخيمه اسلامی اين است که جان هرکه که دوست داريد، همچون فقه اسلامی عمل کنيد. از زمانی که اين قانون اساسی ما را از روی قانون اساسی بلژيک کپی برداری کردند ما بدبخت شديم رفت. فقه اسلامی که از زمان رساله جامع عباسی تا همين امروز هرچه بوده و هست کپی اش زير تخت من است و اين ور و آن ور در اتاقم، هرگز نمی آمد يک آدم افسرده بدبخت را باهاش همچين رفتاری کند که شما به عنوان حاکم شرع کرديد. فقه اسلام شيعه خيلی عادلانه تر از اين حرف ها با مساله تاديب و تنبه آدم ها برخورد کرده که اين"مجری" های قانون اساسی های مدرن می کنند.

والّله به خدا آن مجازات های بدنی دوران ميآنه، شلاق، شقه کردن، دار زدن، همه اينها شرف دارند به اين مجازات های "روانیِ" مدرن که شده اند منش شما و همه کشور های "مدرن." والّله به خدا مجازاتی که قابل ديدن است، تاديبی که قابل مشاهده است، بهتر از آن است که روان مردم را تاديب و تنبيه می کند.

مساله اخلاقی احمقانه من اينجا لزوماً "بهتر و بدتر" در يک نظام فلسفه اخلاقی نيست. من خودِ روانی ام را جای اين بدبخت گذاشتم که مُرد. همان فقه اسلام شيعه، همان کتاب های احکام که گويا ديگر امروز به اندازه آن قانون اساسی نه قدرت دارند و نه حاکم شرع و محتسب و سرباز و پليس، و آژان، و بازجو و امثالهم با چهارچوب اخلاقی آن آشنايی لازم را دارند، هرگز نمی آمد با کسی که در حالت عادی نيست، عاقل نيست، روانش مشکل دارد، رفتاری را بکند که شما کرديد با اين بنده خدا که خودش راخلاص کرد.

توصيه من اين است که وضيعت روانی آدم ها را در نظر بگيريد وقتی اينقدر "شيک و مدرن" شده ايد که تاديب و تنبيه شما نيزه اش به سمت روان آدم هاست. حالا که قرار نيست شلاق بزنيد و شقه کنيد، حالا که روان است که مطرح است، خوب حواستان به وضعيت روانی آدم ها باشد. اين بنده خدا که خانواده اش داغدار شدند کلی هم تبليغات منفی عليه ايران شد، در اين وضعيت نسبتا وخيم جهانی.

مساله عملاً را کلا بعضی موقع ها بايد بی خيال شد...آرمان خيلی چيز خوبی است. خيلی بيشتر از عملاً به دردِ عمل می خورد.

همه اينها را گفتم که بگويم عملاً همه ما هميشه از آنچه که پشت زندان های شما می گذرد بی خبريم. عملاً همه حرف های صد من يک غاز ما بر اساس يک مشت داده های بی سر و ته آدم هايی است که نمی شود به آنها عملاً اطمينان خاصی کرد (منظورم يک مشت بدبخت زندانی نيست که می آيند بيرون و ماجرا را می گويند...منظورم دکان حقوق بشر در غرب است). عملاً شايد بهتر باشد که شما اين عمل های خود را روشنتر توضيح دهيد که جای شک و شبه نماند برای آدم هايی که آرمان هاشان قاطی پاتی شده است با اين عمل های شما. عملاً شايد اگر فضا را اينقدر امنيتی نمی کرديد که عمل شما بتواند مورد نقد شفاف قرار بگيرد که ظالمين مجازات شوند، شايد اگر عملاً تحقيقاتی می کرديد در مورد اين مرگ و عملاً آن را با شفافيت کامل در اختيار اذهان عمومی قرار می داديد، شايد و شايد و شايد جايی برای آن آرمان ها که قاطی پاتی شده باز می شد: جای آرمان و آرمانگرايی باز می شد.

اوبامای پدرسوخته

بابام از ديروز تاحالا نشسته با چه احساسی از اوباما يا به من می گه، يا پای تلفن به دوستاش می گه، يا که به مامانم می گه. بحث هم حول و حوش، “چه انسانی، به به چه انسانی، اين تاريخ رو عوض می کنه، اين با انسانيت آمده که انسانيت رو زنده نگه داره” می چرخه. من هم که معمولاً هرچيزی که از دهن بابام در می آد حتماً حرص آوره نشستم حرص می خورم که چی می گين شما ها؟ انگليسی بلدين؟ انگليسی هم لازم نيست بلد باشيد؟ صدا می شنويد؟ گوش هاتون که کر نيست؟ به قول شاملو ای ياوه ياوه ياوه!!

