لذت......
حجت الاسلام پناهییان که آمده بود تورونتو می گفت بد حجابی زن ها سلامت روانی بقییه را به خطر می اندازد. این کلاس نظریه فراهنجاری/سکسوالیته را هم این ترم الکی برای رضای خداوندگار برداشته ام دارد ناجور همان یک جو سلامتی روانی را هم که داشتم به خطر می اندازد. کلاس سمینار مانند است و بعید می دانم یک عدد آدم غیر فراهنجار در این کلاس ثبت نام کرده باشد. بیشتر دانشجویان رشته گوناگونی جنسی هستند که تازهگی ها در دانشگاه مان شکل گرفته و هنوز دانشکده خودش را ندارد و باید از سایر رشته های علوم انسانی واردش شوی. بگذریم که اکثر دانشجو ها هم بسیار بوق تشریف دارند و مدام از تجربه های شخصی بی ربط شان سخن می گویند. یک همشهری هم در کلاس ثبت نام کرده که هنوز رویم باز نشده به سراغش بروم. با لهجه ناز فارسی انگلیسی صحبت می کند و بینی اش را هم به همان سبک ایرانی معروف عمل کرده است. چشمان سیاه بادامی دارد و آبروهایش تیز و شمشیری اند. از او خوشم می آید. موهایش کوتاه است و کاکلش را سبز (رنگ را الکی گفتم چون می ترسم کسی بشناستش) کرده است. آرایش می کند و ماتیک قرمز می زند. گوشواره هایی عجیب و غریب بر لاله های گوشش آویزان می کند. سینه هایش خیلی بزرگند و کمرش به شدت باریک. سینه هایش را جلو می دهد و با ناز و عشوه فراوان، گردنش را که پر از رگ های برجسته است به طنازی می چرخاند. وقتی صحبت می کند از بدنش مثل زبانش استفاده می کند، انگار صد سال است که دارد با بدنش حرف می زند. شدیدا به خودش مسلط است و مدام با اعتماد به نفس کامل مزخرف می گوید. تنها کسی است که در کلاس اصرار دارد نظرییه های جنسیتی/جنسگونگی را به بی ربطترین بحث ها ربط دهد و غلط نکنم کمی هم ضد اسلام است. با این حال از او خیلی خوشم آمده، فکر می کنم مسخ این اعتماد به نفس کاذبش شده ام. مدام تمرکز من را بهم می زند. با وجود اینکه دایک(خودمانی لزبین)های کلاس به او چشم غره می روند، همچنان با استواری تمام زنانگی ورژن مهدی جامی اش را به نمایش عام و خاص می گذارد. کیف می کنم که این نرم های مسخره روشنفکری دانشگاهی را به تخمکش هم نمی گیرد.

و درد....
از مجموعه مقالاتی که معلم مان انتخاب کرده خیلی راضی هستم و یک پسری هم هست که از دانشکده فلسفه آمده و حسابی هرچه کتاب در زمینه نظرییه سکسوالیته بوده قبلا خورده است و کلاس را هیجان انگیز می کند. معمولا بحث های سر کلاس به دعوا های همه با این شازده فگه (اسمش را نمی گویم) ختم می شود. این موجود فوق العاده باهوش موهای بور سیخ سیخی دارد، کمی تپل است، قدش بلند است و بلوزی با طرح هزاران ام اند ام (شکلات ها نه رپر) می پوشد. با اینکه اصلا اوا-خواهر(بی خیال صحت سیاسی) نیست تمام مداد ها و خودکارهایش صورتی اند و پر و اکلیل دارند. امروز سر بحث لاکانی آخر کلاسمان، شازده فگه ناگهان هیجان زده شد و آستینش را بالا داد. دیدم روی مچش تا نزدیک بازویش تا می شد دید آثار زخم های خود آزاری است. زخم های تازه روی زخم های کهنه. روی پوستش مثل رگه های شن صحرا رگه های بریده شده را می شد دنبال کنی . دیدن این صحنه من را به کل دیوانه کرد. تا به حال همچین تجربه ای نداشتم. گوش هایم که داغ داغ شده بودند و داشتم به زور سعی می کردم اشک نریزم. نمی دانم چرا این رفتار ناشایست را از خودم نشان دادم. داشتم سعی می کردم عادی رفتار کنم اما شازده فگه باهوش بلافاصله فهمید. بنده خدا در عرض ده ثانیه بحث لاکانی را به مبحث درد و لذت و خواستن درد برای لذت رساند. انگار می خواست به من ثابت کند که جای نگرانی نیست و اوضاعش ردیف است. راستش اصلا نفهمیدم که چه می گوید، گوشم بقدری داغ بود که اصلا نمی شنید. یاد صنم افتاده بودم که در یک کفرانسی لزبین دیده بود و بنده خدا کپ کرده بود. حالا خودم بودم با موجودی که برای لذت خود آزاری می کرد و داشتم ناجور خراب می کردم. صحنه خیلی عجیبی بود، از این صحنه ها که آدم آرزو می کند روزی در فیلمی ببیند. تمام شب را داشتم به پسرک فکر می کردم و از رفتارم خجالت می کشیدم. گفتم شاید اگر اینجا بنویسم از شر فکرش خلاص شوم. خوابم نمی برد
....
Posted by Picasa