فرح
يکی بود يکی نبود زير گنبد کبود تهرون يک دختری بود با چشمهای سياه درشت و موهای فرفری که ميخواست دنيا رو عوض کنه. برای همين هی ميرفت تو کوچه ها داد ميزد مرگ بر شاه و شب و روز اعلاميه پخش ميکرد. بعد شاه گفت: فرح جون اینقدر نگو مرگ بر شاه من خودم ميرم، یک گوشه دنیا می ميرم. بعد فرح فکر کرد که دنيا رو عوض کرده...برای همين رفت که در آرمان شهرش زندگی کنه. از تهران بلند شد رفت اصفهان که طراحی صنعتی بخونه...که حکم اومد هرکی ميخواد بياد دانشگاه بايد لچک سرش کنه. فرح که فکر کرد لچک سر کردن مشت محکمی بر دهان استعمار آمريکایی است گفت: جهنم لچک هم سرمون ميکنيم. بعد يک هو همه کلاس هاش تعطيل شد- در دانشگاه رو بستن و همه معلم ها و استاد ها رو انداختن بيرون. به دانشجو ها هم گفتن دختر ها برين خونه شوهر کنيد، پسر ها هم صبر کنيد ما دانشگاه رو اسلامی کنيم بعد صداتون ميکنيم. هيچی فرح هی نشست تو خونه تا خواستگار بياد، ديد کسی تو کار چشم درشت سياه و موی فرفری نيست. خلاصه يک چمدون برداشت اومد هلند. بعد ديد اوضاع دنيا خيلی خراب تر از اون چيزی که فکرش رو ميکرده، آستين هاشو بالا داد و شروع کرد خدمت به خلق خدا، جالبيش این بود که خدايی هم در کار نبود. هی خودش رو زد به این در اون در، هی کمک پناهنده های ایرانی کرد، هی گفت ایران حقوق بشر را رعايت نميکنه، تا اینکه فهميد اینها همه يک جور هايی ربط به محيط زيست داره و فعال جبهه سبز شد. خلاصه فرح خانم تمام مراحل جبهه سبزی، سبز سيدی، و قرمه سبزی رو طی کرد تا که نماينده مجلس شد. بعد تاره فهميد که نميتونه همه دنيا رو عوض کنه. با خودش فکر کرد گفت: من همون ایران خودمون رو سامان بدم کلی کاره...بي خيال دنيا
شب ها قبل از خواب فرح خانم کلی گريه ميکرد...آخه دلش واسه مامانش تنگ شده بود. هزار تف و لعنت به خودش مينداخت که آخه این چه انقلابی بود ما کرديم...آخه این چه غلطی بود؟ بعد ناگهان به فکرش رسيد که يک ماهواره فارسی زبان درست کنه که لااقل مردم ایران بيایند خونه هاشون ماهواره نگاه کنن و نفهمند چه زندگی مزخرفی دارند. بعد فردا صبح رفت مجلس به هلندی (با لهجه فارسی) گفت آقا يک پولی به من ميديد من ماهواره راه بندازم؟بعد این هلندی های نژاد پرست يکمی بهش نگاه-نگاه کردند تو دلشون گفتن: بدبخت برو خدات رو شکر کن ما تو رو با این موی سياه فرفری و چشمهای سياه درشت راه داديم بيای اینجا غد غد بکنی... به ماچه که اون مملکت در پيت تو چی میگذره! بعد فرح کلی غصه دار شد رفت خونه کلی گريه کرد
-------------------------------
فرح و داور
فرح و داور
فرح: الو سلام
نبوی: سلام؟ بله بفرماييد....خانم چه خدمتی از من ساخته است؟-
فرح: من فرح هستم...باهم قبلا صحبت کرده بوديم
نبوی: جان من فرح جونم خودتی! بابا زنگ نزدی من اومده بودم تورنتو هی منتظرت بودم
فرح: فکر کنم شما من رو اشتباه گرفتيد، من فرح کريمی نماينده مجلس هلندم
نبوی:به...احوال شما خانم؟
فرح: آقای نبوی من ميخواستم يک ماهواره فارسی زبان راه بندازم...بعد پولش جور نشد. حالا ميگم بيايید يک روزنامه ای چيزی راه بندازيم. من خودم بچه بودم کلی اعلاميه پخش ميکردم خيلی تاثير داشت
