فقط خود را يک لحظه در سلول انفرادی تصور کنيد

قراربازداشت یک ماهه شادی صدر و محبوبه عباسقلی زاده با تفهیم پنج اتهام صادر شده است.


از وقتی روزبه برايم از سلول انفرادی گفته است و از وقتی که می دانم شادی صدر در سلول انفرادی است__ تمام زندگی ام تحت شعاع داستان های روزبه و وضعيت فعلی شادی و محبوبه قرار گرفته است.

روزبه می گفت هميشه سلول تاريک است. شب و صبح را بايد از ساعت های بازجويی ات بفهمی. تصورِ اتاقی به بزرگی يک آسانسور، به مرطوبی انباری های قديمی و با موکتی سرد و کثيف دارد ديوانه ام می کند. خودم را در حال کتک خوردن با چشمان بسته تصور می کنم. چشمانم بسته است و در حالی که دارم حرف می زنم مشت است که بر سينه ام فرود می آيد. به درک اگر آدم را موقع بازجويی می زنند. آيا می شود روزی هشت ليوان آب خورد؟ می گذارند آدم درست و حسابی دست شويی برود؟ کرم می دهند آدم دستش را بعد از شستن نرم کند؟ سيبيل های آدم چه می شود؟ آدم يک ماه ريش و سيبيل اش را نکند که بسان مادر ناصر الدين شاه خواهد شد؟ شورت تازه از کجا آدم بياورد؟ وضعيت حمام چطور است؟ پرییود بشوی بايد چه خاکی بر سرت بکنی؟ برای درد ابوبروفين می دهند؟

اینها شايد به نظر دغدغه های يک بچه بورژوایِ لوس باشد، اما ساعتی نيست که يکی از روزمرگی های زندگی ام من را به فکر حالت های ممکن از روزمرگی های انفرادی نياندازد. روزبه دستش را به ديوار ها می کشيده که شايد بتواند طرح های قابلِ تصوری روی ديوار پيدا کند. ديشب دستم را به ديوار کُمُدی که در آن می خوابم کشيدم و از تصور اینکه مجبور باشم در تاريکی مطلق ساعت ها در این کُمُد بمانم احساس خفگی کردم. درِِ کُمد را باز کردم و با سرعت هرچه تمام تر صورتم را بيرون بردم که نفس بکشم.