بد شانسی،بد شانسی، بد شانسی... تنها چيزی که من درش شانس دارم این هست که وقتی بلاگ رولينگ خراب می شود من معمولاً نفر اول ام!
بنده رايترز بلاک گرفته ام.....تا دلتان بخواهد دلم می خواهد که اینجا چرند و پرند بنويسم اما دستم به کار جدی ای که بايد برای مدرسه بکنم نمی رود. آدم نمی تواند برود دکتر به دليل گرفتن رايترز بلاگ(بلاک) گواهی بگيرد و کارهايش را نکند و تا ابد بخورد و بخوابد....
گربه ای هم که این روز ها از او مراقبت می کنم شديداً احتياج به محبت دارد و بهانه شده است برای درس نخواندن من. راستش من بيشتر از گربه احتياج به محبت دارم اما چون زبان صاحب مرده ام تلخ است هميشه در گرفتن محبت مشکل دارم.
گفتم کمبود محبت...سال اول و دوم دانشگاه با عده ای از دختران زشت خوابگاهمان يک کلوپ "هيچ کس من را دوست ندارد" راه انداخته بوديم و در دانشگاه عضو می گرفتيم. تنها فعاليت فرهنگی مان هم این بود که يکشنبه شب ها فیلم سوپر مجانی در لابی اصلی خوابگاه همراه با چسفیل و تلوزيون بسیار بزرگ پخش می کرديم. بعد از دو سال کلی عضو داشتيم. هدف کلاً تماشا مردان و احمق شماريدن آنها در حین نگاه کردن پورن هايی بود که به هيچ وجه ما را هيجان زده نمی کرد . شرکت کنندگان هرگز از هدف ما با خبر نبودند. يادم هست که پسر های سفيد پوست، بنده خدا اعضای تيم کريکت خوابگاهمان را که همه از اهالی هند و پاکستان بودند را برای بروز احساسات پاک شان، نجابت شرقی شان، هيجان سهمگين شان، و حشريت بی اندازه شان سرزنش می کردند و خودشان خيلی جدی می نشستند و با آداب کامل و حفظ تمام شئون های فرهنگ هایِ متمدن، فلیم سوپر نگاه می کردند.
تفاوت فرهنگ غربی و شرقی در تماشا کردن فیلم سوپر عيان بود. و البته این همان تفاوت فرهنگی است که نابغه بزرگ جناب آقای فرحزاد در فيلمی که در سن هيجده سالگی در نقد تلوزيون های لوس آنجلس ساخته است به آن اشاره می کند.!"
این فيلم ابودلقکان کمانچه کش عجب فيلم چرندی است!! ملت بسيار زياد روشنفکر هم آستين هاشان را بالا زده اند و عينک هاشان را روی دماغ شان گذاشته اند و دارند کف می زنند (قيافه عباس معروفی مد نظر است).
اینها پنداری به عمرشان با شهرام شپره نرقصيده اند. حالا نقد فرهنگی تلوزيون های لس آنجلس هم بر مبنای رشناليته گوگولی است و ديگری شمردن آنها که الکی خوش اند، جوادند، بی سوادند، آرايشگاه می روند، موهايشان را رنگ می کنند، فال قهوه می گيرند، به خرافه اعتقاد دارند و در نهايت به پيشينه پر از مفهوم و بسيار سنگين و رنگين ادبيات فارسی نه تنها توجه ای ندارند بلکه نادر نادرپور هم به تخم شان نيست.
همچين نقد فرهنگی می کند این آقا که گويا رودکی شديد از "امشب دل من هوس رطب کرده" شاکی است. خوب ببم جان فرهنگ چيست جز مجموعه بدبختی هايی که سر يک ملتی می آيد يا که نمی آيد. موسيقی ای که پول نفت حمايت اش نمی کند معلوم هست که ديگر نمی تواند ارکستر آنچنانی داشته باشد که برای شما از اشعار نادر پور اپرای حماسی بسازد....
راستی نمی دانم من چرا هروقت روشنفکر خود جدی گيِر تريپس حالت به فکرم می رسد این قيافه عباس معروفی در ذهن ام نقش می گيرد. چند وقت پيش به دنبال يکی از ترانه های مورد علاقه ام با عنوان "حسودم حسودم" می گشتم که خوب طبيعتاً چون نام خواننده گرامی يادم نبود، واژه "حسودم حسودم" را گوگل کردم. به دلايل نامعلومی آنروز دومين گزينه بنده وبلاگ عباس معروفی بود که وقتی بازش کردم به جان عزيزتان آنقدر خنديدم آنقدر خنديدم ...
