دکتر زهرا کاظمی که جراحات او را بعد از کتک خوردن ديده و خانم کاظمی را معالجه کرده، اومده کانادا و درخواست پناهندگی کرده. واقعا وحشتناک هست. فعلا وبلاگ بهمن را بخوانيد ، من الان دانشگاهم ولی اگه وقت شد حتما این مقاله گلوب اند میل را ترجمه خواهم کرد. وقت روی صحفه اول روزنامه نوشته شده که بدن زهرا کاظمی پر از نشان شکنجه و زخم بوده، جمجمه اش شکسته بوده، دو تا از انگشتانش شکسته بوده، ناخنهايش را کشيده بودند، خونريزی داخلی داشته، مورد تجاوز جنسی قرار گرفته بوده، ضربه شديد به پشت سر، پرده گوشش پاره بوده، و بينی اش هم شکسته بوده، روی بدنش هم خراشهای عميق وجود داشته. جالب تر از هما عنوان مقاله "شکنجه، تجاوز، و دروغ هست". ظاهرا این آقای دکتر اعظم تمام فايل پزشکی زهرا کاظمی را با خود با کانادا آورده. کاش بشه واسه این آقا يک سخنرانی چيزی گذاشت که حرفهايش را به عموم بزنه. اگه يک مستندی، کتابی چيزی هم باشه بعدها خيلی به درد ميخوره
-------------------------

اقا این هم ويديو کليپ گزارش سی بی سی و مصاحبه مطبوعاتی آقای دکتر اعظم. واقعا دمش گرم عجب آدمی...کمتر کسی در محيط ایران حاضر ميشه خودش و خانواده اش رو به خطر بياندازه

From Frida the movie adopted and written by Sigal
This scene is certainly not my favorite, but it just made sense when I watched it for the second time. It is written as a monologue for Ashly Judd playing
Tina Modotti.
از فيلمنامه فريدا نوشته سيگال
این صحنه را خيلی دوست نداشتم ولی وقتی امشب فيلم را برای بار دوم ديدم احساس کردم این صحنه برايم معنی خاصی داره. از این فيلم خوشم مياد برای اینکه هميشه به من احساس خوبی ميده. از فيلم بدم مياد برای اینکه چطور ميشه این همه کارکتر تاريخی خارق العاده در يک فيلم حضور داشته باشند و فيلم خارق العاده نباشه؟

I don’t believe in marriage. I think at worse, it’s a hostile political act, a way for small-minded man to keep women in the house and out of the way wrapped up in the guise of tradition and conservative religious nonsense. At best, it’s a happy delusion. it's two people who truly love each other and have no idea how truly miserable they are about to make each other. But….when two people know that, and they decide with eyes wide open to face each other and get married anyway, then I don’t think it’s conservative and delusional. I think it’s radical, courageous and very romantic.
ترجمه
من به ازدواج اعتقاد ندارم. در بدترين حالت، يک بازی سياسی خشن است. راهی برای مردان کوچک مغز که زنان خود را در خانه- دور از راه- نهان پيچيده در لباس سنت و مزخرفات محافظه کارانه مذهبی نگه دارند. در بهترين حالت، وهميست خوش. رابطه ای مابين دو انسان که به يکديگر به راستی عشق می ورزند و نميداند که يکديگر را به چه بدبختی راستينی خواهند نشاند. اما وقتی دو نفر این را ميداند و با چشمان باز تصميم ميگرند که در هر حال ازدواج کنند،ديگر محافظه کار و دچار توهم نيستند. بلکه به نظر من راديکال، شجاع، و رومانتيکند

میخواهيد من را خر کنيد برايم غذای خوشمزه طبخ کنيد. ديشب رفته بوديم رستوران تمپوس با عده ای از دوستان و من بد جوری نمک گير شدم. این رستوران تمپس همون رستوران درويش قبلی هست که فکر ميکنم اولين چلوکبابی ایرانی در تورنتو باشه، چون اون اوايل که اومده بوديم رستوران ديگری نبود. بعد درويش نقل مکان کرد به مرکز شهر با اسم جديد تمپوس و با هدف جذب کردن مشتريان ایرانی و غير ایرانی
سبک آشپزی سر آشپز هم فيوژن هست که در این سبک آشپز مواد اوليه و خام رو در بازار محلی تهيه ميکنه و با توجه به سليقه بوميش اونها رو در آشپزيش به کار ميگيره. البته معمولا سعی ميشه که با خلاقيت خوشمزه ای يک آميزشی بين غذا های بومی و محلی داده بشه. خلاصه آگه شما در تورنتو گوشت ميخری که کباب ایرانی بپزی کمی خلاقيت بکار ميگيری که هم ایرانی کباب تازه ای بخوره و هم فرنگی به آشپزی ایرانی علاقه مند شه
شام ديشب را با بهترين سوپ جويی که به عمرم خورده بودم آغاز کردم. البته شراب هم سفارش داده شده بود که بخاطر بی جنبه بازی های وبلاگ های حزب الّلهی و فحش هايی که به حسين درخشان آن مرد شرابخوار ميدهند من عمرا اعتراف به نوشيدن شراب نخواهم کرد. بعد از خوردن مقادير زيادی نون بربری داغ با کره، يک پرس هم سلطانی نوش جان کردم. به جرات ميتونم بگم يکی از بهترين شام های عمرم بود. اگر به تمپوس ميرويد، برای يک تجربه فرهنگی و غذای عالی بريد. از من می پرسيد بهترين قسمت هر فرهنگی سفره آنهاست. مهمترين کاری که تمپوس برای فرهنگ ما کرده معرفی سفره ایرانی به باقی آدمهای دنياست. ديروز وقتی پروفسور شيمی سال اولم را در حال خوردن کباب برگ با زرشک پلو ديدم به این مهم پی بردم
کيفيت مواد اوليه خيلی در طعم غذا موثره و گوشت کباب برگ تمپوس راسته است . من هنوز نتوانستم در هيچ کبابی ديگری در شهر کباب فيله يا راسته پيدا کنم. قيمت های تمپوس هم بسيار زياد عادلانه است. سلطانی $13 و کوبيده پرسی $7. حتما به این رستوران سر بزنيد و به ترويج فرهنگ ایرانی کمک کنيد
TEMPUS (aka Darvish) Restaurant
508 Yonge Street (North of College)
416-929-8893
You can enjoy a wonderful Chelo kabab for under 5 dollars for lunch
and only $6.95 for dinner