Condescending

آدم های نازنينی که دنبال اين بودند که اين پيام نوروزی اين طور بشود که شد رو بعضی هاشون رو می شناسم و می دونم که چه زحمتی کشيدند. و هم می دونم که چقدر مهمه که اوباما پيام نوروزی داده و برای اولين بار "جمهوری اسلامی ايران" رو از مردم ايران جدا نکرده. همه اينها رو می دونم. اما صدای اين مردک در گوش منه و آزارم می ده. ديشب تا سوار ماشين دوست و استادم شدم، پرسيدم که اوباما رو شنيدی؟ گفت مرتيکه با اون صدای کاندوسندينگش! اين کاندوسنديگ ترجمه فارسی نداره. قبلاً انار خانم سعی کرده بود ترجمه اش کنه اما نتونسته بود:

نوعی از حرف زدن, کلام, گفتار حتی عمل که در ظاهر حالت دوستانه و محترم داره اما رفتار طرف یه جاییش بد روی اعصاب میره و تحقیر کننده است و نمیشه هم دست روی هیچ کلمه خاصیش گذاشت. توی این حالت مشکل احتمالا کلمات نیستند بلکه دیدگاه پشت کلمات هستند...اینکه علی رغم کلمات یکسان این برداشت برای گوینده هست که بالاتر از شنونده است و باید سواد شنونده رو بالا ببره یا فهمش رو بیشتر کنه یا اصولا خودش رو بالاتر از طرف میدونه. ظاهر رفتار ممکنه یک مکالمه برابر باشه اما در واقعیت رفتار و تعامل از حالت هم شان که شایسته دو انسانه خارج میشه.

من اما در رفتار اوباما چيزی که ديدم، پدر سوخته بازی تبليغاتی بود. چيزی که اعصابم رو بيشتر خورد کرد اين بود که اين کار ايشون لزوماً هيچ فايده نداشت و هيچ جای ذوق کردن هم نداشت. البته جرات نکردم بگم چون چه کاريه...من نگران ام که اشتباه می کنم و با آوردن اين اشتباه و فکر اشتباه ام در سطح عمومی باعث بشم که فکر حتی يکی دو نفر به بيراهه بره. اما بعد فکر کردم ديدم که مگه من خرم يا که مردم رو خر فرض کرده ام. اين متن که اينجا می آيد که تفکر ايجاد کنه و درست و غلطش اهميتی نداره.چيزی که "شيرم کرد" که همين يک پست رو اينجا بذارم با اينکه عملاً اينجا درش تخته شده، اين تحليل، در وبلاگ مدرسه ما بود. از کنايه های ناسيوناليستی اش (که در حد کنايه است می شود خوانشی چند جانبه از آن داشت) که بگذريم، تحليل محشری است:

تغییر لحن می توانست اولین قدم برای رفع سوء تفاهمات باشد اما این خواسته هم به طور کامل اتفاق نیافتاده و اوباما مثل ماه های گذشته ایران را زیر سایه الفاظ سیاه ترور، جنگ افروزی و قدرت طلبی برای ویران کردن! برده و این یعنی اگر گفتگوئی هم انجام شود آمریکا دنبال دغدغه های موهوم خود راجع به حمایت ایران از تروریسم و تولید تسیلحات هسته ای خواهد رفت. هفت سال از اشغال افغانستان و پنج سال از اشغال عراق می گذرد و آمریکا به هچ کدام از دغدغه های ایران درباره گسترش مواد مخدر، حفظ پایگاه منافقین، ربوده و زندانی شدن دیپلماتهای ایرانی در اربیل و یا ترورهای کور و تجاوز به مکانهای مذهبی و مقدس شیعیان نشان نداده و قصد حضور دائمی و حفظ پایگاههای نظامی خود را هم دارد و با همه اینها دائما ایران را مورد تهمت و افترا درباره دخالت در عراق و افغانستان قرار داده است. آمریکا انتظار چه تفاهم و چه رویکردی از ایران را دارد وقتی که در فاصله چند روز هم تحریم های ایران تمدید می شود و هم پیام نوروزی ارسال می شود؟

اوباما در پیام نوروزی اش به گونه ای حرف زده که گویی در حال اعطای حق حضور مسالمت آمیز در جامعه بین المللی به ایران است، یعنی با قیافه ای حق به جانب چیزی را که ما صاحبش هستیم به ما تقدیم می کند و می خواهد با اعتماد به نفس فوق العاده اش راه بزرگی و توانائی ملت و تمدن ایران را به ایرانیها بیاموزد. گذشته از اینکه مثل همیشه یک نوع مکانیسم تهدید در نوع سخنان اوباما وجود داشت القاء روحیه پدر مهربان و سخن گفتن از بالا که هوش و شعور ایرانیها را نادیده می گیرد به وضوح توهین آمیز است و فقط ممکن است مورد استقبال کسانی قرار بگیرد که به نگاه مثبت خارجی ها به ایران اهمیت بیش از اندازه می دهند و اعتماد به نفس شان در گرو تعریف و تمجید قدرت های بزرگ و دلخوش شدن به چهره مثبت از ایران «ذیل» تمدن غرب است.