نبوی: آخه روزنامه کجا چاپ کنيم...این ایرانی های اروپا که ماشاألّله همه برندازند
فرح: ميتونيم اینجا چاپ کينم...در هلند بعد به شکل شب نامه با هواپيما های جاسوسی بريزيم سر مردم تو ایران
نبوی: ده- اونکه خرجش بيشتر از ماهواره است...من ميگم بيا يک چيزی تو اینترنت راه بندازيم
فرح: باشه ولی من خيلی وارد نيستم...شما خودت يک جورهايی کارها رو ميکنی؟
نبوی:بعله...مخلص شما هم هستيم...اما خرج داره
فرح: من از این بقالی چقالی های ایرانی پولش رو جور ميکنم...این هلندی های عوضی که پول نميدند
نبوی: من منظورم پولش نبود فرح جون
فرح: پس منظورتون چی بود؟
نبوی:بگذريم
------------------------------
داور و بهنود
بهنود: سلام داور جان
نبوی: سلام...فرح کريمی باهات تماس گرفت؟
بهنود: همان خانم برازنده شايسته فعال جبهه سبز رو ميگی که ميخواست ماهواره را بر پا کند شايد نجاتگر مردم عزيز کشور پهناور آزاده مان باشد؟
نبوی: آره بابا ديگه
بهنود: تماس گرفتند ایشون کلی هم باهم خوش و بش کرديم...قرار رو بر این گذاشتيم که من و شما تصميم بگريم که این نشريه را با چه امکاناتی و چه برنامه ای پياده کنيم
نبوی: بهنود جان، فقط سريع که ما اگه بگذاريم با حساب تو صد سال طول ميکشه
بهنود: ببين داور جان، من خيلی فکر کردم و به این نتيجه رسيدم که این روزنامه برای اینکه خيلی حرفه ای و با حساب و کتاب باشه و پرستيژ يک روزنامه حرفه ای رو داشته باشه، صلاح بر این هست که من خودم به شخصه همه مطالب رو تاييد کنم که با اهداف ما همخوانی داشته باشه
نبوی: والّله از وقتی شما اون رفرنداوم رو امضأ کردی من به اهداف شخص شما شک دارم
بهنود: شوخی ميکنی داور جان؟ محسن جان به من زنگ زدند...خيلی اصرار کردن که این رفراندوم رو شما امضأ کن من به اسم شما احتياج دارم.من هم ديدم رفيق عزيزم محسن سازگارا به من احتياج داره توی رودربايستی افتادم. من در انتخابات شورا ها گفتم نمي دانم که رای بدهم يا که ندهم، اما در انتخابات فعلی حتما شرکت خواهم کرد
نبوی: بهنود جان تو که همه کارهات از رو رودربايستی هست، لابد این دفعه هم به خاطر فائره به هاشمی رای ميدی؟
بهنود: داور جان حالا چه کسی رو بياريم برای روز کار کنه؟
نبوی: من ميگم هرکی خواست مقاله اش رو بفرسته هیت تحریریه تصميم بگيره
بهنود: نه داور جان! يعنی هر نويسنده ناشناسی بياد اسمش را بگذاره کنار اسم من و شما؟ خير...خير! به نظر من محدودش کنيم به همين دوستان و آشنايان خودمان. به حسين جان ميگويم که وب سايتش را بسازد، نيک آهنگ جان کاريکاتورش را ميکشد، من و شما مقاله ميدهم، نوشابه هم مي آوريم حرف درنیارند که فقط دوستان خودشان را راه دادند
نبوی: بهنود جان این همه روزنامه نگار حرفه ای خوب...ما همين چهار پنج نفر رو ازشون دعوت کنيم؟
بهنود: ببين داور جان بودجه محدوده...برای همين بگذار نويسنده ها رو محدود کنيم به دوم خردادی هايی که خودمون به اونها اعتماد داريم
نبوی: خوب بعد شورای سردبيری چه کسانی باشند؟