قربونش برم این خاور ميانه جون ميده واسه مطالعات تطبيقی، همه بدبختی ها ناحييه ای. يکيش رو خوب ياد بيگيری قاعده کلی چند چوند بقيه کشورها هم دستت مياد. همشم هم تو همين مايه هاست که اینها نه که نفت دارند، به مردم احتياجی ندارند و حقانيت شون هم از همون پول نفت مياد. در نتيجه گور بابای دموکراسی و مردم و کاريکاتوريست ها

کلاس های دکتر محمد علی اسلامی ندوشن از امروز به مدت 10 روز در دانشگاه تورنتو برگزار ميشه. تو رو خدا پاشيد بيان علم بياموزيد. من خودم کمی کفرم از استاد در مياد چرا که يکمی زيادی ناسيوناليست رومانتيکن. ولی اگه تو کار افتخار به ایران زمين و فرهنگ و تاريخ باستانی آن و حافظ و سعدی و فردوسی و غيره و ذالک هستييد، يا که با افتخار فراوان فروهر بر سينه خود نشان داريد زود ثبت نام کنيد. این هم يک نقل قول وطن پرستانه از استاد برای اینکه خونتان به جوش آيد
"ايران سرزمين شگفت آوری است. تاريخ او از نظر گوناگونی و رنگارنگی کم نظير است. بزرگ ترين مردان و پست ترين مردان در اين آب و خاک پرورده شده اند، حوادثی که بر سر او آمده بدان گونه است که در خور کشوری برگزيده و بزرگی است، فتح های درخشان داشته است و شکست های شرم آور، مصيبت های بسيار و کامروايی های بسيار. گويی روزگار همه بلاها و بازی های خود را بر ايران آزموده است." - دکتر محمد اسلامی ندوشن

وای خودم هم نميدونم چرا ولی مردم از خنده وقتی زندگینامه این بانو آوازخوان اصفهانی را خواندم. ناهيد قبل از انقلاب در راديو تهران و اصفهان ميخوانده. بعد هم چون ازدواج کرده و محيط راديو زمان شاه خيلی مبتذل بوده راديو را ترک گفته. بطور کلی هم ناهيد معتقد است که زندگی هنری بسيار کم دوام و بيدوام است (توجه داشته باشيد که در سال چهل و یک داشتن صدای خوب برای خوانندگی کافی بوده). بابا بی خيال من خودم هم با این همه ادعا زن سالاريم کلی پاچه خوار مردها هستم.به ابتذال راديو طاغوت و بيدوامی هنر چه ربطی داره که شما شوهر کردی و تن به مردسالاری دادی؟ ناهيد بعد از ترک ابتذال هنر در اصفهان معلم عربی شد و از آن پس تمام عکس های پاسپورتی خود را با مقنعه انداخت. این هم يک اثر هنری مبتذل باقی مانده از ناهيد. صدای خوبی داره بنده خدا
-------------------------------------------------------------

طبق تحقيقات لازمه از دوستان اصفهانی کاشف به عمل آمد که ناهيد آوازه خوان اصفهانی بسيار زن با حالی است که حتی کلاس آواز نيز در اصفهان دارد. بنا به گفته دوستان ناهيد آوازه خوانی در راديو را به دليل پيروزی انقلاب اسلامی ترک کرد، و دليل کنار گذاشتن هنر ازدواج ایشان نبوده. تنها دليلی که يکی از دوستان در رابطه با این بيوگرافی خنده دار ارائه داد این بود که احتمالا ناهيد خودش را اینگونه جلوه داده تا که از شر مسئولين امر به معروف و نهی از منکر خلاص شود و به ندريس کلاس های موسيقی خود بپردازد. با عرض پوزش از تمامی هنرمندان و الخصوص هنرمندان زن اصفهانی بايد بگويم که من هرچه سریعتر به جهانشاه جاويد نامه برقی فرستاده و از او خواهش ميکنم این بيوگرافی دروغين ناهيد را اصلاح کند

ادب از که آموختی؟
يک آقايی در قسمت نظرات به سن نسبتا کم من خرده ميگيرند و ميگوييند که "شما بچه های 25-26 ساله فکرميکنيد خيلی باحاليد که کلمات محاوره ای و بی ادبی و بی تربيتی در وبلاگ هاتون استفاده ميکنيد." ایشان متذکر شده اند که چون شما در مورد مسايل نسبتا مهمی اقدام به نوشتن ميکنيد درست است که ادبيات خود را پاکيزه نگه داريد. اخيرا هم این دوست خوب از بکار بردن لغت پتياره خيلی ناراحت شدند. این حسين درخشان هزار بار گفته من باز هم ميگویم که این سيبيل طلا حوزه خصوصی نازلی هست که بنا به اشکالات فنی عمومی شده و برای همين خصوصی خصوصی هم نيست. ضمن تشکر از انتقادات شما بايد عرض کنم که اینجا من هرچه دل تنگم بخواهد مينويسم
جواب درست و حسابی اینکه براستی مفهوم ادبيات بی ادب چيست؟ از ديد زبان شناسانه لغات مختلف در دوران مختلف استفاده های متفاوت دارند. معنی همين پتياره را در لغتنامه دهخدا نگاه کنيد، در زبان فارسی ميانه-پهلوی به معنای ستيز و دشمنی بوده. معنی امروزی آن آفت، بلا، مصيبت نيز هست. لغت مورد علاقه فردوسی در شاهنامه که این لغت را در مورد مخلوقات اهريمنی استفاده ميکرده. معنی قرن بيستم آن مکر، حيله، دغا و فريب است. البته پتياره دشنامی سخت قبيح هم هست به معنی زشت، مهييب و مکروه که به زنان گوييند. مفهوم های متفاوتی را با استفاده از لغت پتياره ميتوان بیان کرد، آيا برای يک نويسنده این عاقلانه است که به خاطر يکی مفهوم دشنامی این لغت تحریم کند؟ ََآيا به دور ريختن و تحريم لغات که مفهومی قبيح و دشنامی دارند، لغاتی که نهی مذهبی شده اند، لغاتی که بيانگر مفهومی های حرام و يا تابو هستند کار درست و اخلاقی است؟
مهمترين تحقيقات در باب استفاده عمومی از این لغات در آمريکای توسط دکتر تیموتی جی انجام شده و در چند کتاب و مقاله چاپ شده. من برای اولين بار يکی از مقالات این آقا را در کلاس روانشناسی سال اول خواندم و نوع ادبياتم تحت تاثير این مقاله عوض شد. حرف حساب اینکه روانشناسان، جامعه شناسان، متخصين مغز و اعصاب، و زبانشناسان هنوز نتوانستند تئوری واحدی بر دلايل فحاشی انسان ها ارائه کنند. اما آنچه که واضح هست مردم فحاشی ميکنند،اگر از مفاهيم این لغات منفور در محاوره ميتوان استفاده کرد برای نوشتار هم ميشود. و اصولا ادبيات رئال هم همين است. در يکی از مقالاتی که ميخواندم نويسنده ميزان لغات قبيح را که در روزنامه های مختلف آمريکا در سالهای مختلف سنجيده بود. نويسنده برايش جالب بود روزنامه نگاران بددهنی های مکرر نيکسون را اصلا در روزنامه های خود منعکس نکرده اند. در حالی که تصوير های موجود از همان سخنرانی های نيکسون بر رور نوار بيانگر شخصيت بی تربيت ایشان و استفاده مکرر از دشنام های قبيح هست. حالا فرض کنيد که تاريخ نوشتاری چقدر ميتواند دروغ گو باشد. به همين دليل هست که من از طرفداران پر و پا قرص ادبيات بی رو در بايستی ام. اگرلغتی مفهوم دلخواه من را بيان کند، از آن استفاده ميکنم بدون هيچ تبعضی