فراموش نکنیم آنچه باعث می شود دستگاه مغرور و عملگرای سیاست خارجی آمریکا بعد از اینهمه سال دشمنی به چنین برخوردهای به ظاهر مثبتی روی بیاورد چیزی جز افزایش قدرت و تأثیر گذاری ایران نیست. بنابراین طرفی که راههای انتخاب را مشخص می کند ایران است و نه آمریکا، آمریکا در طول این سی سال همواره در صدد بوده تا ابتکار عمل را در رابطه ایران و آمریکا به دست بیاورد اما هیچگاه موفق نشده است. با این حساب این آمریکائی ها هستند که دو راه پیش رو دارند؛ یا وجود ایران قدرتمند را به طور «واقعی و در عمل» می پذیرند یا باید اضافه شدن مشکلات و دشواری هایشان را تحمل کنند. انقلاب سی ساله ایران هیچ دغدغه ای نسبت به دشمنی های آینده آمریکا نخواهد داشت و به رابطه احتمالی با آمریکا هم فقط به عنوان یک فرصت اقتصادی و سیاسی نگاه خواهد کرد.

ادامه تحليل را در وبلاگ مدرسه ما بخوانيد و توصيه می کنم که فوراً از زبان خاص نويسنده عصبانی نشود و در بريد.

الان فرح خانم زنگ زد و گفت که عليرضا دوستدار-يکی از دوستان خوبمان- در فيس بوک يک تحليل با نمک روی اين سخنرانی اوباما نوشته که خدا رو شکر اون هم با من موافق است.

Some scattered thoughts (in bold) on Obama's Norooz message below. I write these because I see that many of my friends seem excited about the message. I'm not impressed, except in a general "oh so you can speak in a civilized tongue and may not want to bomb the hell out of Iran in the short term - unlike Bush" kind of way.

THE WHITE HOUSE

Office of the Press Secretary
__________________________
_______________________________________
FOR IMMEDIATE RELEASE March 20, 2009

VIDEOTAPED REMARKS BY THE PRESIDENT IN CELEBRATION OF NOWRUZ

THE PRESIDENT: Today I want to extend my very best wishes to all who are celebrating Nowruz around the world.

that is very nice of you thanks

This holiday is both an ancient ritual and a moment of renewal, and I hope that you enjoy this special time of year with friends and family.

yeah thanks. i had more hendooneh and norooz shirini than i'd had in years. the marzipan toot was amazing.

In particular, I would like to speak directly to the people and leaders of the Islamic Republic of Iran. Nowruz is just one part of your great and celebrated culture. Over many centuries your art, your music, literature and innovation have made the world a better and more beautiful place.

Here in the United States our own communities have been enhanced by the contributions of Iranian Americans. We know that you are a great civilization, and your accomplishments have earned the respect of the United States and the world.

uh oh. sucker alert. "great and celebrated culture," "art," "music," "literature," "innovation," AND "great civilization"? that last remark is enough to make many a persian drool. if he'd included references to cyrus's declaration of human rights and the eternal persian gulf, we'd be having a collective orgasm by now. but wait... let's see what comes after the sweet-talkin'.

For nearly three decades relations between our nations have been strained.

true dat. before that too, only the shah sorta kept a lid on it.

But at this holiday we are reminded of the common humanity that binds us together. Indeed, you will be celebrating your New Year in much the same way that we Americans mark our holidays -- by gathering with friends and family, exchanging gifts and stories, and looking to the future with a renewed sense of hope.

you forget the part about shopping till we drop. really unbridled consumerism alone should be enough to unite our two great civilizations.

Within these celebrations lies the promise of a new day, the promise of opportunity for our children, security for our families, progress for our communities, and peace between nations. Those are shared hopes, those are common dreams.

yes

So in this season of new beginnings I would like to speak clearly to Iran's leaders. We have serious differences that have grown over time. My administration is now committed to diplomacy that addresses the full range of issues before us, and to pursuing constructive ties among the United States, Iran and the international community. This process will not be advanced by threats. We seek instead engagement that is honest and grounded in mutual respect.

hmmm ok. good thing you renewed the sanctions on iran BEFORE norooz. it would've been slightly uncool as a new year's present.

