جگرم کباب شد وقتی بهمن گریان به من زنگ زده که بگو من مرض روانی ام چیست؟ خلاصه همی ما گفتیم افسردگی، مفسردگی، پفسردگی؟ گفت خیر، بگذار من برایت علایم و نشانه هایش را بگویم:

inordinate self-pride
self-concern
an exaggeration of the importance of one's experiences and feelings
ideas of perfection
a reluctance to accept blame or criticism
absence of altruism although gestures may be made for the sake of appearance
empathy deficit; and,
grandiosity.

خواند و من قه قه می زدم از خنده. گفت مرضم چیست؟ گفتم اصفهانی پرسنالیتی دیسوردر؟ بنده خدا واقعا گریه می کرد. چهار ماه است می رود پیش این روانشاس ابله که به او کمک کند. سر آخر به اصرار بهمن که می خواسته درد و مرضش را بداند تکه کپی ای از قسمت بیماری روانی نارسیستیک در فلان کتاب درسی اش گرفته داده است دست بهمن که بفرمایید این هم تجویز ما. به او گفتم که به خانه ام بیاید. بقدری برایش فوکو خواندم و فحش و لعنت به سیستم روانشناسی دادم که اکنون حوصله ندارم اینجا دوباره تکرار کنم. ولی واقعا نرمالایز کردن مردم تا چه حد؟ چهار ماه بروی سفره دلت را برای یک احمق درس نخوان بی استعداد که احتمالا می خواسته دکتر شود (البته دکتر هاشان هم همین آش و همین کاسه) ولی نمره نیاورده باز کنی که آخر سر یک عدد کاغذ بدهد دستت که بفرمایید شما این هستید که من می گویم. من نمی گویم این در مورد همه روانشناسان و روان پزشکان صدق می کند، ولی تجربه شخصی من و البته افاضات فوکو در مورد تاریخ روانشناسی ثابت کرده است که این علم عزیز بسیار زیاد دچار مشکل است. من خودم سالها پیش یک دکتری می رفتم به نام دکتر کریم که از شانس بد من به ونکوور مهاجرت کرد. این دکتر کریم عزیز خودش یک مسلمان بای-سکسوال کس خل هنر دوست بافرهنگ بود. به جان خودم من وقتی افسردگی نداشتم هم می رفتم آنجا با دکتر کریم کمی معاشرت کنم. این دکتر کریم از همان دکتر ها بود که نرمالایز نمی کرد. یعنی تو می گفتی من درد ام این است، او می گفت خوب همین است دیگر. همین، "همین است دیگر" گفتنش تمام صد دلاری که می گرفت را حلالش می کرد. حالا یک دکتر احمق ابله هم داشتم به اسم دکتر فریدمن. این آقا خودش یک عدد یهودی ارتاداکس بود که قلبا اعتقاد داشت فراهنجار های جنسی، گناه های کبیره اند . جدا آدمی چون من چگونه می توانست از این مردک کمک دریافت کند؟
واقعا دلم برای بهمن سوخت. این علم عزیز تا چند سال پیش بهمن جان، من و تو را جزو بیماران روانی حساب می کرد. برایمان کاتاگوری هم انتخاب کرده بود. حالا هم که می بینی به آن کاتاگوری مان گیر نمی دهند و شیک شده اند، فکر نکن که هنوز سالم حسابمان می کنند. تا من و تو یک ازدواجی نکنیم و به کلیسا نرویم و پنج عدد بچه پس نیاندازیم، همچنان بیماریم. می خواهی سالم باشی؟ بسم الله ، من که اینجا نشسته ام. بلند شو دست به کار شویم.