مادرم هيچوقت در آجيل نخود چی نمی ريخت، ولی عشق به پايان من به هيدرات های کربن باعث ميشد که هميشه کمی نخودچی برای من بخرد. با وجود عشق شهوانی ام به نخودچی هنوز او را خوب نشناخته ام. امروز صبح که از بدی روزگار تنها چيزی که برای خوردن داشتم نخودچی بود- او را خريدارانه نگرييستم. فرم بدن نخودچی بسيار شهوانی است. برجسته گی ها، تو رفته گی ها، خطوط روی بدن نخودچی او را اروتيک ترين عضو آجيل ميکند و اگر کسی در آجيلش نخودچی نريزد آجيلش اصلا سکسی نخواهد شد و به درد نمی خورد

از اولين کتاب های تاريخی که بطور جدی در عنفوان کودکی خوآندم کتاب ظهور و سقوط رايش سوم بود که در کتابخانه ويلای عمو بيژن کنار کوزه تخم گلپر يافتم. با خواندن آن کتاب علاقه بسياری به تاريخ آلمان، اروپای جنگ جهانی يک و دو، نازی ها، هيتلر، و هلوکاست و غیره پيدا کردم. این مامانم هم از پس فيلم توپ های ناواران رو به ما زور چپآن کرد که به ناچار به سينمای جنگ جهانی هم علاقه مند شدم. تا به امروز ولی فيلمی به خوبی فيلم سقوط ساخته آلمان، اتريش، و ایتاليا ندیدم. این فيلم داستان آخرين روزهای زندگی هيتلر و نزديکترين اطرافيانش را در حالی که منتظر شکست برلين به ارتش سرخ هستند را آنقدر با سليقه بيان ميکند که من خيال دارم فردا دوباره بروم. اولين بار بود که در ميان فيلم های جنگ جهانی دومی شخصيتی اینچنينی از هيتلر ديدم. هيتلری که احساساتی ميشود، گريه ميکند، رومانتيک است. مهربان است- ديکتاتور، خشن، ديوانه، روانی و آدمکش است. هيتلر از این واقعی تر نيمشود. فيلم به حدی درباره شخصيت خود هيتلر و اتفاقات جانبی شکست رايش سوم منصف است که هنوز داد هيچ صهيونيستی در نيامده. مطمئن باشيد آگر فيلم در تاريخ نگاری دچار مشکل بود الان انجمن حمايت از قربانيان هلوکاست کلی شلوغ ميکرد. خيلی از کارکترهای فيلم نزديکان هيتلر هستند که حتی تا چند سال پيش نيز زنده بودند. ولی داستان سرای اصلی منشی شخصی هيتلر است که 3 سال پيش در آلمان مرد. این خانم از روابط انسانی اش با هيتلر ميگويد. بيشتر کارکتر هيتلر بر گرفته از صحبتهای این نزديکان و نقل قولهای آنهاست. دو نوار صوتی تصويری هم از هيتلر در محافل خصوصی باقی مانده که منبع اصلی گرونو گنز برای تقليد صدای هيتلر در محافل خصوصی است. ظاهرا هيتلری که مدام در حال داد و فرياد در محافل عمومی بوده، سرشتی خيلی آرام داشته. فيلمش عاليست، به تمام معلم هايی که تاريخ اورپا درس ميدهند پيشنهاد ميکنم که این فيلم را حتما سر کلاس های خود نشان دهند و متذکر شوند که این پتياره تاريخ چقدر مزخرف است. تفاسير فيلم شناسانه این فيلم هم به عهده آنها که بلدند

"What experience and history teach is this-that people and governments never have learned anything from history, or acted on principles deduced from it." G. W. F. Hegel

عشق جنون آور بنده به تاريخ نه تنها ارث پدری ام هست بلکه بيشتر مربوط به جنون داستانسرايی و داستان شنوی منه. فکر کنم که تاريخ دان خيلی مزخرفی از آب در بيابم چرا که داستان برايم از خود تاريخ مهمتره. تاريخ چيه به جز يک مشت داستان هيجان انگيز نسبتا واقعی. کار تاريخ نگار هم این هست که این داستان های نسبتا واقعی رو با توجه به جهانبينی که مد نظرش هست بنویسه و دوباره نويسی کنه. بقول آقا راجر واترز تاريخ برای احمق هاست. فرق من با خیلی از استادهام این هست که من حماقت خودم رو جزوی از خودم ميدونم و این رو قبول کردم که قراره تاريخ بنگارم چون حال میکنم. من قرار نيست دنيا رو نجات بدم. قراره داستان بسرايم. فرقم با رمان نويس درست مثل شاعری هست که در فرم کلاسيک غزل ميسرايد با شاعری که فرم را به کل کنار گذاشته. من تاريخ نويس درد سر و مشکلاتم بيشتره چون که بايد داستان هایم بويی از واقيعت داشته باشند. البته اگر هم دروغ باشه اصلا مهم نيست. فقط بايد يک گروه خاصی از دوستان آکادميک يا سياسی و يا غيره را پيدا کنم که از داستان دروغين من حمايت کنند و باهم جميعاً تاريخ بسازييم انشالّله! اول کتاب تاريخ فلان سال دبستان يک عکس بود که برده های مصری رو نشون ميداد که دارند کار ميکنند. از ظلم و ستم پادشاهان نوشته بود و اینکه تاريخ سرگذشت پيشنينان است و ما قراره از تاريخ درس بگيريم. من هنوز از اشتباهات شخصی خودم و ننه بابام درس نگرفتم، انوقت قراره از تاريخ درس بگيرم. همون که هگل همون بالا به اینگليسی گفته و بقول وودی آلن اینها همش جلق فکره