بهنود: شورای سردبيری نمي خواهد...بسپرش به من
نبوی: بهنود جان اگر بسپرمش به تو که مطالب روزنامه همه ميشوند داستان کوتاه
بهنود: عزيز من سبک نگارشم خريدار داره...مگر نميبينی که چقدر معروفم؟
نبوی: خيلی خوب-
بهنود: داور جان من برم...آتی جان شرينی خريدند
نبوی: سلام...فرح کريمی باهات تماس گرفت؟
بهنود: همان خانم برازنده شايسته فعال جبهه سبز رو ميگی که ميخواست ماهواره را بر پا کند شايد نجاتگر مردم عزيز کشور پهناور آزاده مان باشد؟
نبوی: آره بابا ديگه
بهنود: تماس گرفتند ایشون کلی هم باهم خوش و بش کرديم...قرار رو بر این گذاشتيم که من و شما تصميم بگريم که این نشريه را با چه امکاناتی و چه برنامه ای پياده کنيم
نبوی: بهنود جان، فقط سريع که ما اگه بگذاريم با حساب تو صد سال طول ميکشه
بهنود: ببين داور جان، من خيلی فکر کردم و به این نتيجه رسيدم که این روزنامه برای اینکه خيلی حرفه ای و با حساب و کتاب باشه و پرستيژ يک روزنامه حرفه ای رو داشته باشه، صلاح بر این هست که من خودم به شخصه همه مطالب رو تاييد کنم که با اهداف ما همخوانی داشته باشه
نبوی: والّله از وقتی شما اون رفرنداوم رو امضأ کردی من به اهداف شخص شما شک دارم
بهنود: شوخی ميکنی داور جان؟ محسن جان به من زنگ زدند...خيلی اصرار کردن که این رفراندوم رو شما امضأ کن من به اسم شما احتياج دارم.من هم ديدم رفيق عزيزم محسن سازگارا به من احتياج داره توی رودربايستی افتادم. من در انتخابات شورا ها گفتم نمي دانم که رای بدهم يا که ندهم، اما در انتخابات فعلی حتما شرکت خواهم کرد
نبوی: بهنود جان تو که همه کارهات از رو رودربايستی هست، لابد این دفعه هم به خاطر فائره به هاشمی رای ميدی؟
بهنود: داور جان حالا چه کسی رو بياريم برای روز کار کنه؟
نبوی: من ميگم هرکی خواست مقاله اش رو بفرسته هیت تحریریه تصميم بگيره
بهنود: نه داور جان! يعنی هر نويسنده ناشناسی بياد اسمش را بگذاره کنار اسم من و شما؟ خير...خير! به نظر من محدودش کنيم به همين دوستان و آشنايان خودمان. به حسين جان ميگويم که وب سايتش را بسازد، نيک آهنگ جان کاريکاتورش را ميکشد، من و شما مقاله ميدهم، نوشابه هم مي آوريم حرف درنیارند که فقط دوستان خودشان را راه دادند
نبوی: بهنود جان این همه روزنامه نگار حرفه ای خوب...ما همين چهار پنج نفر رو ازشون دعوت کنيم؟
بهنود: ببين داور جان بودجه محدوده...برای همين بگذار نويسنده ها رو محدود کنيم به دوم خردادی هايی که خودمون به اونها اعتماد داريم
نبوی: خوب بعد شورای سردبيری چه کسانی باشند؟
بهنود: شورای سردبيری نمي خواهد...بسپرش به من
نبوی: بهنود جان اگر بسپرمش به تو که مطالب روزنامه همه ميشوند داستان کوتاه
بهنود: عزيز من سبک نگارشم خريدار داره...مگر نميبينی که چقدر معروفم؟
نبوی: خيلی خوب-
بهنود: داور جان من برم...آتی جان شرينی خريدند
--------------------------------------
دفتر قاضی مرتضوی-تهران
الو جناب مرتضوی؟این روز رو ديدید که این نبوی و بهنود و نيک آهنگ و هودر راه انداختند؟-
