این شعر گفتن من هم شده مساله غامض. دفعه پيش به استادم توضيح دادم که من شعر نميتونم بگم. من اصلا آدم شاعری نيستم. بجاش براش متن طولانی شده "زمانی برای مستی سوسک ها" رو برده بودم. قبول کرد از من که من جزو آدمهايی هستند که اهل بحث و تحليل هستند و نمی توانند در زمينه ادبی خلاق باشند. اما راستش کمی بهم بر خورد. احساس کرم که ميتونم خلاق باشم و از هيچ و پوچ لغات اثر هنری خلق کنم. الان اینجا ساعت چهار بامداد روز پينجشنبه است و من در حال مونتاژ شعر هستم. خيلی کار سختی هست. من آدم وحشتناک احساساتی هستم که از بس از احساساتی بودنم بد ديدم بيخيالش شدم- مسدودش کردم. این طنز موجود در نوشته هام هم ناشی از احساساتی بودن زياديم هست. الان که در حال مونتاژ شعرم هی گريه ام ميگره و بعد در حال گريه ميخندم.
اگر این فيلم ملیندا و ملیندا آقا وودی الن رو نديدید، حتما ببينيد. راجع به کمدی-تراژدی هست و اینکه مرزی که بين کمدی و تراژدی وجود داره خيلی باريکه. من البته معتقدم که این وودی آقا هم بدتر از خود من قسمت کمديکش قوی تره. البته ديدگاه کمدی داشتن به همه چيز يک جور سيستم دفاعی روحی هست. يادم يک مرض روانی هم بود که بیمار بعد از يک واقعه دردناک برای جلوگيری از ضربه روحی با ديدگاه کميک قضيه را باز نگری ميکرد
-------------------------------------
يادم افتاد این فيل مليندا و مليندا رو با يدالّله ديدم. خيلی خوش گذشت و کلی خنديدم. بعد از ديدن فيلم يدالّله به این مهم پی برد که فت فتيش داره و در واقع عاشق من هست. يدی جون، جات اینجا هنوز خالی نيست. اميدوارم از 29 لذت برده باشی