You, too, have a choice. The United States wants the Islamic Republic of Iran to take its rightful place in the community of nations.

i REALLY hope that doesn't mean the community of lapdogs of the u.s., cause i'm a wee bit suspicious of other nations in our neighborhood that have found their rightful place, e.g. jordan, egypt, saudi arabia, the gulfies, etc. their tongues, you know, have gotten habituated to compulsive lap-like motions that are not particularly respectable or rightful.

also, why does this sound to me so much like the teacher, tapping the palm of her hand with her long ruler as she addresses the bratty boys in the detention room: "yes little children, i want you to come back to class, but you'll have to promise to behave yourselves! no gum chewing and no pinching the girls from now on. otherwise, you go home with a blue bum next time!"

You have that right -- but it comes with real responsibilities, and that place cannot be reached through terror or arms, but rather through peaceful actions that demonstrate the true greatness of the Iranian people and civilization. And the measure of that greatness is not the capacity to destroy, it is your demonstrated ability to build and create.

well, not if iran is arming the terrorized, say in gaza and south lebanon, against a huge military goliath you've helped build and sustain for decades. and how about the u.s. start taking peaceful actions in afghanistan and pakistan and iraq? and maybe encouraging the said great and civilized goliath to do the same with the palestinians and lebanese? reducing your nuclear arsenal might be a nice gesture, or maybe lessening the military buildup in the persian gulf, or perhaps going easy on weapons sales to israel and certain gulf arab countries? but, oh, maybe these weapons are really meant for an upcoming art installation at the planned abu dhabi guggenheim? in that case, my bad, iran really should stop arming itself.

So on the occasion of your New Year, I want you, the people and leaders of Iran, to understand the future that we seek. It's a future with renewed exchanges among our people, and greater opportunities for partnership and commerce. It's a future where the old divisions are overcome, where you and all of your neighbors and the wider world can live in greater security and greater peace.

that's wonderful barack, except for the prospects of starbucks and mcdonalds in tehran, which i'm afraid might put star burger and boof and starbux and the other imitations out of business.

I know that this won't be reached easily. There are those who insist that we be defined by our differences. But let us remember the words that were written by the poet Saadi, so many years ago: "The children of Adam are limbs to each other, having been created of one essence."

With the coming of a new season, we're reminded of this precious humanity that we all share. And we can once again call upon this spirit as we seek the promise of a new beginning.

Thank you, and Eid-eh Shoma Mobarak.

beautifully put. and in that spirit, i return to my marzipan toot.


معضل بشر امروز غفلت از بنیاد (بن ـ یاد) گرایی است : دیالکتیک غفلت و مصرف / دیالکتیک ذکر و جهاد


بزرگترین معضل بشر امروز همین امروزی بودن اوست. بشری که پریروز خود را فراموش کرده به پس فردایی نخواهد رسید. بنیاد ( بن + یاد) بشر امروز نیاز مبرمی دارد به یادآوری بن ها و ریشه هایش. معضل جهان امروز بنیادگرایی نیست بلکه معضل اصلی، غفلت از بنیادگرایی است [....] حقوق بشر؟ حقوق کدام بعد بشر؟ حقوق فطرت بشری یا حقوق شهوات بشری؟ بشر کدام جغرافیا؟ حقوق شهوات مرد سفید پوست غربی یا حقوق همه انسانها؟ معضل از آنجایی آغاز می شود که عقلانیت خود بنیاد غفلت زده ای می گوید می اندیشم و از خود نمی پرسد که کدام جرقه او را اندیشنده کرده است

ادامه

To the Honorable Ayatollah Hashemi Shahrudi-

زحمت ترجمه اين نامه را پروفسور نيکی اخوان از وبلاگ يک ايرانی ديگر آنلاين کشيده است.Align Left

The letter below was initiated by a group of Muslim bloggers inside Iran and calls on the Head of the Judiciary to act in bringing justice to Hossein Derakhshan, who is now entering his fourth month in detention. At the moment, I wont comment on the letter, but I wanted to translate and post it here so that the text is available in English:

"O you who believe! Stand out firmly for God as just witnesses; and let not the enmity and hatred of others make you avoid justice. Be just: that is nearer to piety; and fear God. Verily, God is well-Acquainted with what you do"

