وقتی هيتلر دستور کشتار يهوديان را ميداد سؤال کرد که چه کسی امروز از نابودی ارامنه سخن ميگويد؟

خدا را شکر که این معماريان مجبور هست هرزگاهی در شرق مقاله بنويسد تا که من سوژه وبلاگ نويسی داشته باشم. مقاله اميد را در شرق در باب نسل کشی بخوانيد
اتم ایگويان از ارامنه مصر در بريتيش کلمبيا بزرگ شد و در دانشگاه فعلی من، تورنتو، در رشته روابط بين الملل و گيتار کلاسيک فارغ التحصيل شد. نهايتا هم جزو معروفترين فيلم سازهای کانادایی هست. کار مهمی که از نظر سياسی انجام داد ساختن فيلم آرارات بود. این فيلم درباره کشتار دست جمعی ارامنه در جنگ جهانی اول توسط ارتش ترک عثمانی هست تنها فيلم سياسی گونه اتم هست و بخاطر سياسی بودن فيلمش کلی از منتقدين فحش خورد
اهميت فيلم برای من ارتباطی بود که به عنوان يک شخص با فيلم برقرار کردم. فيلم يک فاجعه تاريخی و تاثير این فاجعه بر بازماندگانی که تاريخش را به ارث برده اند را به تصوير ميکشد. اینکه کشتار ارامنه در جنگ جهانی اول چه تاثيری روی زندگی يک کانادايی ارمنی در سال 2002 دارد، برای من شگفت انگيز بود. فجايع تاريخی به نظر من روی هرکس با هر پيشينه تاريخی خاصی تاثير کم و بيش يکسان دارند: زخم روانی می شوند برای نسل های آينده. و اما وقتی سيستم های سياسی دنيای مدرن مانع ميشوند و جلوگيری ميکنند از بيان يک زخم مشترک، درد مشترک آن زخم چه تاثيری بر وارثين درد دارد. زندگی آرشيل گورکی نقاش ارمنی نقش مرکزی در فيلمنامه دارد. گورکی که از بازماندگان این نسل کشی هست از نقاشان معروف و بنيانگذار سبک آبستره سوراليستی هست. برای گورکی نقاشی اش يک نوع ارتباط با ضمير ناخوداگاهش و آشفتگی های درونی اش بوده. درد ناخوداگاهش را در نقاشی اش منتقل ميکند. اینکه گورگی به عنوان يک قربانی استبداد و ترس چرا این سبک نقاشی را بر گزيده قابل برسی است. اینکه اميد معماريان به عنوان يک قربانی (خدا میداند که چه بر سرش رفته!) چه ارتباطی با این نسل کشی برقرار ميکند هم جالب است. در دنيای مدرن امروز هرکسی با هر تعلق گروهی درد مشترکی دارد. فکر کنيد به آنچه درد مشترکتان هست با ديگران. آنچه نمی توانيد آزادانه بيان کنيد را چگونه بیان میکنید؟
من خودم بازمانده هيچ نسل کشی نيستم، ولی بيداد ديده ام. دوستم آرش، مريم، خضوع از خانواده های بهايی مقيم ایران بودند. پدرانشان را اعدام کرده بودند. نويد، نسيم، احسان، خواهران محقق، سولماز و خيلی ها که در عمر کوتاهم شناخته ام. همه درد مشترک داشتند. به دلايلی نامعلوم پدر و مادرنشان را محبوس کرده بودند و بعد هم کشتند. نميخواهم نق بزنم که چرا و برای چه؟ مي خواهم بدانم که این فجايع چه تاثيری بر زندگی دوستانم داشته! و اینکه که این دوستان کی ميتوانند با خيال راحت با دنيا درد و دل کنند-آنچنان که اتم ایگويان ميکند. تفاوت کارکتر من و ميليون ها ایرانی ديگر با دخترک کانادايی که در تورنتو بزرگ شده، همين دردهای مشترک است. مسؤليت بار سنگين روحی که دانسته و يا ندانسته با خود حمل ميکنیم . بهمن قبادی هم همين درد مشترک را در فيلم هايش بيان ميکند. اینکه صدام چه بلايی سر هزاران کرد عراقی آورده و این که بازماندگان این کردها امروز چه ميکشند. آنچه بر سر کردهای ایران آمده، هنوز ضمير ناخوداگاه هزاران کرد ایرانی را آشفته ميکند
در يکی از سخنرانی های اتم ایگويان در دانشگاه تورنتو، به او خيره شده بودم به طرز رفتارش، خلاقيت فکريش، و جهانبينی کلی اش. احساس کردم که با او ميتوانم ارتباط برقرار کنم. همين ارتباط را به بهمن قبادی حس کردم. آنچه که بهمن قبادی و اتم ایگويان رو به هم ربط ميدهد همان درد تاريخی هست. هردو آنها بازماندگان کشتار های دست جمعی قومی هستند. هردو آنها به نوعی از این ميراث تاريخی رنج می برند. هردوی آنها ميخواهند با ساختن فيلم با دنيا درد و دل کنند، مردم را آگاه کنند، و درد خود را تسکين دهند