می گن رفتی نیویورک داداش ممد. ما رو پس، چرا با خودت نبردی داداش ممد. مدیر جشنواره به من می گه تا مستراح هم نمی تونی بری. تهیه کننده به من می گه پول ِ مفت هم داشته باشیم به تو نمی دیم بری فیلم بسازی، معروف بشی، پولدار بشی داداش ممد. نیویورک رفتی چی کار کنی تو؟ یادتان می آید آقا؟ همین جا، توی همین اتاق بود. توی همین اتاق سه در چار بود که برای خودم افتاده بودم یک گوشه ای و زار می زدم وغمگین و پژمرده در خود ِ خرم فرو رفته بودم و سه روز هم بود که هیچ چیز پیدا نمی کردم بخورم و از گرسنگی داشتم می مردم که شما آمدید و یک تکه نان ِ خشک انداختید جلویم و من هم دمم را برایتان تکان دادم و یک واق واقی هم کردم و لبخندی هم زدم که یعنی آقا لطف کردید آمدید آقا، آقا مرحمت فرمودید آقا، آقا بنده نوازی کردید آقا، آقا کیر که نه، آن دول کوچک شما توی دهان ما آقا. حالا کجا بودی؟ هان!
برویم یک جا. تنها. تنها باشیم. تا تن ِ ما به تن ِ تنهای ِ این تنهایی عادت کند. مثل چشم که به تاریکی عادت می کند. عادت می کنیم به این تلخی. یک شاعر ِ مرده ِ دیگر. یک مغز ِ پاشیده روی آسفالت ِ دیگر همین است که تلخیم ما. حالا عادت می کنید. مثل چشم که عادت می کند به تاریکی. یک جسد ِ بی سر ِ دیگر گفت: عین ِ تک تک ِ روزهای این 28 سال را اگر، تک تک ِ شما...
این سه نقطه یعنی چه؟ هان؟!
تلخ هستیم ما
تکه تکه ِ ریه هایمان را ما بالا آوردیم ما
با خون، بالا
با استفراغ، بالا
با هر سرفه، یک تکه از ریه هایمان را
که تلخ بشویم دیگر
یک شاعر ِ مرده ِ دیگر
که بگوییم این سه نقطه ها، هر کدامش عین ِ درد است. عین ِ ظلالت، عین ِ حماقت، عین ِ رفاقت، عین ِ کثافت، عین ِ شقاوت، عین ِ فلاکت، عین ِ سماجت، عین ِ عین ِ خود ِ خریت ِ من ِ سگ پوزه ِ سگ صفت ِ سگ صورت است
راستی، سگ پوزه، به انگلیسی چه می شود خانم؟!
آمدید نبودیم، آمدیم نبودید، چه؟ دو سال پیش وقتی که تو خم کرده بودی و دوست پسرعزیزت با آن کیر کوچکش می گذاشت توی کون و کس زیبا و تنگت، تو هرگز نمی دانستی که دو سال بعد، بعد از ماه رمضان یکدفعه و یکهو فیلم آن توی اینترنت و سی دی ِ آن توی بساط هر دست فروشی و سی دی فروشی و دی وی دی فروشی از ترمینال جنوب گرفته تا میدان انقلاب و جلوی دانشگاه و بگیر بیا بالا تا میدان ولی عصر و برگرد برو پایین تا چار راه استانبول و همینجوری هی توی تمام جهان پخش شد که حتی خبرنگار روزنامه گاردین هم اومد پیشت باهات مصاحبه کرد و گفتی که بهت خیانت شده و اون نامزدت بوده و دختره ِ توی فیلم تو نیستی و نامزد سابقت با مونتاژ، آخه دختر خوب این کدوم مونتاژی می تونه باشه که به این نرمی و با این حرکات آهو مانندت عقب و جلو
می رفتی و می خرامیدی و آخ ای خدا، ای خدای خوارکسده که تمام این خوارکسده بازی ها زیر سر خود ِ خوارکسده است، به چه زیبایی تو به ارگاسم رسیدی تو ، ولی زهراء عزیز، تو هرگز بدان و آگاه باش که هیچگاه نخواهی توانست که تو پاریس هیلتون ایران باشی چرا که 28 سال پیش که انقلاب شد توی ایران و اون موقع نه تو، نه پاریس هیلتون هیچکودومتون حتی به دنیا هم نیومده بودید شما ولی اینجا توی کشور آقا امام زمان که به جده ِ خودت حضرت زهرا که پهلوشو زدن شکستن، به خود ِ خودش، به تمام صد و بیست و چار هزار، هزاران هزار جوون ِ شبیه تو رو که عین برگ گل بهاری بودن رو بردن توی اوین و تا صبح ، تا خود صبح کاذب و صادق،
