درووووود بر آزادی...کدام آزادی...کجا...کی؟

این آق مهدی سيبستان خودمان که الان چپ و راست مورد حملات و انتقادات کوبنده هست، راديو زمانه اش را با این فلسفه شروع کرد که وبلاگستان می تواند يک مدل باشد برای به وجود آمدن يک رسانه جديد که از شهروند خبرنگار استفاده می کند.

همان روز من گفتم: "بعله اما به شرط اینکه رسانه جديد برای شهروند خبرنگار صدتا چهار چوب محدود کننده سازمانی نگذارد که شهروند خبر نگار بشود کارمند و برده اهداف سازمانی رسانه که خوب خودش با سياست های بقای رسانه عجين است." همان روز های اول هم که راديو زمانه شروع کرده بود به کار آزمايشی من کلی ذوق کردم و در این وبلاگ نوشتم که "آق مهدی سيبستان يک راديو زده توش می گن کس خوارت." خوب به حمد الّله ديری نپاييد که راديو دارای آيين نامه شد و سه کاف محترم هم از زبان راديو حذف شدند.

بدون اینکه بخواهم الکی این کانسپت وبلاگ را بستايم و با وجودی اینکه به تمام محدوديت های فردی افراد در يک همچين فضايی کاملاً واقفم و می دانم که نهايتاً وبلاگ ها هيچ تاثير قابل توجه ای روی اذهان عمومی ندارد و البته دوباره باز آفرينی رژيم های قدرت در جامعه اند، باز هم ترجيح می دهم فضايی را که در آن می توانم بنویسم هرچه را که دل تنگ ام می خواهد.حالا می خواهد در حاشيه باشد هم باشد. اگر معنای جريان اصلی شدن تن دادن به هر چيز است که بنده هميشه حاشيه خواهم ماند.

سفر اخير آق مهدی سيبستان به ایران و مطالبی که بعد از سفرش نوشت بسيار معنی دار بودند. آق مهدی سيبستانی که با هزار اميد و آرزو می خواست رابين هود بازی در بياورد-پول از هلندی های مدرن شده بگيرد و خرج جهان سومی های عقب افتاده بکند و راديو زمانه را تبديل کند به يک رسانه بی طرف که مثل راديو فردا ارگان تبليغاتی انقلاب مخملی آمريکايی نباشد، در اولين سفرش به ایران تازه دوزاری اش افتاد که اوضاع از چه قرار است. با اینکه درباره اش ننوشت، شک ندارم که در يکی از این روز های سفر ساعاتی چند را با برادران اطلاعات(فلان فلان شده های بی همه چيز) سپری کرده بوده که مثل هميشه مودب و مهربان به آق مهدی عزيز مان گوشزد کرده اند بايد ها و نبايد ها را. گفته اند برادر من می خواهی در ایران برنامه داشته باشی و ما فيلترت نکنيم خوب خودت می دانی که چه بايد بکنی. آق مهدی عزيز مان هم خوب از اهميت ارتباط با ایران نوشته است و من می دانم چه می گويد. اما کاش آق مهدی عزيز مان اینقدر مرام داشت که قبول می کرد اخيراً در تمام مطالب اش که در مدح مدرنيته و مدرن کردن ورژن پايتختی نوشته است هدف وسيله را توجیه می کرده. از فوايد مدرنيته این هست که رسانه ها می خواهند شخصی ترين افکار انسان را نيز شکل دهند. يعنی با تلوزيون و راديو هاشان می آيند آخر شب در اتاق خواب من و می گويد: "تهران تهران که می گن جای قشنگيه فقط مردومونش بدن!"

رسانه های جریان اصلی می شوند ارگان تبليغاتی سياست هایی که به بقاشان کمک می کند. در آمريکای شمالی ريتينگ شان را بالا می برند و احمق نگاه می دارند تماشاچيان و خوانندگان و شنوندگان عزيزی را که در نهايت بايد مارکت گوگولی را بگردانند و چرخ های کاپيتاليسم را بچرخانند و باور کنند که برترند چرا که گردن کلفت جهان اند و آزادند. در کشور های جهان سومی خاور ميانه هم رسانه های نيمچه آزاد در تبعيد-که پول شان را غربی های انسان دوست می دهند، می شوند پرچم دار اصلاحاتی که قرار نيست صدمه ای جدی به ساختار ديکتاتوری های موجود بزند اما شايد بلکه اگر خدا بخواهد باعث بشود این بربر های جهان سومی مدرن بشوند و آماده حضور چشمگير در مارکت جهانی برای استفاده از همان رسانه های جريان اصلی ای که هدفی جز توليد استفاده کننده ندارند.

این شده است هدف تمام رسانه های مدرن که نه تنها برای فضای عمومی تعيين و تکليف می کنند بلکه در خصوصی ترين فضاهای فيزيکی و ذهنی مثل بطن فکر انسان هم می خواهد حضور تبليغاتی داشته باشند. اینجاست که وبلاگ به عنوان يک رسانه چيز خوبی است. چون مفت است و از هيچ پارلمانی و دولتی و دفتری و دستکی پول و فرمان نمی گيرد، محدوديت اش می شود همان محدوديت های تک تک نويسنده ها، که خوب خود نيز صد البته محصول حمله های تبليغاتی ديسکورس های موجود در فضای عمومی اند که به لطف رسانه های پولدار تر وارد خصوصی ترين فضای ذهنی انسان و افکارش می شوند.

و البته اگر من روز هابرماس نمی خواندم نمی توانستم همين تحليل را هم بنويسم. پس زند باد هابرماس و زنده باد بهزاد بلور که حاضر نشده است به محدوديت های سازمانی رسانه بی بی سی در نوشتن وبلاگ روز هفتم تن دهد و در يک نافرمانی مدنی از این به بعد با شعار "کون لقتون" در وبلاگ شخصی خودش خواهد نوشت.

این شما و این بهزاد بلور آن کات:

دروووووووووود
------------------------

این هرچه دل تنگم می خواهد بنويسم هم کس و شعری بيش نيست-البته!! امروز داشتم با سيما حرف می زدم که به من گوشزد کر که اگر بروم و مطالب قبل از وبلاگ نويسی ام را که برای دانشگاه و اينور و آنور نوشته ام بخوانم متوجه می شودم که چقدر مخاطب در نحوه نوشتار نويسنده و چهارچوب فکری ای که برای بيان منظور انتخاب می کند تاثير دارد. به عبارتی این "آزادی ما هم شبحی بيش نيست" و خلاصه کلام این مخاطبين فارسی زبان انسان را وادار می کنند که هميشه در يک چهار چوب استراکچراليستی این و آن نتيجه اش می شود فلان بنويسد که ملت سر از کار آدم در بياورند.
------

بابا مهندس ها...مراماً بياييد و یک وورد پروسسر فارسی بسازيد...من آبرويم رفت آنقدر غلط ديکته ای هايم متن ام را تحت شعاع قرار دادند و جلوی آق مهدی سيبستان ضايع شدم.