To the Honorable Ayatollah Hashemi Shahrudi-

As you are aware, Hossein Derakhshan, an Iranian blogger, has been in detention for approximately four months. As Muslim bloggers who believe in the ideals of the Islamic Revolution, the signatories of this letter have no intention of defending all of the past positions, behaviors, and actions of the above named. Yet following the principle of bearing fair witness requires that we state that in recent years Derakhshan not only admitted to his own mistakes and expressed regret about some of his past writings and actions, but he had also gained fame in the weblogistan and in the foreign media for defending the Islamic Revolution and the system of the Islamic Republic.
It is natural that many had reservations about the roots of the changes in his positions and to wanted to take certain precautions. Yet what is clear is that Derakhshan, given his recent positions and his role in providing information about the relationships and actions of some political groups and media active abroad, had been severely blacklisted by those who are known to oppose the Revolution and the system. The Persian language news media outside the country, contrary to their routine methods, did not create any commotion after his arrest, and refrained for a long time from even reporting the smallest news about him.
The signatories of this letter do not have any knowledge about the contents of the case against Hossein Derakhshan, however it appears that his long detention is not appropriate for the accusations that have been formally discussed in relation to him, especially given that with his recent positions and actions, Derakhshan was clearly taking steps to make up for his past. Without doubt, if he had not been detained during the brutal attacks of the Zionist regime in Gaza, he would have used his pen and weblog to further expose those crimes and to defend the innocent people of Gaza. We wonder, if Derkhashan has changed his ideas and actions in earnest, then what message does this way of dealing with him send to Derakhshan and others like him?
Despite our differences with Hossein Derakhshan’s beliefs, viewpoints, and tastes, we Muslim bloggers owe our familiarity with blogging to his direct or indirect instructional activities in the arena of weblog writing in Iran. In the spirit of knowing and learning, and given the special situation of this individual and his committed and respected family, we ask your honor to please order that his case be handled with Islamic mercy and his detention ended.
We thank you in advance for your consideration.

Best wishes for success,

A group of Muslim Bloggers

Mohammad Ale Habib, Aghazadeh
Shahab Esfandiari, Naghd-e Farhang
Amir-Reza Bagherpour Shirazi, Webneveshteha
Ahmad Reza Baligh, Engar
Safar Pourabbas, Salman
Mohammad Hassan Jalali, Namnamak
Omid Hosseini, Ahestan
Golara Hamzeh, Dadabase
Hatef Khalidi, Kharchangzadeh
Seyyed Kamaladdein Doaee, Shagh Al-Ghalam
Ahmad Zoalam, Telepathy
Saleh Zamani, Gozar Looti Saleh
Sajad Safar Harandi, Khosoosi Neest
Mohammad Ali Taebi, Mihan Parast
Hasti Ali, Goosh-e Ghermez
Hamid Reza Alagheband, Gerdbad
Seyyed Ali Alavi, Nasl-e Sevomi
Hamed Fatahi, Armanshahr
Seyed Ali Kashefi Khansari, Kashef Dot Net
Hossein Kamilian, Cinematograd
Masoud Levasani, Jaab-e Khaterat
Davood Moradian, Hees

نامه ای به رییس قوه قضاییه درباره حسین درخشان

بسم الله الرحمن الرحیم

« یا ایّها الذین آمَنُواْ کُونُواْ قوّامین لِلّه شُهَداء بالقسط ولا یجرمنّکُم شنآنُ قوم على أَلاّ تَعدِلُوا اِعْدِلُوا هوَ أَقربُ لِلتَّقوى واتّقوا اللّه انَّ اللّهَ خَبیرٌ بما تعملُون» (مائده /8)

حضور محترم حضرت آیت الله هاشمی شاهرودی

ریاست محترم قوه قضاییه

با سلام و احترام

همانگونه که مستحضر هستید «حسین درخشان» یکی از وبلاگ نویسان ایرانی از حدود چهار ماه قبل در بازداشت به سر می برد. امضا کنندگان این نامه به عنوان جمعی از وبلاگ نویسان مسلمان و معتقد به آرمانهای انقلاب اسلامی قصد دفاع از همه مواضع و رفتارها و اقدامات نامبرده در گذشته را ندارند. لیکن تاسی به «شهداء بالقسط» ایجاب می کند که گواهی دهیم «درخشان» در سالهای اخیر نه تنها به خطاهای خود معترف بوده و از برخی نوشته ها و اقدامات ناصواب گذشته ابراز ندامت کرده بود، بلکه در فضای وبلاگستان و در رسانه های خارجی به عنوان یکی از مدافعان انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلام شهرت یافته بود.

طبیعی بود که برخی نسبت به ریشه های تغییر مواضع او تردیدهایی داشته باشند و ملاحظاتی را پیرامون او مد نظر قرار دهند. اما آنچه روشن است اینکه «درخشان» بواسطه مواضع اخیرش و همچنین اطلاع رسانی پیرامون روابط و عمکرد برخی عناصر سیاسی و رسانه ای فعال در خارج از کشور، به شدت مغضوب مخالفان شناخته شده نظام و انقلاب واقع شده بود. این افراد و گروهها علاوه بر ساماندهی حملات سنگین تبلیغاتی و رسانه ای علیه او، کار را به اقامه دعوای حقوقی در دادگاهها نیز کشاندند. به جهت همین خصومتها بود که خبر بازداشت او بیش از همه موجب خشنودی اپوزیسیون نظام گردید. رسانه های خبری فارسی زبان در خارج کشور بر خلاف رویه معمول خود نه تنها جنجالی درپی بازداشت او برپا نکردند بلکه تا مدتها حتی از پخش کوچکترین خبری درباره او خودداری می کردند.

