من خواب ديده ام من خواب بوده ام
ديروز به مدت خيلی کوتاهی استاد پناهيان را ملاقات کردم. راستش کمی ازش ترسيدم- به دلايل واضح کلی هول کرده بودم. شب که خوابيدم، خواب ديدم که در روز سخنرانی (که فردا باشه!) اتفاقات عجيبی مي افتد. استاد پناهيان که از سؤالات و گستاخی های ما عصبانی شده، دستور ميدهد که همه ما را دستگير کنند. موقعی که من به او اعتراض ميکنم که اینجا کاناداست و شما حق نداريد ما را در کشور ديگری دستگير کنيد! به من نگاه هوشمندانه ای انداخت و گفت اینجا کانادا نيست، اینجا ماتريکس [ماتريس] هست ! خلاصه نتيجه اینکه ظاهرا ما همه در ماتريس در خواب زندگی به سر مي بريم و دوستان اصولگرا از انرژی بدن ما برای ماشين هاشان استفاده می کنند. خواب بسيار وحشتناکی بود، مخصوصا به خاطر اینکه بنده مسؤليت نجات تمام دوستان اصلاح طلب را داشتم. در ميان نجات دوستان از ماتريکس من به این نتيجه مهم رسيدم که نکند همه اینها سر کاری هست و حاج آقا پناهيان بلف زده اند و ما در واقع در کانادايم. تا صبح مردم از
ترس