در لحظه ای که مطمئنی که دنيا شديداً جای گندی هست بايد يک سری بری به ديدن آروين. ديروز به عليرضا بابای آروين گفتم که: "علی چرا پولدار نمی شی؟...ببين آرش و شايان پولدار شدن!" آروين پريد وسط حرف ام که "پولدار يعنی زياد می شه يا کم می شه؟" از ديروز دارم قربون صدقه اش می رم که الهی من قربونت برم که نمی دونی پولدار يعنی چی!
بهش گفتم بستگی داره عزيزم...پولت زياد می شه اما باقی چيز ها رو نمی دونم...
علی هم گفت بيا من برا همين پولدار نمی شم که بچه ام اصلاً نمی دونه پولدار يعنی چی....حالا اگه بچه فلانی بود از سه سالگی داشت روش های اندوختن کاپيتال رو می آموخت.
چشم نزنيد بچه ام رو ها!
----
سيما رفته دلم گرفته...انرژی مثبتی به آدم می ده وقتی کنار دست هست.
----
خاله زنکی:
این دخترا اومده بودن تورنتو... اینطور که من دستگیرم شد، هرکس حداقل از یک کس خوشش نيومد (غیر از کتی) و (يعنی همه دو تا دوتا از هم خوششون نيامد که کلاً می شه گفت کسی از کسی خوشش نيومد).
خبر خاله زنکی برای وبلاگستان:
انار شديداً خوشگل هست...يعنی يک چيزی می گم يک چيزی می شنويد...من ازش خوشم اومد ...به طرز تلخی بی تعارف بود که خيلی خوب بود. من از آدم هايی که بی خودی مهربون هستند خوشم نمی آد. البته روز اول خيلی شل دست داد و من در این باب کلی فلسفه بافتم.
لوا هم مهربون بود خيلی...ولی من نفهميديم آخرش منظورش از این پست چی بود! و این پستش ..که البته من و یکی دیگه از بچه ها خودمون رو تحویل گرفتیم و قسمت کتابخونه متحرک بودنش را به خودمون گرفتيم...و بعد هر دو در اعتراض گفتيم که بينيم بابا ما کلی کار کرديم. اون طرف که بيشتر از ده سال کار بدون سود برای زنها می کرده. من هم بالاخره يک غلط هايی کرده ام.

بقيه هم که يک بار ازم خواستن که چون کامنت هامو سانسور نمی کنم چيزی ننويسم و من هم نمی نويسم. ولی مراماً خيلی با مزه بودند...مخصوصاً وقتی ادای زن گرفتن آقاجون بهمن حج آقا کلباسی رو در می يووردن که چون چويس نداشتند زن گرفتند.