امضا کنندگان این نامه اطلاعی از محتوای پرونده «حسین درخشان» ندارند اما به نظر می رسد بازداشت طولانی مدت او با اتهامی که رسما در مورد او مطرح شده است چندان تناسبی نداشته باشد. خصوصا با توجه به اینکه درخشان با مواضع و فعالیتهای اخیرش آشکارا قدم در راه جبران گذشته برداشته بود. بی تردید اگر او در ایام حملات وحشیانه رژیم صهیونیستی به غزه در بازداشت نبود، از قلم و وبلاگ خود جهت افشای هرچه بیشتر آن جنایات و دفاع از مردم مظلوم غزه استفاده می کرد. به این می اندیشیم که اگر «درخشان» صادقانه در نظرات و عملکرد گذشته اش تجدیدنظر کرده باشد، چنین برخوردی چه پیامی برای او و امثال او خواهد داشت؟

ما وبلاگ نویسان مسلمان علی رغم تفاوت اعتقادات، دیدگاهها و سلایقمان با «حسین درخشان»، آشنایی با وبلاگ نویسی را بی واسطه و یا با واسطه وامدار فعالیتهای آموزشی پیشگام او در عرصه وبلاگ نویسی در ایران هستیم. به حرمت دانستن و آموختن، از حضرتعالی تقاضا داریم با توجه به شرایط خاص این فرد و خانواده متدین و نجیب او، دستور فرمایید در رسیدگی به پرونده او رأفت و رحمت اسلامی لحاظ گردیده و بازداشت او خاتمه یابد.

پیشاپیش از عنایت و التفات حضرتعالی سپاسگزاریم.

با آرزوی توفیق الهی

جمعی از وبلاگ نویسان مسلمان

شهاب اسفندیاری (نقد فرهنگ)

امیر رضا باقرپور شیرازی (وب نوشت ها)

احمدرضا بلیغ (انگار)

امید حسینی (آهستان)

هاتف خالدی (خرچنگ زاده)

سجاد صفار هرندی (خصوصی نیست)

سید علی کاشفی خوانساری (کاشفی دات نت)

سید مرتضی هاشمی مدنی (کلمه)

----------------------------------------------------

* در صورت تمایل به امضا این نامه مشخصات خود را بصورت کامنت یا از طریق تماس با ایمیل shb_esf@yahoo.com اعلام فرمایید.

لشگر كشي هاشمي رفسنجاني به عراق و روح ناآرام صدام!

از وبلاگ آهستان:

از تاريخ ارسال اين نامه‌ها حدودا 19 سال مي‌گذرد. صدام هيچگاه موفق به ملاقات با رهبران ايران نشد. او درست همانند نمرود، فرعون، هيتلر و ديگر جنايتكاران تاريخ، از صفحه روزگار محو شد و امروز تنها خاطراتي از جنايت، سياهي و تباهي‌ او بر جاي مانده. مخالفان ديروزش اكنون بر جاي او نشسته‌اند. جالب اينجاست كه جلال طالباني و ديگر مخالفان صدام كه امروز سكان قدرت را در عراق در دست دارند، سالها در كنار ايران و رهبران ايران،با صدام مي‌جنگيدند. (شايد ملاقات‌هاي طالباني با مقامات كشورمان براي هر دو طرف جالب و خاطره‌انگيز باشد. مخصوصا اينكه گاهي در اين ملاقات‌ها، دو طرف خاطرات روزهاي مبارزه را هم براي همديگر تعريف مي‌كنند)

در چنين شرايطي آقاي هاشمي رفسنجاني به عراق سفر مي‌كند. از خودم مي‌پرسم آيا اين سفر نمي‌تواند يكي از عبرتهاي بزرگ تاريخ براي ما باشد؟ كجاست آن رهبر مغرور و متجاوز عرب و آن فاتح خيالي قادسيه كه ببيند هاشمي رفسنجاني، امروز پايش را روي خاك عراق گذاشته و يادي هم از برادر «صدام تكريتي» نمي‌كند؟!

