بروفسور سندلر، زنی بسيار مسن و سر حال از اهالی تورنتوست که در نوجوانی به دلايل نامعلوم تصميم گرفته دکترای ادبيات فارسی بگيرد تاکه در سن هفتاد سالکی استاد من شود و باهم کلی حال کنيم. در ماه گذشته در کلاس ادبيات معاصر زنان بنده مدام در حال گند زدن به اشعار شاعره شهير استاد اعظم بانوی کاريزماتيک سيمين بهبانی بودم. استاد گرامی ام که جانم فدايش (مطمئن هستم در سن هفتاد سالگی از من سر به حال تر است)، برای اینهمه ناشکری که من در حق اشعار سيمين بهبهانی کرده ام مرا سرزنش ميکند. پروفسر سندلر گفته است که شاعری کاريست دشوار. به من گفته قبل از اینکه مقاله نقد ادبی خود با عنوان "سيمين بهبهانی برو کشکت را بساب" را بنويسم لازم است که قدری خودم شعر بگويم. در نتيجه برای روز پنجشنبه بايد بنده شعری به زبان شيرين فارسی بسرايم و سپس آنرا به زبان انگليسی بترجمانم
بايد بگويم که امشب بعد از نوشيدن مقدار قابل توجهی مأالشعير (حزب الّلهی های گرامی کور خوانده اید بنده در این وبلاگ اعتراف نخواهم کرد) به این نتيجه رسيدم که امشب شب شاعری است. و اما شاعری....بر پدر مادر آنان که به دروغ ميگويند: "شعر گفتن که کاری نداره...من همينجوری شعر ميگم ...خودش مياد!." ده نمياد.....خودش نمياد...بنده الان سه ساعت که دارم فکر ميکنم و شعر گفتنم نمياد. سلام درود بر بانو بهبهانی که با وجود اینکه ***و شعر مسرايد، باز لااقل شعر ميسرايد. من که همان ***و شعرش را هم نميتوانم
امروز از روبروی عشرت کده (همان استريپ کلاب را گويند) روبروی آپارتمانم با دوستی گذر ميکرديم که ناگهان خاخامی يهودی با زلفين فرفری و دم و دستگاه با سرعت نور از عشرت کده خارج شد. باورتان نميشود ولی در سه ساعت گذشته هر شعری که راجع به معشوق، عشق، عشق بازی، آفريدگار، پول، مقام، دروغ، قمار، عرق خوری، هيپکراسی، چراغ قرمز، تابلو ایست، خط سفيد، لوبيا، لاله،رنگ، سر درد، و ... گفته ام به خاخام يهودی در عشرت کده و در-قوری ختم شده
دوستان شاعر گرامی، نيمشب گرامی...کمک..کمکم کنيد من بلد نيستم شعر بسرايم و اگر شعر نسرايم نميتوانم عنوان مقاله ام را "سيمين بهبهانی، برو کشکت را بساب" بگذارم