ديدم؟ از صبح تا حالا دارم به ريششون ميخندم. این ها این همه هی داد و بيداد ميکردند که آزادی بيان. حالا با این همه آزادی بيان در غرب خودشون رو کشتند روز آنلاين رو دادن بيرون؟ ها ها ها
دستور بدم فيلترش کنن؟-
نه بابا...مگه نخوندی چه مزخرفاتی مينويسند. فکر کنم پول ندارند همين روز ها خودشون کله پا میشن
پول ندارند؟-
نه بابا همه مقاله ها رو بهنود مينويسه بعد بالاش اسم حسين باستانی رو ميذارن که ضايع نشه...این بهنودم دست به قلمش خوبه، يک قلم بهش بدی تا صبح مينويسه! يادت نيست موقع بازجویی چه خوب واسه ما مينوشت؟
يعنی همه این روزنامه کار بهنوده؟-
آره بابا ادبياتش که بهنوديه
پس فيلتر نکنم؟
نه بابا بذار حالشون رو ببرن....این بود آزادی بيانی که ما رو کشته بوديد براش؟
دفتر قاضی مرتضوی-تهران
الو جناب مرتضوی؟این روز رو ديدید که این نبوی و بهنود و نيک آهنگ و هودر راه انداختند؟-
ديدم؟ از صبح تا حالا دارم به ريششون ميخندم. این ها این همه هی داد و بيداد ميکردند که آزادی بيان. حالا با این همه آزادی بيان در غرب خودشون رو کشتند روز آنلاين رو دادن بيرون؟ ها ها ها
دستور بدم فيلترش کنن؟-
نه بابا...مگه نخوندی چه مزخرفاتی مينويسند. فکر کنم پول ندارند همين روز ها خودشون کله پا میشن
پول ندارند؟-
نه بابا همه مقاله ها رو بهنود مينويسه بعد بالاش اسم حسين باستانی رو ميذارن که ضايع نشه...این بهنودم دست به قلمش خوبه، يک قلم بهش بدی تا صبح مينويسه! يادت نيست موقع بازجویی چه خوب واسه ما مينوشت؟
يعنی همه این روزنامه کار بهنوده؟-
آره بابا ادبياتش که بهنوديه
پس فيلتر نکنم؟
نه بابا بذار حالشون رو ببرن....این بود آزادی بيانی که ما رو کشته بوديد براش؟
----------------------------------
يک سال بعد از اولين شماره روز
آمستردام بيمارستان روانی ایبيس
به من رای بدهيد! من فرح کريمی با بيست سال سابقه فعاليت سياسی اجتماعی وضعيت شما را در این تيمارستان بهبود خواهم داد. مرا به عنوان نماينده خود در پارلمان هلند انتخاب کنيد. من از حقوق شما دفاع خواهم کرد
يک سال بعد از اولين شماره روز
آمستردام بيمارستان روانی ایبيس
به من رای بدهيد! من فرح کريمی با بيست سال سابقه فعاليت سياسی اجتماعی وضعيت شما را در این تيمارستان بهبود خواهم داد. مرا به عنوان نماينده خود در پارلمان هلند انتخاب کنيد. من از حقوق شما دفاع خواهم کرد
فرح جون از روی صندلی بيا پايين ميوفتی عزيزم. بيا.. بيا يه پک از این سيگاری بزن حالت بهتر شه -
من حالم خوبه! من فقط ميخواهم دنيا رو بهتر کنم...هيچکس نميذاره من دنيا رو بهتر کنم
کی نميذاره عزيزم؟ کی مزاحم کارت شده! دنيا رو بهتر کن الهی قربون اون چشمهای سياه درشتت برم-
نبوی......داور....بهنود...اصلاحات....ماهواره...ماهواره....ماهواره
پرستار! پرستار! فرح باز تشنج کرد! کمک...کمک -
من حالم خوبه! من فقط ميخواهم دنيا رو بهتر کنم...هيچکس نميذاره من دنيا رو بهتر کنم
کی نميذاره عزيزم؟ کی مزاحم کارت شده! دنيا رو بهتر کن الهی قربون اون چشمهای سياه درشتت برم-
نبوی......داور....بهنود...اصلاحات....ماهواره...ماهواره....ماهواره
پرستار! پرستار! فرح باز تشنج کرد! کمک...کمک -