ادامه

نامه سيما شاخساری به محمود احمدی نژاد، دو سال پيش در اين روز


آقای رئيس جمهور:

به عنوان یک ایرانی که نزدیک به نیمی از عمرش را در ایالات متحده امریکا زندگی کرده است، می​توانم به شما اطمینان دهم که با نابرابری​های اجتماعی و اقتصادی در این مرز و بوم آشنا هستم. به عنوان زنی مهاجر می​دانم که پروپاگاندای ضد ایران یعنی چه و تبعیض چه معنایی دارد. من زمانی ایران را ترک گفتم، که صدای جوانانی چون من به دلیل نیازهای جنگ خفه شده بود. آن موقع سودای آزادی در سر داشتم. اما با گذشت زمان، مفهوم آزادی در کشور "میزبان" که بر پایه صنعت زندان می چرخد، برایم رنگ باخت. هیچ توهمی از مفهوم آزادی در امریکا و هیچ شکی در فرصت​طلبی جنگ​طلبانی که در بساط امپراطوری نو چشم بر منابع طبیعی ایران و دیگر کشورهای منطقه دوخته​اند ندارم. با این شناخت است که از شما تقاضا می​کنم به دور از پیش​فرض​ها، نامه​ام را به عنوان یک دانشجوی خارج از ایران بخوانید.

آقای رئیس جمهور، از زمانی که من ایران را ترک گفته​ام، زنان ایرانی دستاوردهای بسیاری در زمینه حقوق خویش کسب کرده​اند. آنان حکومت اسلامی را اصلاح​پذیر دانسته و در اصلاح قوانین ضد​ زن با چنگ و دندان تلاش کرده​اند. زنانی که نه برای "براندازی" بلکه برای عدالت کوشیده​اند. زنانی که با دلسوزی برای ایران، نه تنها حکومت نوپای ایران را اصلاح ناپذیر ندانسته و با گفتمان​های "براندازی" همسو نشده​اند، بلکه با رعایت قوانین و در چهارچوب حقوق قانونی شهروندان ایرانی به احیای حقوق خود پرداخته اند.

آقای رئیس جمهور، در پژوهش میدانی​ام در یکی از کشورهای همسایه ایران با فردی مواجه شدم که به همراه همکارش مقادیر هنگفتی ارز را بطور غیر​قانونی از ایران خارج کرده و پس از سالها ضربه زدن به اقتصاد ایران سر انجام دستگیر و پس از اندی با ودیعه آزاد شده و از ایران گریخته بود. همکار او نیز با وجود دزدی از بیت المال اخیراً آزاد شده است. نمی​دانم این دزدان و راهزنان به منافع ایران ضربه بیشتری می زنند یا زنانی که جز حقوق برابر و عدالت اجتماعی خواسته​ای دیگر ندارند و به جرم شرکت در تجمعی مسالمت آمیز روانه زندان شده​اند؟

آقای رئیس جمهور، زنانی که در روز 13 اسفند 1385 توسط مسئولان قوه قضائیه به "جرم" تجمعی مسالمت​آمیز (که طبق ماده 27 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران قانونی است) اکنون در بازداشت به سر می برند، از جانب بسیاری از گروه​های اپوزیسیون خارج از کشور و سکولاریست های بنیادگرا به دلیل فعالیت​شان در جهت اصلاح قوانین نظام جمهوری اسلامی سالهاست که مورد شماتت واقع شده و توبیخ شده​اند. کدام بخش از تجمع مسالمت آمیز این فعالان حقوق زن مخل مبانی اسلام بوده که حکومت اسلامی ایران چنین آزادی را از ایشان سلب کرده است؟ آقای رئیس جمهور, چنین برخوردی با زنان به نفع کیست؟

آقای رئیس جمهور، سلب حقوق زنان بی شک منجر به قطع امید فعالان حقوق زنان نسبت به اصلاح پذیر بودن حکومت اسلامی خواهد شد و نتیجه​اش در بهترین صورت چیزی جز ترک ایران نخواهد بود. شنیدن این جمله که "در ایران آینده​ای نداشتم" از زبان جوانانی که که در سالهای اخیر ایران را ترک گفته​اند به گوش من ناآشنا نیست. چرا باید تجمعی مسالمت​آمیز برای اعلام همبستگی با زنانی که به جرم تجمع سال ۸۵ محاکمه می​شوند با چنین برخوردی مواجه شود؟ چرا با دلسوزترین شهروندان ایرانی که مرتکب جرمی نیستند جز تقاضای عدالت، این​چنین برخورد می شود؟ دوباره می پرسم آقای رئیس جمهور، منفعت چنین برخوردی برای کیست؟ آیا جز این است که چنین برخوردهایی هیزم به آتش جنگ​افروزانی می​ریزد که "آزادی سازی" را بهانه حمله​ی نظامی می​کنند؟ آیا جز این است که اگر فعالان دستگیر شده​ی حقوق زنان در صدد براندازی نظام بودند، برای بهتر شدن و عادلانه شدن قوانین همان نظام از جان و مال خود مایه نمی​گذاشتند؟

آقای رئیس جمهور، اعتراض شما به دولت امریکا به دلیل تبعیض برعلیه بسیاری از شهروندانش به جاست. اما تغییر از خانه​ی خویشتن آغاز می شود. نشان دهید که عدالت در خانه هست تا جوانان در سودای یافتن آن از خانه فراری نشوند و در منزل دگری دادخواهی نکنند. ۳۸ زنی که در تجمع مسالمت​آمیز مقابل دادگاه انقلاب اسلامی در تاریخ ۱۳ اسفند۱۳۸۵ در تهران دستگیر شده​اند را آزاد کنید.

