لا لا لای لا لای ...


امشاس "هفت حين" چيده و حق و حقوقش را می خواهد. همين امروز در بهارانه ای که برای وبلاگ روز هفتم بی بی سی نوشتم، از خدا خواستم که آدم ها، قدرت ها، و کشور هايی را که موی دماغ مردم سرزمين ام شده اند را نفرين کند. نفرين اش هم همان نفرين قديمی پدر بزرگ ام بود. از خدا خواستم که آنها را گرفتار کار خودشان کند که به حق مردم تعدی نکنند.
يکی از این افراد البته جناب آقای دادستان سعيد مرتضوی است. ضمن تبريک سال نو به ايشان و خانواده محترم شان از درگاه خداوند خواستارم که به ایشان بلايی نازل کند که ديگر موی دماغ ما و آنها که دوستشان داريم نشوند.
الهی آمين
سال تان پر از عشق
بايراميز مبارک اسون

بهارانه ام را در روز هفتم بخوانيد:

برای من که متعلق به گروه ایرانيانی هستم که در همه جای این کره خاکی پراکنده شده اند، مهاجرت کرده اند، يا در تبعيد اند همه چيز نوروز متفاوت هست. برای من نوروز مثل يک پوسته توخالی از آن پديده فرهنگی است که بايد اینجا در کانادا با يک تلاش مذبوحانه باز توليدش کنم. يعنی بايد در يک روز کاری که متفاوت از هيچ روز کاری ديگری در کانادا نيست، با نگرانی هرچه بيشتر از صاحب کارم- دانشگاه ام اجازه بگيرم، خودم را سريع به مغازه های ایرانی برسانم، سنجد، سمنو، سير، سبزه، سنبل، آجيل، وشرينی بخرم، سفره هفت سين ام را بچينم، با دوربين ديجيتال ام برای این مطلب عکسی از خودم و هفت سین ام بگيرم، و در آن لحظه آخر حتی نبايد لبخندم را فراموش کنم چرا که نوروز است و موسم شادی.