ديشب رفته بودم تاتر مکبث به کارگردانی سهیل پارسا. این دستيار کارگردان هم رفيق خودمون بود. قبل از برنامه يکی از دوستان مهندس از کوچکی سالن نمايش تعجب کرده بود. از دوست دستيار کارگردان پرسيد که بابا شما با این وضع وخيم تاتر نون شبتون از کجا مياد. سوالات تکراری هميشگی. بابا مردم برای چی ميروند کارهای هنری ميکنند وقتی نون توش نيست؟ برای چی سيامک با همه اون مهندسی شريفی رفته داره تاريخ هنر ميخونه؟ واسه چی این نازلی دهن خودش و همه دور و ورش صاف کرده آخرم هيچ غلطی نکرده؟ واسه چی این آيدا با اون همه مهندسی شريفی و کامپيوتر و دم و دستگاه رفته داره دانشگاه رقص ميخونه؟ درک جواب این سوالات واسه خيلی ها سخته. سوال من از تمام دوستانی که در حال نجات دنيا، ترويج خوشبختی، زياد کردن درآمد، چرخوندن صنعت، کشف داروها، پيشرفت علم، شکوفايی اقتصاد و ساير کارهای خطير در دنيا هستند این هست. آيا تا کنون خود ارضايی کرده اید؟

سبزی پلو ماهی به سبک زن عمو نازلی خونه بهمن اینا
در ميان همه زن عمو هام که يکی از يکی گل تر هستند، زن عمو بزرگم کارکترهای خاص خودش را داره. این آدم تمام عمرش در حال يادگيری هست. معماری چيره دست، آشپزی ماهر، طراح فرش، نوازنده ستار، خوشتيپ ترين زن ایرانی ساکن لندن، و کلی خواص ديگر. ولی اگر راستش را بخواهيد من فقط و فقط خاطر آشپزی اش را ميخواهم. يک دوروزی به عيد مونده ولی ميخواهم اینجا دستور ماهی شکم پر (فيويج) زن عمو را در اختيار عموم بگذارم. فکر نکنم از نظر اخلاقی اشکالی داشته باشه چون تا اونجايی که يادم هست این زن عموم این دستور غذا را بار ها در کلاس های آشپزی کهريزک تدريس کرده

ماهی قزل آلا درشت هيکل برای هر نفر 400 گرم( بیخودی نیست هیکلم خرابه)
به اندازه نصف شکم ماهی گردو آسيا شده
به اندازه بقه شکم ماهی مقدار مساوی سير تازه (تی جانو قوربان-هرچی بیشتر بتر)، گشنيز،آلو سياه بدون هسته
2-3 قاشق رب انار
خلال بادام خارجی- نه از اون خلال بادام شعله زردی-- از اون هایی که به پهنا خلال شده اند
نمک و فلفل

ماهی را خوب تمييز کنيد، شکمش را خالی کنيد، و فلس هايش را بگييريد. در آسيا (فود پروسور) گردو، گشنيز، آلو، سير، و رب انار را بريزيد و آسيا کنيد- نمک و فلل هم که معلومه. به کل این ماجرا به زبان گيلکی ميگويند فيويج. شکم ماهی را با فويج پر کنيد و به پوست ماهی هم نمک و فلفل بزنيد. ته سينی فر را کمی با روغن چرب کنيدو ماهی را روی سينی فر قرار دهيد. با يک برس روی پوست ماهی را با کمی روغن چرب کنيد. نمک و فلفل یادتون نره! روی کل ماجرا را با ورقه آلمينومی بپوشانيد. در فر را که قبلا به دما 400فارنهایت گرمش کرده اید باز کنيد و ماهی را در وسط فر قرار بدهيد.20 دقيقه صبر کنيد. ماهی را از فر بيرون آورده و کمی از فيويج بخوريد. اگر فيويج پخته باشد، ماهی هم پخته چرا که ماهی خيلی زود ميپزه. بطور کلی برای يک ماهی يک کيلويی حدود 25-30 دقيقه کافيه
فقط برای سوسول بازی سعی کنيد قسمتهای مساوی از پوست ماهی را که رو به شما است برداشته و از بدن ماهی جدا کنيد. سپس روی قسمتهای بی پوست خلال بادم بريزيد و ماهی را بدون ورقه آلمينيومی درون فر بگذاريد. بعد از 2-3 دقيقه ماهی آمده است و خلال بادمها بايد رنگ طلايی داشته باشند. ماهی را با سبزی پلو نوش جان کنيد و دعا به جون من. آگر از این آدمها هستيد که به هيچ وجه استعداد آشپزی نداريد بيخودی ماهی را حرام نکنيد، يک زنگ به بهمن بزنيد و خود را به مهمانی نهار سال نو بهمن دعوت کنید- به سبک خودش. آنگاه ماهی تان را بزنيد زير بغلتان بياوريد آنجا من برايتان طبخ کنم