سیما شاخساری
---------------------------------

وجدان داشته باشيد: حسين درخشان چهار ماه است که بازداشت است



دقيقاً چهار ماه است که حسين درخشان در بازداشت موقت به سر می برد و هيچ خبری از او نيست.

امروز یکی از دوستان خبر داد که عکسی از حسین منتشر شده که حسين و تابلو خبرگزاری فارس پشت سرش و تی شرت معروف "من غزه را دوست دارم" و ظرف ميوه و غيره و غيره ديده می شوند... که بگذريم. اين فيل هوا شده و دوستان بسيار مسئول ژورناليست ما هم طبق معمول خوراک برای بازی خوردن و بازی دادن ديگران پيدا کرده اند و شلوغ شده که همانا هرچه مربوط به حسين بدبخت است، همه اش می شود شلوغ بازی.

عکس مربوط به دوهفته اول است که حسین به ایران بر می گردد. يعنی عکس يک روزی بين تاريخ بيست و هفت مهر که حسين وارد ايران شد تا روز يازده آبان که دستگير شد، گرفته شده است. بگذريم که اين ژورناليست های باهوش مثل مجتبی سميعی نژاد هزار نشانه داشته اند که بدانند اين عکس متعلق به پاييز است ( انگور ها و نارنگی ها و رنگشان و ...بگذريم) اما خوب فيل است ديگر، هرکه هوا کرده ما هم بالاتر می فرستيمش که از اجراگری روزنامه نگار مسئول عقب نمانيم و "نيک" با زندگی و جان يکی که زندان است و از خودش نمی تواند دفاع کند بازی کنيم. اين از کسی که خودش زندان بوده والّله بعيد است. اين هم دليل انگشت گذاری من روی آقای سميعی نژاد، چون يکی دو نفر نيستند شريک اين بازی جديد.

در اون روز های اول عکس از حسين زياد چاپ شد و اين تی شرت معروفش را هم زياد و اين ور و آن ور می پوشيد. معروف ترين عکس ها، عکس هايی بود که از حسين درخشان در نمایشگاه رسانه‌های دیجیتال گرفته بودن بچه ها که اينجا و اينجا و اينجا می توانيد ببينيد شان. اما خواهر نگران حسين به من گفت، که تی شرت مورد بحث همچنان وسط وسائل حسين در خانه اش است و حسين هم رنگ خانه اش را چهار ماه است که نديده است.

اضافه بر همه اينها من فکر نمی کنم کسی از زندان تر و تميز با همان قيافه و مدل موی سوسول اروپايی در بيايد که باز برای کسانی که خودشان زندان بوده اند، اين خيلی عجيب است که به اين مسائل دقت نکنند. با خواهر حسين که حرف می زدم خيلی دل شکسته بود. می گفت:
اومدم لباس هاش رو گشتم و تی شرت توی اون عکس که مال غزه است رو پیدا کردم. کسانی که اصرار دارن بگن حسین آزاده و همه چی دروغه. من نمی دونم اگه کسی نمی خواد کمکی بکنه یا کاری ازش برنمیاد چرا آتیش بیار معرکه می شه؟؟ کسی چه می دونه که تحمل این روزا چقدر سخته. اگر نمی تونین یا حتی نمی خواین کاری کنین که باعث التیام دردی بشه چرا نمک روی زخم می پاشین؟ این عکس مربوط می شه به هفته اولی که حسین در تهران بود. مسوولین فارس نیز حتما یادشونه. درسته؟ این نوع انگور توی فصل پاییز میاد. این نارنگی مال اواسط پاییزه. چرا به اسم کمک کردن به کسی با زندگی خودش و خانوادش بازی می کنین؟؟
به هر حال يک مشت عکس از دوربين خواهر حسين را اينجا می گذارم. خودتان این عکس ها را مقايسه کنيد ببينيد که اصلا ممکن است که اين عکس حسين و خبرگزاری فارس، جديد باشد! عکس اولی حسين است و پدرش در شهر ری، عکس دومی حسين است در حال قليان کشی با همان تی شرت معروف که الان خانه حسين است، در حاليکه که حسين نيست!
---------------

تی شرت حسين در ضمن کار گل آرا حمزه است و از اينجا می تونيد برای حمايت از غزه بخريدش