البته الان این جستجوی گوگلی خاص همان نتيجه درخشان سابق را نمی دهد اما شاهد بنده این خانم و این خانم که این حقيقت محض است. و این بود آنچه که ما ديديم.
به هر حال من که می خواستيم شادی خود را با دوستان تقسيم کنم آن شعر ناب "نلرز و بلرز" زیبا (مشهور به زيبایِ آقایِ معروفی يا زيبایِ من) با صدای آقای معروفی (به شکل مجازی البته) و مزين به عکس بسيار زيبایِ خود شاعر بود را به دوستان نشان دادم:
جان من آخر يکی برای چی بايد همچين فيگوری بگيره این کاملاً کاری غيرِ رشنال، دور از مدرنيته، دمکراسی، و حقوق زنان است و کاملاً به سان این خوانندگان لس آنجلسی بی کلاس همچون شهره، ليلی فروهر، و سوزان روشن است.
خلاصه حرف از اینجا رسيد به آنجا و کاشف به عمل آمد که این آقای عباس معروفی نه تنها برای بانوان شاعر معاصر که همچون فروغ ناموس ملی اند پاراگراف های عاشقانه می سراید، بلکه برای همه بانوان وبلاگ نویس کامنتِ عاشقانه می گذارد و تعلق زيبارويان را به خودش اعلام می کند. به عنوان مثال اگر برای مريم نامی در وبلاگستان کامنتی می گذارد می نويسد "مريمِ من يا سارایِ من يا همان زيبایِ من."
در اینجا بود که من بسیار حسودی نموده و گفتم: " پس این &^%$#% چه طور تا حالا برای من از این کامنت ها نگذاشته!! که خوب البته يادم آمد که بنده آنچنان بويی از زيبايی، ملوسی، نانازی و صفات پسنديده اینچنينی نبرده ام و سر درگاه وبلاگ ام هم نوشته ام "سيبيل "که خوب بنده خدا شاعر و نويسنده روشنفکر مملکت بيايد بنويسد: سيبيل من بلرز!!!
حالا خودمانيم آنها که اهل ادب اند این شعر مزخرف را بخوانند:
بلرز!
همه را خاموش کن! نلرز!
از پله ها پایین بلغز!
ازخنده های رنگ پریده ی کودکان ِهمسایه بپر! نلرز!
از باری های کهنه ی نارنجی
از مادرانی که در کالسکه ی کودکانشان عصا حمل می کنند، بگذر! نلرز!
از نفس های مرطوب هوا روی برگ های درختان برگ ریز بی آنکه بگذری بگذر!
با سر بکوب به این درخت تبریزی نلرز!
از مکعب های مودّبِ مرتّبِ چیده در کناره ها
قهوه خانه ها قحبه خانه ها وهرچه خانه ها و خُب!
پیاده تا دریا
پای پیاده بکوب تا دریا و برنگرد! بلرز!
و آن را با این شعر مقايسه کنيد:
ببين اين دختره كه اَ (همان که از) شاپره قشــنگ تره
چـــه جوري داره عــقــل از ســرم ميبره
ببين اين دختره كه ازهر زرنگي زرنگ تره
چـــطوري داره مفتــي دلـــمو مــيــخـره
ببين اين دختره كه اَ شاپره قشــنگ تره
چـــه جوري داره عــقــل از ســرم ميبره
ببين اين دختره كه ازهر زرنگي زرنگ تره
چـــطوري داره مفتــي دلـــمو مــيــخـره
دستو پامو گم كردم، ببين يهو چطور هول كردم
دستو پامو گم كردم، ببين يهو چطور هول كردم
مراماً شما اوج خلاقيت ادبی زيبا کرباسی با صدای آقای عباس معروفی همراه با ضميمه پاراگراف عاشقانه را ترجيح می دهيد يا صداقت شهرام شپره را؟
این هم تقديم به به همه کسانی که ژست چوس روشنفکری را بی خيال اند مخصوصاً دکتر مهراد جانم امام تفت:
همه باهم:
عجب ناز داره دلبر وای عجب ناز دلبر