نوروز بی پدر و مادر
چند بار در زندگيم از صميم قلبم توی دلم به ملا ها فحش دادم (غير آق ابطحی البته.) ناسزا از نوع راننده تاکسی های تهران که گور پدر آخوند و هرچی ما ميکشيم از این آخوندهاست. وقتی خبر مرگ پدر بزرگم را در تنهايی غربت از مادرم شنيدم فقط زجه ميزدم و به آخوندها فحش ميدادم. ميگفتم اگر این آخوندها نبودند، ما همون ایران زندگی بهتری داشتيم و مجبور به مهاجرت به قطب شمال نميشدم که بابوی بی نوا در آرزوی ديدن ما و تنهايی خودش بميره. هروقت به جايی ميرسم که دیگه عقلم کار نميکنه تمام مشکلات زندگيم تقصير آخوندهاست. این اولين عيدی که بی پدر و مادرم سال را تحويل ميکنم. اما نوروز هم تو قطب شمال که حال هوای نوروز های ایران را نداره- نوروز بی پدر مادر بی همه چيز بی همه کس يخزده
از بابام غير از چونه درازش تمام اخلاق های گندش هم به ارث گرفتم. جشن های سنتی برام حکم مرگ و زندگی دارند. حالا هرچی با فرهنگ های ديگه آشنا تر ميشم جشن های اونها هم به ليست مراسم آيينی ام اضافه ميشه. نوروز اما برای بابام هم گل سر سبد تمام مراسم آيينی ست. ديار قطبی که بنده درش زندگی ميکنم، بوی عيد نمياد. خيلی سال هست که عيد های من ديگه حال و حس نداره. مامانم که از عيد ديدنی متنفر بود، سبزه شو سبز ميکرد و يک روز قبل از سال تحويل الفرار. ميرفتيم آپارتمان مامانم در بندر انزلی، از صد تا ويلای سوسولی تهرونی ها بهتر بود. همون جا هفت سين مون رو ميچيدم. ميرفتيم بازار انزلی خرت و پرت های عيد و سفره هفت سين را ميخريديم. قسمت مورد علاقه من هم خرييد ماهی قرمز بود، به تعداد نفرات در خانواده هفت نفره مون. همه بودنند- مامانم، بابام، مامبو، بابو، بهنام، بهداد. سال که تحويل ميشد بابام و مامبو به اندازه تمام عيد ديدنی هايی که بايد ميرفتم ولی به دليل فرار از تهران نرفته بوديم بهمون عيدی ميدادند. بعد هم مامانم به زور همه عيدی ها رو پس ميگرف که مثلا برامون نگه شون داره. تمام عيد به ماهی گيری، ماهی خری، و ماهی خوری ميگذشت. بعضی اوقات هم معدود اقوام باقی مونده در رشت به ما سری ميزدند و باهم ماهی گيری، ماهی خری، و ماهی خوری ميکرديم سير تازه هم چاشنی
عيدهای انزلی بهترين دوران زندگيم بود. بوی گند مرطوب ماه گل مرداب. سبله ها ای کوچولويی که سر مل با غلاب گير مينداختم. کباب اوزون برون رستوران شيلات. شنبه بازار و جمعه بازار و باقی بازارها. کبابی دم تلفن خونه. پنج تومنی هايی که برای زنگ زدن به معشوق جمع ميکردم. شير موز ها، آب ميوه ها، و رشته خشکارها. پيکان آبی نفتی بابو که من هميشه به ماشين بابام ترجيحش ميدادم. ديگه چی بگم يک سفره ناستالژی. امروز عکسهای نوروزی سايت ایرانيان رو که نگاه ميکردم توی دلم از صميم قلبم گفتم آی تف به روتون ملاها و بعدش هم از همون آه ها که راننده تاکسي ها ميکشند، کشيدم

جنبش گله ای زنانه در حمايت از طرحی برای رفراندوم

کدوم طرح؟ آهان اون طرح که آق رضا نيم پهلوی هی رفراندوم رفراندوم ميکرد؟ يا اونکه وب سايتش يک شيش داره با يک مشت صفر جلوش؟ کلا منظورتون هم پرسی به معنی رأی گيری هست؟
برای نوشين احمدی خراسانی کلی احترام قائلم ولی اگر ميخواهيد يک مقاله چرت بخوانيد متن سخنرانی نوشين خانم را در سخنرانی روز زن در دانشگاه پلی تکنيک مطالعه بفرماييد. نوشين خانم سعی کرده اند که جنبش زنان ایران از زمان مشروطه را به جنگ احتمالی ایران-آمريکا و طرح رفراندوم ربط دهند. حالا معلوم نيست منظور کدوم طرح رفراندوم است و يا که گفتمان رفراندم مد نظر است. من که هنوز بدنبال شققيه و ...ام
نوشين خانم اصولا و کلا حرف حساب تمام دوستان طراح رفراندوم را تکرار ميکنند: جنبش اصلاحات به جايی نرسيد و تنها راه نجات تغيير قانون اساسی است که این هم فقط با همه پرسی برای رفراندوم امکان پذير هست. حالا چرا زنان بصورت گله ای بايد از این طرح حمايت کنند؟ خوب هرچی زنان ميکشند از این چند تا قانون مزخرف در قانون اساسی مزخرف تر جمهوری اسلامی است. پس به نفع زنان است که از طرح رفراندم حمايت کنند. البته و صد البته زنان با این حمايت خود باعث تغييرات اساسی در ایران ميشوند و آمريکا هم که ميبيند مردم در ایران چقدردمکراتيک همه پرسی ميکند ديگر به ایران حمله نميکند. يک وقت خدای نکرده فکر نکنيد که آمريکا با تسلیحات هسته ای ایران مشکل دارد، خير! مشکل آمريکا با ایران مساله حقوق زنان است. آخر آمريکا يکی از پيشروان حمايت از حقوق زنان جهان است و تمام سياست های خارجی خود را هم به مبنای این هدف مهم خود طرح و تنظيم ميکند.
نوشين خانم جون
آخر بدون خشونت يا که دخالت خارجی طرح شما چگونه قابل اجراست؟ ايا این طرح شما طرحی تدريجيست که اگر هست فرق آن با اصلاحات چيست؟
اگر جنبش اصلاحات با شکست روبرو شد، دلايلش چيست؟ من هنوز هم معنی حرف اصلاحات تمام شد را نمي فهمم. يعنی شما بعد از آنکه قانون اساسی را تغيير داديد دیگر رسالتی نخواهيد داشت. اصلاحات هزينه دارد. هزينه که زنان کشورهای ديگر برای پيشرفت زنان و مشارکت آنها در حوزه های مختلف جامعه پرداخته اند قابل مقايسه با ایران نيست. در طی همين اصلاحات بقولی شکست خورده اگر خوب دقت کنيد اکثر دوستان فمينيست در حوزه نقد اجتماعی است که فعاليت ميکنند. گويا فعالان حقوق زن در ایران حاضر به پرداخت هزينه های مربوط به نقد سياسی نيستند. توجه داشته باشید که مساله حقوق زنان در ایران ابعاد سیاسی بسیار دارد. مردان اصلاحات بسيار شجاع تر از زنان اصلاحات عمل کردند. اگر هم نقد سياسی تندی بوده از جانب فمينيست های اسلامی بوده نه سکولار ها. بی دليل نيست که مشکل جمهوری اسلامی با روشنفکران دينی به مراتب بيشتر از روشنفکرن سکولار هست. برای همين هم هست که مساله حقوق زن در ایران در چند سال اخير در حال در جا زدن است. جنبش زنان در ایران حاضر به پرداخت هزينه نيست، آنگاه به فکر راه حل های غير عملی چون تغيير قانون اساسی ميافتد
حقوق زنان را هم که بچسبيم، ميدانيم که هيچ قانون اساسی نميتواند ضمانت اجرايی داشته باشد. قانون حمايت از خانواده هم که این خانم افخمی کلی زحمتش را در دوران پهلوی کشيده بود، هيچ ضمانت اجرايی نداشت. آگر بخواهيم عدالت را رعايت کنيم، جمهوری اسلامی ناخواسته به جنبش زنان در ایران کمکی کرد که قانون حمايت از خانواده نمي توانست خوابش را ببيند. حجاب اجباری زمينه مشارکت زنان از هر قشری را در ایران فراهم کرد. این مشارکت با حضور این زنان در سطوح مختلف جامعه- دانشگاه ها و مؤسسات تحقيقاتی بود. نتيجه آنکه امروز ما شاهد زنانی چون خانم کولايی هستيم که بسيار مصمم تر از فرح پهلوی دنبال حق و حقوق خويشند. باز هم در مورد ضمانت اجرايی بايد بگوييم که کشور هايی چون عراق و ترکييه در خاورميانه قوانين سکولار دارند که از حقوق زنان حمايت ميکنند، اما هنوز در ترکييه ما شاهد قتل های ناموسی ناشی از نظام مرد سالارانه حاکم بر جامعه هستيم. در عراق هم مردم ترجیح ميدهند از قوانين آيت الّله سيستانی پيروی کنند و توجه داشته باشيد که این یک انتخاب و اختیار است. در همين آمريکا خودمان هم که خانم خراسانی شما واقف هستيند که زنان چقدر دچار مشکلات هستند. این مشکلات زنان را قانون اساسی ایجاد نکرده، کمکی هم به رفع مشکلات مربوط به حقوق زن در آمريکا نميکند
من نيمدانم هدف خانم خراسانی از این سخنرانی چيست. این سخنرانی آرمانگرايانه آسمان به ريسمون بافتنانه شايد نوعی هيجان سياسی ایجاد کند ولی از واقعيت هايی که جنبش زنان با آن روبروست بسيار فاصله دارد. بهتر است من هم زياد آسمان ريسمون نبافم


