عمه پوران


شب يلدا هميشه خونه عمه بوديم. آشپزی عمه ام خيلی بد بود. شوهرش دکتر بود و عمه ام هيچی روغن به غذا نميزد. ميخواست همه چی سالم باشه. قبل از اینکه بريم خونه عمه، من هميشه غذایم رو ميخوردم. عمم سرطان داره. باهاش حرف زدم امروز، کلّی گريه کردم