هی گاییدن
و هی سنگسار
و هی اعدام
و هی تا صبح
هی پرده بکارت زهراهایی مثل تو رو
تا صبح ِ قیامت که هر دقیقه اش هزار ساله
زهرا، آخ ای زهراء من
که چنان معصومانه عشق بازی کردی با نامزد ِ سابقت که همون دوست پسرت بود
که حالا تو چنگال ِ یه مشت کرکس ِ کج و کله ِ کیری، گیره
که دستیار کدوم کارگردان بوده اون؟
ولی تو پاریس هیلتون نیستی چرا که پدرت مثل پدر پاریس هیلتون هتل هیلتون نداره که تا انقلاب اسلامی ایران زیر باران، بیان بگیرن مصادره کنن ببرن بدن به امام ببره بده به بنیاد امام، اونام ببرن آگهی کنن هر روز توی روزنامه همشهری، هرکدومشون رو به قیمت 354 میلیون تا 3 میلیارد و هشتصد میلیون تومن بفروشن یه آبم روش
مجموعه ی قراردادهایی است که در یک چرخه( که گاهی نمی چرخد)، فرهنگ را می سازند تا زبان را بسازد. فرهنگ، نماد چهار دیوار درهم رفته است که (بعضی) از اعضای جامعه ی تحت تکلف خود، (فرهنگ) را: پناه می دهد، حبس می کند، (حذف می کند). کلمات، مثل آحاد اجتماع، اگر از چهارچوب فرهنگ به در روند، رسوایی به بار می آورند و رسوا می شوند. برای ادای کلمات غیرقانونی، که ابزار کش آمدن فرهنگ اند، باید جنگید. گاهی باید سر داد. گاهی باید به چیزهایی تن داد که تن را زخم می کند. زبان مجموعه ی قراردادهایی است که هیچ لزومی نمی بینند به اطلاع همه ی ما برسند. این قراردادها، نانوشته، قانون ثبت شده اند. اگر به این قانون رأی ندهیم، این قانون نیست که از اعتبار می افتد، در قدم اول، ما از اعتبار افتاده ایم. ما، در نقش افراد بی اعتبار جامعه، از فرهنگ کلمات و اسامی فرهنگی، یا، کلمات و اسامی معتبر فرهنگ، به بیرون رانده می شویم. در حاشیه قرار می گیریم. حذف می شویم، یا می برندمان زیر ذره بین. زبان رسمی، ما را از خود می راند، به ما می خندد، همانگونه که به همه ی دزدها و دیوانه ها و بیمارها و بی اعتبارها می خندد. ما، پا را که از چارچوب امن(ناامن) فرهنگی بیرون می گذاریم، قدری از امنیتش را دزدیده ایم. بخشی از نظم جامعه را تاراج کرده ایم. افراد متعهد به فرهنگ، اعضای جامعه ی رسمی، حتی اگر کدهای زبان رسمی را تأیید نکنند، از آن تبعیت می کنند. ما، به نام افراد غیر رسمی جامعه، به این کدها/قراردادها اعتراض می کنیم. این اعتراض همیشه با مشت گره کرده بیرون نمی آید. گاهی مشتی می شود که از جیب بیرون نمی آید و دست در دست دیگران نمی گذارد. ما، یعنی جامعه ی اقلیت های جنسی، چون کدهای مرسوم را تأیید نمی کنیم، به ناچار، و به اختیار، کدهای خودمان را می سازیم. زبان اقلیت، و یا اکثریت پنهان را می سازیم. پنهانی بودن این زبان طبیعت این زبان است، آشکار نمی تواند بشود، اگر بشود، اگر کلمات زبان جامعه ی در اقلیت، در ملاء عام به گفتگو در آیند، غوغا می شود. می ریزند، می گیرند، می زنند، می بندند، آویزانش می کنند تا خفه شود و ساکت بماند. 