این مملکت ما (ایران) همه چيزش هردنبيل هست. سياست خارجی مملکت را يک مامور اداره خارجه/گذرنامه در چند ثانيه تغيير ميده. آقای استون و آقای نيفل که هر دو دعوت بودند به کنفرانسی در کتابخانه ملی و از دولت ایران نيز ويزا گرفته بودند را به خاک ایران راه نداده اند. حالا خدا ميدونه چی شده. آقای رمندی سخنگو ایران در سازمان ملل گفته که این يک اشتباه فنی بوده. کاش چند نفر از این دوستانی که با جناح های مختلف در ایران خودمونی هستند وبلاگ بزنند و این خاله زنک بازی های سياسی و پوزنی های بين چپ و راست رو به ثبت برسونند. بطور مثال من از چند جا شنيدم که قتل زيبا (زهرا) کاظمی مربوط به خويش و قوميش با بهزاد نبوی بوده. يعنی کاظمی رو گرفتند که نبوی را بزنند- که کار با جاهای باريک کشيده شد. این جور اطلاعات خيلی مهمه که در تاريخ معاصر ثبت بشه. احساسم ميگه این اتفاق اخير هم که بر سر استون و دوستان اومده احتمالا پوز زنی جناحی بوده. کسی اطلاعی داره از این موضوع؟
درضمن لينکی که دادم مال نييورک تايمز هست که قبلش بايد ثبت نام کنيد البته مجانی است در مقابل کمی اطلاعات آماری که شما از خودتون در اختيارشون قرار ميدهيد

سؤالهای تکراری جوابهای تکراری
مصاحبه بی بی سی انگليسی با آق ابطحی را بخوانيد....مصاحبه خارجی يه هوا مهمتر از زبان مادری عزيزمون هست


روز زن بر تمامی زنان دنيا مبارک که زن سکسی ترين پديده تکامل است
خدا الهی سی بی سی رو برای همه ما نگه داره...باقی قسمت های این مستند سکسی زنانه را از دست ندهيد. کاش زودتر پيشنهادش ميکردم


من برای فارسی نوشتن از این نرم افزارهای فينگيليشی استفاده ميکنم که خدا الهی سازنده اش را عمر بده چون من املا ام افتضاح هست. با این حال غلط املايی ام اگر زياد شده برای دور از دست بودن ایديتورم هست. ایديتور يدکی ام/مامانم هم به زودی ميره ایران و خلاصه شما به عمق بی سواتی من پی خواهيد برد

زمانی برای مستی سوسک ها


تمام عقده های روانی ناشی از کمبود محبتم را سر سوسک های ژرمن هم خانه ام خالی کردم. از وقتی این سوسک های عزيز تشريف آوردن به آپارتمان بنده بارها سعی کرده ام که از طرق ائتلاف سبزی کلکشان را بکنم. با این آقای مسؤل سوسک کشی ساختمانم که صحبت ميکردم گفت که بهتر است از سيستم های کنترل سوسک که برای محيط زيست ضرر ندارد ولی بيشتر طول ميکشد استفاده کنيم. نتيجه اینکه ما به سوسک ها مان غذای سمی ميدهيم که بميرند. در مطالعات سوسک شناسانه اینترنتی ام فهميدم که يک روش محيط زيستی کشتن سوسک این است که برسر سوسک ها الکل سپری کنم .خلاصه اینکه از ساعت دوازده که تصميم به خواب گرفتم و تمامی چراغ ها را خاموش کرده ام، هی از خواب ميپرم و سراسيمه به آشپزخانه که محل سکونت همخانه هايم هست ميروم. الکل يک دلاری را بر سر سوسک ها سپری ميکن. سوسک ها چند ثانيه ای مست ميشوند و ميمرند
من از کودکی هر وقت حشره ای را ميکشتم، مطمئن بودم که دوستانش انتقام خونش را از من خواهند گرفت. همين چند دقيقه پيش خواب بودم که احساس کردم سوسکی روی صورتم در حال آمد و شد است. از خواب پريدم و سوسک را ديدم. فکر نکنم تا صبح خوابم ببرد، فردا در دفتر ساختمان از مسؤل سوسک کشی خواهم خواست که در کوتاهترين مدت ممکن همخانه هايم را اعدام کند

