این فرح خانم خداست...
فرح خانم که به از اريستاکرات های فرانسوی نباشد کون ما دو نفر (من و برادرم) را در کودکی پاره نمود اینقدر مارا این کلاس آن کلاس فرستاد و الان هم ما هردو شده ايم همه کاره هيچ کاره. غير از اینکه از هر انگشتمان يک هنر می بارد، هردو کاملاً ديوانه و روانی هستيم.
برادر کوچکترم که از کودکی استرادژی من خنگم و هيچی ياد نمی گيرم را به کار گرفت از هردوی ما راحت تر و خوشحال تر زندگی می کند.
برادرم که يک سال از دکتری مرخصی گرفته است که کمی معنی زندگی را بفهمد و از روزی که آمده است تورونتو يا تار می زند يا نقاشی می کشد يا مجسمه می سازد و يا داستان می نويسد. فرح خانم هم به خاطر کمبود جا در خانه مدام این اثار هنری برادرم را این ور و آنور می چپاند و زير تخت پر از بوم است و مجسمه ها هم از سر و کول مان بالا می روند.
امروز آمده ام می بينم فرح خانم کلاه مکزيکی کله مجسمه نميچه فرم دار برادرم کرده است و روی عضو شريفش در گودی ناشی از چهار زانو نشستن مرد برهنه گلدان گذاشته است. نگاه آن يکی مجسمه می کنم می بينم انسان در بند را که نمی تواند خود را از ميان زنجير ها رها کند را تبديل به سرخپوست کرده است و روی کله اش پر گذاشته است....خودتان عکس ها را ببينيد و از دست این فرح خانم کمی بخنديد.