معلم های من هميشه از دستم شکارند. يکی اینکه شديداً کمال طلب (معادل آقای آشوری برای پرفکشنيست) هستم و بارها شده است که نوشتن يک مقاله را اينقدر طول بدهم که ديگر کار از کار بگذرد و مجبور شوم کلی نمره از دست دهم. بعد هم نهايتاً اینقدر کار را به لحظه های آخر موکول می کنم که ديگر کمال طلبی هم به فاک فنا می رود و من می مانم و يک مقاله افتضاح. خلاصه آخرين کسی که مشق شب تحويل می دهد سر هر کلاسی کسی نيست جز خودم.

این وبلاگ نويسی هم حالا به مشق شب من اضافه شده است. فرح خانم هم عين مبصر هر روز ياداوری می کند که که به مطلب خوب فلانی لينک ندادی يا اینکه فلان مطلب را که می خواستی بنويسی، ننوشتی. بنا بر این با عرض پوزش از امين آقا عنکبوت این مطلب او را در باب تقدم اخلاق به ایمان از دست مدهيد:


اخلاق مقدم است يا ايمان؟

بعضی مؤمنان ممکن است ادعا کنند که ايمان هرگز با اخلاق در تضاد نيست: هر آن‌چه ايمان آنان به آن حکم می‌کند اخلاقی است، اگر حکم سنگ‌سار است يا کشتن مرتد، صرفاً به دليل آن که وجودی «ماورای عقل و فهم انسان» به آن حکم کرده، بنابراين منزه از هر سوآل و پرسش، و مطلقاً درست است.

با اين حال خوب است از اين مؤمنان بخواهيم خودشان را در موقعيتی قرار دهند که مثلاً يک هم‌کيش آنان، مرتد به دين آبا و اجدادی باشد،‌ و در دين او هم کشتن مرتد جزو بديهيات ايمان باشد. آيا کشتن آن شخص که هم‌کيش آنان است و تغيير دين داده اخلاقی است؟ آيا اگر آنان در يک جامعه اقليت بودند و اکثريت نگذاشت که آنان اعتقادات «صحيح» خودشان را تبليغ کنند و به شيوه‌ی «الهی» خودشان زندگی کنند، حق با آن اکثريت نيست که طبق اصول اعتقادی خودش آنان را سرکوب می‌کند؟

اگر هميشه حق با مؤمنان باشد،‌ خنده‌دار آن‌جاست که نهايتاً حق با زورمندترين مؤمنان خواهد بود؛ چرا که در چنان دنيايی که هر کس عقيده‌ی خودش را درست‌ترين می‌شمارد و هرگز از آن کوتاه نمی‌آيد، آن که زورمندتر است در تحميل عقيده‌اش موفق می‌شود.

آن چه فراتر از هر عقيده و مرام و دين بايد رعايت شود، اخلاق است. اخلاق يعنی «آن چه بر خود نمی‌پسندی بر ديگران نپسند.» اگر دوست داری در فرانسه عقايد اسلامی‌ات را کتاب کنی و ملت را مسلمان کنی،‌ پس در مملکت خودت، آدم باش و بگذار مسيحی هم دين‌اش را تبليغ کند. اگر فکر می‌کنی سريال ضديهودی «چشمان آبی زهرا» و فيلم‌های جمال شورجه و فرج‌الله سلحشور بايد آزادانه از ماهواره‌ها پخش شوند،‌ اين اجازه را بده که هم‌وطن خودت چيزهايی را ببيند که دوست دارد. تو که زمان پهلوی شکايت می‌کردی که رمان‌های مذهبی‌ات اجازه‌ی چاپ نمی‌گرفت و داشتن‌اش پانصد تومان جريمه داشت، حالا که قدرت به دست‌ات افتاده انسان باش و بگذار ديگران قصه‌ی خودشان را چاپ کنند. اگر گمان می‌کنی که بايد به انتخاب سبک زندگی اسلامی در اروپا و امريکا احترام بگذارند، شعور داشته باش و به سبک زندگی غيراسلامی هم‌وطن خودت احترام بگذار و سبک زندگی او را بهانه‌ای برای سلب حقوق او قرار نده. اگر گمان می‌کنی که حق داری عقايد مذاهب ديگر را به مسخره بگيری، هندو را گاوپرست بنامی و مسيحی را مشرک و يهودی را حزب شيطان و سنی را عمری، و همه را هم نجس بشمری؛ پس اين حق را به اهل ديگر مذاهب بده که پيامبرت را مسخره کنند و تو را تروريست بنامند.

روزی حسين ابن علی پيشوای اين شيعيان شاخ حسينی، گفت که اگر دين نداريد لااقل آزاده باشيد. اکنون زمانه‌ای است که بايد گفت: کاش دين نداشتيد ولی آزاده بوديد.

مسلمان متصلب متعصب خودخداپندار! اگر همگان به شيوه‌ی تو به پشتوانه‌ی اين ظن که عقيده‌شان حق‌ترين است به خود حق هر کار می‌دادند و حق هر کس را به نام دين و عقيده قابل سلب می‌دانستند،‌ مطمئن باش که در چنان دنيايی دين و مذهب تو باقی نمی‌ماند، دين و مذهبی که اکنون از آنِ مفلوکان و عقب‌ماندگان و ضعيفان زمين است.