تمام خاطرات تلخ کلاس های بينش اسلامی ایران زنده شدند. از شدت حرص خوردن دستانم مي لرزيد. من هنوز نمي فهمم که چگونه ميشود به نيمی از جمعيت يک جامعه قبولاند که نصف نيمه برتر جامعه آدم حساب ميشوند، رئيس جمهور نشوند، قاضی نشوند، و مادران خوبی باشند...همين و بس. امروز حاج آقا پناهيان در چشمان سياه زيبای من نگاه کردند و گفتند که خانم محترم بی حجابی شما باعث سلب آزادی روانی من ميشود. ميخواستم در چشمان پر رياشان نگاه کنم و بگويم: " به تخمکم!" حيف که بايد مودب می بودم. درس دارم...اميدم را از دست داده ام...بي خيال پروژه حوزه ام شده ام... تنها چيزی که حس ميکنم ياس است. ياس از اینکه هيچ کاری از دستم
بر نمی آيد. طبق معمول نيک آهنگ حوصله اش بيشتر است، داستان را از قولش بشنويد
---------------------------------------
این سهند سهيلی هم يکی جوان شانزده سال به چهل سال خوشفکر، خوشنام، خوشتيپ هست که من هنوز جمال رويش را نديده ام. اما در شهر تورنتو شهره شده به نازی. این هم برداشتش از جلسه پناهيان. حيف شد، کاش کمی دور و برم را ديد ميزدم و ميدمش. باورم نميشه به این جلسه آمده و خود را به من معرفی نکرده