عيالم ام می گويد "شازده ای ديگر...زيادی درونگری می کنی.."

افتاده اند در خيابان ها زن ها را می برند به جرم بد حجابی. تحقيقات علمی می کنند و انواع بد حجابی را تقسيم بندی روانی می کنند. حتی ديگر زمان خواهران زينب، که استون به دست لاک های مردم را پاک می کردند هم نيست. اینها امروز خواهرانمان را فرستاده اند دانشگاه علم روانشناسی-اسلامی بياموزند که روان بد حجابان را تاديب کنند. بر جد آبادتان لعنت!! بر جد و آباد تمام کسانی که این اسلام مدرن شده تان را تئورايز کرده اند لعنت!

حالا این وسط بنده بايد در مورد عقايد و نظرات علامه نائينی و محمد عبده بنويسم و کلی به به و چه چه کنم که چه آخوند های روشنفکری بودند که هيچ، چقدر نقد هوشمندانه به افکار روشنگری اروپايی مخصوصاً مساله مشروطيت قانونی و دمکراسی ليبرال داشته اند.

عيال می گويد بايد خودت را از موضع مورد بحث جدا کنی. عملاً هم موضع مورد بحث ام هيچ ربطی به این رفتار های اخير جمهوری اسلامی ندارد( یا که دارد؟). اما مگر می شود ربط اش را نديد....!

من آمده ام از نقد مدرنيته بنی بشرانی تعريف و تمجيد می کنم که عمرشان اگر قد می داد، از همين رفتار آقايانِ پاسدار امنیت اخلاقی جامعه حمايت می کردند. کجايند پس این منتقدين؟کدام مرجع تقليد است که فردا بر عليه این رفتار های آقايان فتوی دهد؟ این خواهران زينب استون بدست سابق و روانکاو های مدرن شده امروزی کجای تئوری های آنها که در کار "قبض و بسط" اند قرار می گيرند؟ منِ زن تا کی بايد آخوند شناسی کنم که دوذاری ام بيافتد که بابا اینها به تخم شان هم نبوده و نیست...حالا هی از ديد جنسی به تاريخ نگاه کن!!

تمام این مزخرفات را می خوانم و تحقيق می کنم و می نويسم که يک مشت زاخارِ اسلامیست جدی ام بگيرند...فکر می کنم راه ام به ترکستان است. کاش ایران هم مورد استعمار قديم و جديد قرار می گرفت.


در دوران اصلاحات بنده به عنوان يک دانشجو مافنگی آنچنان طرفداری از جمهوری اسلامی ایران می کردم که در دانشگاه شايعه شده بود پول می گيريم (همچنان هم این شايعه ادامه دارد و من هی بايد به خدمت استادان صهيونيست ام خايه مالی عرض کنم که به خدا دروغ است).
الان چند وقت هست که دارم به خودم شک می کنم...در لحاظاتی که نشسته ام و بدون هيچ تحليلی فکر می کنم مدام این مساله به ذهن ام خطور می کند که چه طور می شود از شر "اینها" خلاص شد که نه سيخ بسوزد نه کباب.
می ترسم کم کم بر انداز هم بشوم...
از ترس های توکا بخوانيد:


بچه كه بودم از بوقلمون مي ترسيدم! بزرگتر كه شدم فهميدم "بوقلمون كه ترس نداره"، ..... انقلاب پيروز شد و دانشگاه ها تعطيل شدند و من که هيچ کاره بودم در تمام مدت تعطیلات از اخراج شدن مي ترسيدم. ازدواج کردم – عجیب بود که از این یک کار نترسیدم- همان شب ازدواجم تهران بمباران شد و من شب ها از خوابیدن می ترسیدم. درسم تمام شده بود اما جنگ تمام نمي شد، با اينكه از كشته شدن مي ترسيدم اما فكر كردم كه نمي توانم تمام عمرم از راه رفتن در خيابان و ديدن دژبان بترسم پس خودم را به اداره ی نظام وظیفه معرفي كردم؛ در پادگان از گروهبان سوم وظیفه ای که کاره ای هم نبود مي ترسيدم. معلوم شد که به هیچ دردی جز رفتن به منطقه جنگی – قطعنامه امضاء شده بود و از جنگ خبری نبود- نمی خورم، به منطقه رفتم و تا آخر آنجا بودم اما تمام دو سال را از مار و عقرب و رطیل می ترسیدم. بعد از تمام شدن خدمت کارمند یک دفتر معماری شدم و دو سالی آنجا بودم، دوستانم نصیحتم می کردند که مستقل کار کنم اما از ریسک کردن می ترسیدم. شب ها دیگر از بمب و موشک خبری نبود اما شایع شد که یک کشیش مسیحی خواب دیده است تهران به زودی با یک زلزله ی مهیب با خاک یکسان خواهد شد، حالا از زلزله می ترسیدم...

دیشب تولد یکی از همکاران دفتر بود، به اتفاق چند نفر به کافه ای در یکی از پاساژهای جردن رفتیم، مشغول خوردن کیک و نوشیدن قهوه بودیم که خبر رسید ماموران برای کنترل پاساژ آمده اند، خییییییییییییییییلی ترسیدم.

و این داستان کماکان ادامه دارد...
------
این ياداشت از روی ياس نوشته شده است...من همچنان معتقدم که نائينی متفکری بزرگ بود اما شديداً این روز ها از لحاظ روحی گوز پيچم...خواهش می کنم این ياداشت را به عليه ام استفاده نکنيد.
------
در همين رابطه
دوباره مبارزه با بد حجابی…
"ای کاش پسر بودم" از دکتر شيرين احمد نيا.
حجاب اجباری غيرمشروع است از آق مهدی سیبستان
از الپر
بازهم يا روسري يا توسري
حماقت تا کجا؟ این یکمی حالش خوش نیست...می گوید جنده شوید!

عبدی هم این وسط به مريم جميله اشاره می کند:
بومي گرايیِ ضداستعماریِ مريم جميله

---------
خدا الهی این شاهرودی را عمر دهد.رييس قوه قضاييه: برخوردهاي شديد جواب عكس مي‌‏دهد. كشاندن پاي زنان و جوانان به كلانتري غير از ضرر اجتماعي منفعتي ندارد