از آنجايی که بنده ساکن قطب شمال هستم، اینجا تازه بهار شده. امروز اولين بنفشه ها را در جعبه های سياه پلاستيکی ديدم. ياد کوچ بنفشه های شفيعی کدکنی افتادم، و دلم گرفت
در روزهای آخر اسفند
در نیمروز روشن
در نیمروز روشن
وقتی بنفشهها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبههای کوچک چوبین جای میدهند
جوی هزار زمزمهی درد و انتظار
در سینه میخروشد و بر گونهها روان
ای کاش آدمی
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست
...
در روشنايی باران
در آفتاب پاک