ما تا کی می خواهيم به این مقاله های ژورناليستی تنبل احترام لازم را بگذاريم يا که نگذاريم؟

نمی دانم این سيستم کامنت های راديو زمانه چيست. من حدود پانزه-شانزده ساعت پيش برای این مقاله مهدی خلجی يک کامنت گذاشتم که هنوز هم که هنوزه چاپ نشده. من هم خوب طبيعتاً حرص ام در آمده و کامنت را اینجا چاپ می کنم. حالا تمنا می کنم که قسمت صوتی این مقاله را هم گوش کنيد تا از تمثيل سکسيت آقای مهدی خلجی (که مقاله مدافعانه اش برای حقوق زنان توسط جناب آقای موسيو ملکوت به نقد کشيده شده است) بی بهره نمانید.

آقا مهدی عزيز،

شما هم که بدتر از آن يکی آق مهدی عزيز مان دست به دامن بدن زن برای مثال شديد. آق مهدی-صاحب راديو- که به استعاره انقلاب را همچون زنی می ديد زيبا که سرش کلاه گذاشته و در تخت خواب عجوزه ای پير شده بود. حالا اغواگری پست مدرن شده است "مانند دختری بسيار زيبا که وارد يک قبيله بدوی شده است؟" اولاً قربانِ این ديد شديداً سکسيت شما بروم من! از بدن خودتان مايه بگذاريد قربان. بعد هم از این مثال احمقانه تر و بی ربط تر نمی شد!يعنی انسان اگر ويکی پيديا بخوانيد از این مقاله بيشتر ياد می گيرد.

من هميشه تعجب می کردم که مهدی چطور يک مقاله دو هزار لغتی را در عرض دو ساعت تمام می کند. حالا خواندن این مقاله راز ماجرا را انگار فاش کرد: این بار هم به روال معمول وعده "پژوهشی درازدامن" به خواننده داده میشود و تا آن نوشته شدن آن "پژوهش درازدامن" که لابد در زمانی بین امروز و روز محشر قرار است منتشر شود آقا مهدی "پرسش را با اشاراتی درمی‌اندازد." اما این "اشارات درانداخته شده" واقعا چه هستند؟ واقعا آیا سر تا ته این مقاله از گنده گوییهایی بی سر و ته و خالی از معنا به قصد تسویه حساب شخصی فراتر میرود؟ [من نمی دانم این گير جديد به پيام يزدانجو و آقای احمدی از کجا آب می خورد چون در قديم مديم ها ما خودمان همين حرف ها را می زديم اما مهدی معتقد بود این مترجمان پست مدرن در ایران خيلی کارشان درست است و اصلاً هم ایرادی به اليتيسم-نخبه گرايی پز پزی آقايان نمی گرفت]

بیش از نیمی از این مقاله مطلقا به "اشارات" وعده داده شده بی ربط است. بی رو دربایستی از آغاز تا آنجا که آقای خلجی ناگهان به سرعت جامعه شناسی معرفت را هم به لیست تخصصهای متعدد خود (فیلسوف، متکلم شیعه، تحلیلگر سیاسی، رمانویس، شاعر، مورخ تاریخ فلسفه، روزنامه نگار، و دهها چیز دیگر) اضافه میکند چیزی نیست به جز داستانگویی. البته داستانگویی هم مسلما فعالیتی ست مفید برای عموم مسلمین ولی تکلیف در انداختن اشارات چه شد؟

بعد از پایان این داستانگویی سرانجام آقای خلجی تصمیم می گریند اصل حرفشان را بگویند و "اهل فلسفه جدی" را از سرگردانی برهانند. پاراگراف بلندی که آقای خلجی درباب فلسفه غرب و «موقعیت ایرانی» نوشته اند چیزی نیست به جز بازنویسی نصفه نیمه نظریات آدمهایی مثل آرامش دوستدار و عبدی کلانتری. نصفه نیمه به این خاطر که آقای خلجی در فلسفیدن شتابزده اش حتا زحمت درست فهمیدن این نظریه را به خود نداده و با بدفهمی آنرا به معنی لزوم ترجمه مارکس و هگل و هایدگر غیره پیش از بودریار دانسته. حال آنکه هرکس که از اصل مطلب اطلاعی داشته باشد می داند که حرف اصلی امثال عبدی کلانتری «بومی کردن» تئوری های غربی ست و دقیقا ترجمه نکردن فله ای مارکس و هگل و هایدگر.

مابقی نوشته آقای خلجی هم به جز پرتاب کردن بدون توضیح مشتی اسم و ایرادی سرسری به ترجمه کلمه هایپرلینک که لابد کار "اهل فلسفه جدی" از نظر آقای خلجی ست حرف مهمی برای گفتن ندارد. واقعا شاید آقای یزدانجو اینبار بر خلاف معمول پر بیراه هم ننوشته باشد که:

"از اصلی­ترین موانع ما ایرانیان وجود کم­­سوادان پرمدعایی مثل خلجی ست

در همين رابطه نقد پيام يزدانجو را هم به همين ماجرا بخوانيد.

