وبلاگ چيست جز وسيله شوهر يابی!!

صادق هدايت اگر وبلاگ داشت خودش را نمی کشت.
می خواهم بروم پاکستان زندگی کنم. بنا به ميزان مردانی که من را به عنوان دوست در اورکات اضافه می کنند بنده می توانم آنجا ملکه زيبايی باشم. تا به امروز هيچکدام از عشاق پاکستانی ام را به عنوان دوست قبول نکرده ام. نخير مثل شما نژاد پرست نيستم (اوکی شايد يکمی باشم). با هر دگمه ريجکتی که فشار می دهم احساس می کنم که يک خواستگار را رد کرده ام و شديداً احساس خوشگلی که نه اما با نمکی می کنم. بنده به عمرم يک خواستگار هم نداشتم. يک بار مادر بزرگ ام گفت که آقای توتونی از او پرسيده سن قناری دخترِ دختر خاله مادرم چقدر است. مادر بزرگ ام معتقد بود که آقای توتونی می خواهد قناری را برای پسر بزرگ اش فريد بگيرد...از آن روز من مدام از مادر بزرگ ام پرسيدم کسی تا به حال سن من را نپرسيده و او هميشه يک خنده مهربانی زد که يعنی خيلی هم اميدوار نباش!!!
--------------
از خواستگاری شما در کامنت دونی شديداً استقبال می شود.
-------

نمی دانم این قضيه چقدر برای بقيه زن های وبلاگ نويس هم پيش می آيد اما من يک سری مشتری عجيب و غريب دارم که غير از دوستان پاکستانی ام شديداً خاطر من را می خواهند.

مثلاً يک سری آدم هستند که هرزگاهی ناگهان روی گوگل تالک من سبز می شوند. بعد اولش خيلی مودب هستند و مثلاً همه چيز را جمع می بندند و انسان را "شما" خطاب می کنند و می پرسند "خوبيد شما؟"

بعد سئوال بعدی شان معمولاً يک چيزی در این مايه هاست که "شما سيبيل طلاييد؟"

بعد من می گم شما کی هستيد؟

بعد طرف می گويد من همان کوروش ام و خلاصه این داستان يک دو سه دقيقه ای ادامه دارد که طرف می گويد:

"khanoom jan shoma inghadr too weblagetoon minvisin KIR o KOS o KOON khanevadatoon narahat nemishan?"

و البته من این را دقيقاً از يک چت واقعی کپی کردم.

ko: iranam ke boodin haminjoory harf mizadin?

oon moghe nemigoftin KIR? ;)

me: man osoolan bad dahan boodam hamisheh

chera migoftam. haalaa daghighan manzooretoon chiyeh

yani chi ro mikhahid bedoonid?

ko: manzooram ine ke manzoore shoma chiye az injoor harf zadan?

me: aha....khob manzooreh man ma`loom nist chiyeh? akheh in kheyli toolani yeh

va man khob kollan omid daaram keh mellat manzooram ro befahmand

bezaar barat yek post befrestam

keh toosh yek meghdar tozeeh daadam

بعد خوب سه ساعت با طرف بحث فلسفی می کنم هی خودم را توجيه می کنم تا اینکه طرف می گويد:

ko:man fekr kardam shayad vaghean meyle jensitoon ziyade...yany kasy ke havase kir mikone momkene bege kir

و خوب حالا بيا و درستش کن طرف مثلاً پسره تازه بالغ شده است و می خواهد سکس چتی کرده باشد و دربِ دکان مارا زده است...

از این اتفاقات برای من زياد پيش می آيد.

چند وقت پيش يک بنی بشری که اتفاقاً آدم با مزه ای هم هست و در ایران خبرنگار هست آمد با من به گفتگو و بعد شروع کرد برای من توضيح دادن که: "بين من از تو خيلی خوشم می آد چون با خودت رو راستی و با افتخار به خود می گی جنده!" بعد هم يک ماجرای طولانی از "جنده بازی" خودش و برادرش را برای من تعريف کرد که يک بار اینها به شوخی به خانمی که با هردويشان برای دريافت مبلغی گاييدن می نموده می گويند "جنده" و این خانم هم خيلی عصبانی می شوند. خلاصه الان ساليان سال است که ایشان و برادرشان مانده اند که خوب "اگر طرف جنده است چرا از شنيدن واژه جنده ناراحت می شود!" حماقت این دوست ما در نفهميدن تفاوت آنتلوژيک آن جنده ای که از دهن ایشان در آمده بود و آن جنده ای که از دهن ما در می آيد بماند (به هر حال هر جنی که جنده نيست). آنچه که برای من بسيار جالب بود نحوه برخورد این دوستمان با عضو شريفشان بود. در تمام مدت این بحث بدون دليل خاصی این خبرنگار محترم به من متذکر می شدند که عضو شريف شان بيست و يک سانت طول دارد. در نهايت هم وقتی من معترض شدم که گويا کل این بحث جريان اش این هست که من را (درست مثل همه طنز هاشان) به يک شئی فتيشايز شده جنسی تبديل کنند و هرزگاهی با من در مورد سه کاف مورد علاقه شان گفتگو های بی ربط و بی خود انجام دهند، آقا معترضانه گفتند: "ببين من اگر می خواستم با تو حال کنم بهت می گفتم که فلان جام بيست و يک سانته و بزن بريم!!"

همچنان که مشغول سر و کله زدن با این آقا بودم داشتم برای دوستی ديگر ماجرا را تعريف می کردم. آن رفيق مان من را ياد جوکی قديمی انداخت که طرف همشهری ما رفت تهران دکتر و عضو شريف اش را در آورد و گذاشت روی ميز.

دکتر پرسيد: "چيه جانم بيماری مقاربتی داری؟"

طرف گفت: "نخير آقای دکتر مراقبتی-متی ندارم.!"

دکتر گفت: "موقع ادرار می سوزه؟"

گفت:"نخير سوز-موز ام ندارم."

دکتر گفت: "پس چرا اینو گذاشتی رو ميز من؟"

گفت: "هيچی بابا نگاه کن بگو جمالشو عشقه!"

حالا این هست حکايت ما با این دوستان مان...هرزگاهی (قطعاً به خاطر رفتار ناشايست خود من!) ملت تصميم می گيرند بيايند عضو شريف شان را در خانه بنده با اعتماد به نفس کامل نشان دهند که ما مثلاً بگوييم "جمالش را عشقه!"

بابا جان همين جا بلند می گويم...جمال همه تان را عشقه!!

-----

همچنان از خواستگاران مهربان و متين و سنگين و رنگين استقبال می شود.