دفتر انتشارات روشنگران در يوسف آباد را منفجر کردند. خانم لاهيجی گفته که این انفجار احتمالا يک ربطی به نزديک شدن روز جهانی زن داره. خانم لاهيجی را برای اولين بار در تورنتو ديدم. با انجمن ما و استادم يک کنفرانس دو روزه زنانه راه انداخته بوديم. اميدوارم که به هيچ شکلی این وبلاگ را نخواند چون که هم ازش خوشم اومد و هم خيلی ازش بدم اومد. در تمام مدتی که اینجا مهمون ما بود من مارگرت تاچر صداش ميکردم. مدير خيلی خوبی بود ولی خيلی هم ديکتاتور بود.نميدونم به خاطر ملاحظاتی که برای برگشت به ایران داشت بود يا نه- ولی جلوی خيلی از کارها رو ميگرفت. يک عده از خانم هايی که برای سخنرانی آمده بودن مايل بودند که بدون حجاب سخنرانی کنند. خانم لاهيجی همون شب اول با جدييت مارگرت تاچريش مانع این کار شد. به نظر من با توجه به اینکه این عده از خانم ها مهمان دانشگاه ما و انجمن ما بودند و بيشتر هزينه سفرشون هم از جانب ما پرداخته شده بود و ميانگين سنی شان هم بالای 40 سال بود و همه هم در ایران نويسنده و فعال اجتماعی بودند خودشون عقلشون بهتر ميرسيد. نميدونم فمينيست بازی تو ایران چقدر درد سر داره ولی خانم لاهيجی پوستشون بسی کلفت بود. يک از دوستانم که راجع به زنان در جهان علم تحقيقات ميکرد ميگفت که خيلی از این زنان بايد خواص زنانه خود را از دست بدهند تا که مورد تاييد جوامع علمی قرار بگيرند. خلاصه از عشوه خبری نيست که هيچ، خيلی از این زنها بايد با سياست های مردانه دنيای علم که خيلی هم نامردی هستند آشنا بشوند و زندگی نازنانه خود را با نامردی هرچه بيشتر ادامه دهند. داشتم فکر ميکردم شايد خانم لاهيجی برای يک لقمه مطالعات زنان در ایران مجبور شده با نامردی بسيار به جنگ مردان نامردی بره که خيلی راحت ميتونند جلوی فعاليت های خودش و انتشاراتش رو بگييرند. فمينيست بازی در ایران احتمالا مهارت خاصی ميخواد که خانم لاهيجی داره. من برای ایشون احترام خاصی قايلم (يکمی هم همراه با ترس) همين انفجار اخير نشون ميده که چرا خانم لاهيجی بايستی که مارگرت تاچر باشه