داريوش ملکوت هم لطف کرده نقدی به مقاله مهدی خلجی در باب " زن‌ترسی، خاستگاهِ هراس‌های سیاست مذهبی" نوشته است.

آن زير هم من يک کامنت هایی گذاشته ام که اینجا می آورمش شان:

دم شما گرم به خاطر دو پاراگراف اولتان که پاراگراف های بعدی تان خودش يک پا اسنشاليسم است.
به طور خلاصه نقد تان به قضيه تن/بدن کاملاً بی سر و ته و بر مبنی استريوتايپ های معروف (تن زن ها آزاد می شود ولی آنها برده جنسی اند) هست. این در حالی است که مساله سياست و تن خيلی پيچيده تر از این حرف هاست. و مهدی هم در مقاله اش فقط از بعد آزادی سکسی به معنی اینکه "زن يک شئی جنسی مورد علاقه مرد است و بايد آزادی ولايت بر بدن خود را داشته باشد" نگاه نمی کند. این قضيه آزادی تن برای سکس و ربطش به ديد اخلاق گرای شما به روابط جنسی آزاد به نظر من با توجه به روابط شخصی شما با مهدی نوشته شده است و فاقد ارزش نقد منصفانه است. البته خوب با گفتن اینکه به این قضيه بعداً می پردازيد من را بی صبرانه منتظر نگاه خواهيد داشت.

به نظر من نگاه بسيار استنشاليستی به چيزی به اسم زن، اسلام، و مدرنيته مشکل اساسی این مقاله بسيار بسيار بسيار ضعيف است. صدور فتوی های همچون:

"جهان مدرن فراورده رشته‌ای انقلاب‌های کپرنیکی در دریافت جهان و انسان است. مهم‌ترین این انقلاب‌ها، چه بسا، باژگونگی نسبت دوگانه سنتی جسم و روح است."

"پایه‌ای‌ترین تحول در مفهوم حق رخ داده است. جهان مدرن هر گونه حقی را به حق تن بازمی‌گرداند. سکولاریسم در معنای دقیق خود همین است. حقوق بشر حقوق تن آدمی هستند."

"آگاهی مدرن نیز آگاهی از تن و آگاهیِ تن است. اگر تن قلمرو و موضوع شناخت نمی‌شد، نه علوم تجربی جدید پدید می‌آمدند، نه صنعت مدرن، نه خیال و هنر مدرن."

الی آخر لبخند تمسخر بر لبان هر مومنی که در عمرش درس خوانده باشد می آورد.

و البته قسمت مورد علاقه من استفاده شديداً ابزاری از فاطمه مرنيسی است. يعنی به جان مادرم اگر این مقاله خلجی را ترجمه می کرديم، مرنيسی عمراً جواب سلام مهدی را هم نمی داد. آدمی که تمام عمرش را گذاشته است که در قرآن حديث و سنت و تاريخ اسلام دنبال حق و حقوق زنان بگردد- و کتاب ملکه های فراموش شده اسلام را نوشته است که در تاريخ به دنبال عامليت زنانه می گردد و تاريخ نگاری اسلامی فمنيستی می کند- اصلاً امکان دارد که در يک مکالمه خصوصی همچين مزخرفی که کاملاً با اعتقاد های او تضاد دارد را به مهدی گفته باشد؟ باشد که این روشن فکران آبکی ما کمتر خالی ببندند.

در مورد فرامايش بانو در مورد اعراب و جاهليت و آمدن اسلام و برابر شدن حق و حقوق زنان با مردان، قاسم امين متفکر قرن نوزده مصری کتابی نوشته است با عنوان "آزادی زنان". فاطمه مرنيسی، از این کتاب در تاريخ نگاری هايش استفاده کرده است. قاسم امين تاثير مثبت اسلام روی زندگی زنان شبه جزیره عربستان و آفریقا را تاريخ نگاری کرده و معتقد است که اسلام دين براری زن و مرد است...کتاب محشری است برای زمان خودش. قسمت هايی از کتاب به انگليسی ترجمه شده است. من واقعاً درک نمی کنم که ملت چطور می توانند که این ديد اسنشاليستی به مدرنيته و ربط های عجيب و غريب به تن و بدن را داشته باشند و پاسخ بومی روشنفکران مسلمان به دست- آورد های عصر روشنگری را ناديده بگيرند. انگار اسلام منتظر بوده که مهدی خلجی از شکم مادر زاده شود تا به همگان آگاهی های ضد دينی آبکی دهد.
خوب برادر من به قول ادوارد سعيد این که ديگر مظهر خود ديگر شماری (در چهار چوب گفتمان شرق شناسی) است.
I mean self-oreintalizing
این نوع فراموشکاری تاريخی خلجی کاملاً دلايل سياسی دارد و شايد اگر این اجندای خاص سياسی را نداشت و در موسسه واشنگتن محقق نبود- ديد منصفانه تری به اسلام داشت.