نتيجه گيری اخلاقی
گور پدر اخلاق و آنچنان که فيلسوف مشهور آروين گفت: من اخلاق دوست ندارم
اگر انتقام جو نيستيد، بی خود ادا انتقام گرفتن در نياوريد چون دهنتان سرويس ميشود
دو ساعت خواب در شبانه روز برای زنده ماندن کافيست
راه رفتنی را دير يا زود بايد رفت...روش رفتن مهم نيست ... گور پدر محيط زيست
اگر دنبال بهانه ميگرديد، دیدن سوسک بر صورت بهانه خوبی برای گريه کردن است
باورتان ميشود که در خارج مردم مشکل سوسک داشته باشند؟

اگر از دست گند زدن های بوش و دار و دسته به حقوق زنان از کار و زندگی افتاده اید حتما وبلاگ معماريان و مقاله او در شرق را بخوانيد. آنگاه به سؤالات بخش فارسی بی بی سی در زمينه حق سقط جنين جواب بدهيد. فردا سعی ميکنم کمی از جنبه های خاله زنکی/سياسی این مسخره بازی محافظه کارها در رابطه با سقط جنين و از همه مهمتر سياست احمقانه بوش در برار تحقيقات بر روی سلول های ريشه ای (دودمانی/ستم سلز) خواهم نوشت. الان کلی درس و کار دارم و خوابم هم میاید. این را هم بخوانید

من يکبار به عمرم در این وبلاگ متن ترانه (ليريکس) چاپ نمودم این پندارخوشتيپ گير داد که این ایرانی ها چرا موزيک خوب نميشناسند و جوادند. آق پندار جون اصلا ما جوات. من عاشق تمامی خواندگان و ترانه سرايان همجنسگرای اینگليسم. این پسر عمه من يک نوار التون جون واسه بابام ضبط کرده بود که در ترانه "فداکاری نيست" را اصلا دوست نداشتم. دو روز پيش در حال قدم زدن در مغازه خرت و پرت فروشی زير خانه ام به فوايد این ترانه پی بردم
Cold cold heart
Hard done by you
Some things look better baby
Just passing through
And it’s no sacrifice
Just a simple word
It’s two hearts living
In two separate worlds
But it’s no sacrifice
No sacrifice
It’s no sacrifice at all

بدليل سوختگی کامپیوتر نيک آهنگ محبان خاطرات ايشان ميتوانند ادامه خاطرات را در وبلاگ من دنبال کنند. توجه داشته باشيد که چون حقير تا کنون زندان نرفته ام و تاج زاده، داور، شمس الواعضين، حجارييان، علوی تبار، سعيد امامی، و غيره را نميشناسم شما بايد به کارکترهايی چون مامانم، بابام، عموهام، عمه هام، خاله خانم، خان باجی، و غيره بسنده کنيد

خاطرات قبل از زندان -47
ساعت يک پانزده دقيقه صبح روز دو شنبه چهارده اسفند ماه سال1357 شمسی برابر با پنجم مارچ سال 1979 ميلادی فرحناز برازنده در بيمارستان ملکه دره واقع در شهر کوينای غربی در ایالت کاليفرنيا دختری زاييد که نام او را نازلی نهادند. دکتر شيفت نيمه شب نازلی خون آلود را بلند کرد که تا او را به پدرش دهد و نازلی اولين اعتراض اجتماعی خود را با شاشيدن به این دنيا آغاز کرد. پدر نازلی بهروز، که در خانه به او بابا گويند، این اقدام سلحشورانه تنها دخترش را بارها و بارها با عشق فراوان برای دوستان آشنايان تعريف کرده. فرحناز بعد از زايمان بهترين خواب زندگيش را کرد. بهروز بعد از آنکه بسيار قربون نازلی و فرحناز رفت سراسيمه از اتاق عمل خارج شد. وقتی که آفتاب بی همتا سرزمين کفر را روشن کرد، بهروز به تمامی گل فروشی های شهر رفته و از طرف تمام انسان های بی ربط و با ربط برای مادر جوان تنها در غربت گل خريد. در روايات آمده است که حقوق يک ماهش را خرج گل کرد. بهروز که يک وطن پرست واقعی بود سپس به سانفرانسيسکو رفته و برای دختر تازه اش شناسنامه ایرانی تهييه کرد که يک وقت خدای ناکرده هويت آمريکايی غلبه نکند. در روايات آمده است که وقتی بهروز به کنسولگری ایران رسيد، محمد هاشمی رفسنجانی با بر بکس انقلابی مسئول حفظ منافع ایران اسلامی در بلاد کفر بودند. گويند که شناسنامه نازلی را محمد هاشمی رفسنجانی خودش با دست خودش تقديم بهروز کرد و هويت نازلی همانجا رقم خورد. و اینچنين بود که نازلی در تمام دوران کودکيش مشغول آتش زدن پرچم آمريکا و سرودن سرود آمريکا آمريکا مرگ به نيرنگ تو" بود. گويند که حتی در مدرسه رازی بارها نازلی را ديده اند که پرچم آمريکا را لگد کوب کرده است
هنگامی که نازلی را برای روييت کردن به پيش اقوام و دوستان آوردند به غير از مادر بزرگ گراميش مامبو، عمو ایرج، فرزانه جون، عمو احسان، و عمو جلال نيز حضور داشتند. مامبو که به خاطر انقلاب اسلامی با کلی درد سر توانسته بود که از مملکت خارج شود برای دوستان آشنايان در غربت يک چمدان روزنامه انقلابی آورده بود. و اینچنين بود که همه حضار در کنار گاهواره نازلی مشغول خواندن روزنامه و بحث سياسی بودند. بعدها دکتر روانشناس نازلی به مادرش توضييح داد که علت اصلی بوی بد قورمه سبزی که از کله نازلی ميايد تاثير منفی همين روزنامه خوانی ها و بحث ها بوده
ادامه دارد
فريد سی بی سی ميگه ترک ها مثل ميزنند که دوست کهنه اش خوبه. من ميخواستم بگم که ای ترک ها شما اشتباه ميکنيد چون بنده به لطف وبلاگ کلی دوست تاره پيدا کردم یکی از یکی ناز تر. يکيش اما از ناف جهنم ميلاگه. البته این جهنمی که این رفيقم توش زندگی ميکنه بهاراش خيلی با صفاست، درست به با صفایی این رفيق من. از وسط شهرش هم يک رودخونه ميگذره که لبش "چه گل بارونه!" این آق فرعون اولش به من گير ميداد که تو چرا مزخرف مينوسی، بعد من برای اینکه نمکگيرش کنم يک لينک بهش دادم ازش تعريف کردم. بعدش کلی باهم دوست شدم. این آق فرعون از باهوش ترين آدمهايی هست که من تا به حال ديدم چون در این مدت کوتاه بقدری من رو خوب شناخته که مينتونم بگم يکی از بهترين هدييه های تولدم همين نوشته آق فرعون بود. پسرم دمت گرم....لطف کردی

دفتر انتشارات روشنگران در يوسف آباد را منفجر کردند. خانم لاهيجی گفته که این انفجار احتمالا يک ربطی به نزديک شدن روز جهانی زن داره. خانم لاهيجی را برای اولين بار در تورنتو ديدم. با انجمن ما و استادم يک کنفرانس دو روزه زنانه راه انداخته بوديم. اميدوارم که به هيچ شکلی این وبلاگ را نخواند چون که هم ازش خوشم اومد و هم خيلی ازش بدم اومد. در تمام مدتی که اینجا مهمون ما بود من مارگرت تاچر صداش ميکردم. مدير خيلی خوبی بود ولی خيلی هم ديکتاتور بود.نميدونم به خاطر ملاحظاتی که برای برگشت به ایران داشت بود يا نه- ولی جلوی خيلی از کارها رو ميگرفت. يک عده از خانم هايی که برای سخنرانی آمده بودن مايل بودند که بدون حجاب سخنرانی کنند. خانم لاهيجی همون شب اول با جدييت مارگرت تاچريش مانع این کار شد. به نظر من با توجه به اینکه این عده از خانم ها مهمان دانشگاه ما و انجمن ما بودند و بيشتر هزينه سفرشون هم از جانب ما پرداخته شده بود و ميانگين سنی شان هم بالای 40 سال بود و همه هم در ایران نويسنده و فعال اجتماعی بودند خودشون عقلشون بهتر ميرسيد. نميدونم فمينيست بازی تو ایران چقدر درد سر داره ولی خانم لاهيجی پوستشون بسی کلفت بود. يک از دوستانم که راجع به زنان در جهان علم تحقيقات ميکرد ميگفت که خيلی از این زنان بايد خواص زنانه خود را از دست بدهند تا که مورد تاييد جوامع علمی قرار بگيرند. خلاصه از عشوه خبری نيست که هيچ، خيلی از این زنها بايد با سياست های مردانه دنيای علم که خيلی هم نامردی هستند آشنا بشوند و زندگی نازنانه خود را با نامردی هرچه بيشتر ادامه دهند. داشتم فکر ميکردم شايد خانم لاهيجی برای يک لقمه مطالعات زنان در ایران مجبور شده با نامردی بسيار به جنگ مردان نامردی بره که خيلی راحت ميتونند جلوی فعاليت های خودش و انتشاراتش رو بگييرند. فمينيست بازی در ایران احتمالا مهارت خاصی ميخواد که خانم لاهيجی داره. من برای ایشون احترام خاصی قايلم (يکمی هم همراه با ترس) همين انفجار اخير نشون ميده که چرا خانم لاهيجی بايستی که مارگرت تاچر باشه

يک برف نازی میاد که نگو...قراره حالا حالا هم بياد. امشب رفتم تا خر خره غذای چرب و چيلی چينی خوردم. بعد هم از محله چينی ها تا خونه يک نيم ساعتی زیر برف پياده روی کردم. دم دم های خونه متوجه شدم که این برفه از این برف چسبناک هاست که جون ميده واسه آدم برفی ساختن. جونم براتون بگه که داشتم به خيال خودم يک آدم برفی سورياليستی ميساختم که يک آقای خيکی از اون ور خيابون داد زد که ميبينم که داری چيز های خوب خوب ميسازی. بنده در حال شکل دادن گردن آدم برفی سورياليستيم بودم و آقا فکر کرده بود بنده دارم آلت آقا غوله ميسازم. هرچی بهش توضيح دادم که این قراره روش سر بياد و گردن يک خانم محترم هست قبول نکرد. بعدش هم شروع کرد که آره شما هيچوقت از آلت پلاستيکی استفاده نکنيد چون اینها اکثرا سمی هستند و سپس شروع کرد از تجربيات شخصی اش سخن گفتن که من ترسیدم. هرچی دنبال تلفنم گشتم که به علامت تهديد به پليس زنگ بزنم پيداش نکردم و خلاصه آخر به این آقای محترم خيکی گفتم که اگر تنهايم نگذارد به پليس زنگ ميزنم و در حال تهدید با خشونت بسيار گردن سورياليستی خانم برفی را خراب کردم. آقای خيکی به من توضيح داد که قصد آزار ندارد و خودش ميرود. بعد خيلی مودبانه از من خداحافظی کرد و رفت. ربع ساعت بعد دوباره برگشت و گفت که حالا ميشود گفت که اثری هنری ساختی. گفت برگشته به من بگويد که بي خانمان و خل و چل نيست. "گفت من پيش خودم فرض کردم که اگر کسی این موقع شب زير این برف در حال آدم برفی ساختن است، اهل حال است و به او ميتوان هر چيزی گفت". خانم برفی سورياليستی ام را با خود به خانه آوردم و الان در بالکنم است. قیافه خودم عین یک آدم برفی خیکی شده