يک زمان قرار بود من لاتاری ببرم که این دوستانم را که همگی می خواستند موسيقی دان های حرفه ای بشوند را کمک مالی کنم. آن سالها خامنه ای يک شب خوابيده بود و صبح بلند شده بود و آموزش موسيقی را حرام کرده بود و بر و بچه ها که همه در کار آموزش موسيقی بودند نگران آينده کاری شان بودند.
من و دوستانم متعلق به اولين گروه هايی بوديم که در مهد کودک قديمی "مکتب پارس" در خيابان بزرگمهر(اصلاً قبل از اینکه خامنه ای کاره ای بشود) درس موسيقی به همت ناصر نظر (يا همان ناثر با تشديد ث)- آقای محقق، خانم بهشتيان، محسن بهشتيان، شيرين عربی، جواد هاشمی، مجيد سينکی، فريد مظفر زاده، صبا خضوعی، فرزانه درويشی(مامان خورشيد)-آذين موحد، کيوان ميرهادی، عليرضا مشايخی، آقای موذن، تينوش بهرامی، فرزاد حکيم رابط و خيلی های ديگر... می گرفتیم. مکتب پارس جايی بود که شخصيت تک تک ما شکل گرفت. آن سالها يک جور کلاس زيرزمينی بود و می دانم که تصادف نبود که هرکه از در عقب وارد مکتب پارس می شد يک جای کله اش حتماً بوی قرمه سبزی می داد. مادران يا پدران خيلی از دوستانمان (يا در بعضی مواقع هردوی آنها) زندان بودند. خيلی از دوستانمان پدران يا مادرانشان در اعدام های سالهای شصت، و شصت و هشت اعدام شده بودند. آدم هايی که بچه هاشان را به این کلاس زير زمينی می آورند، اغلب می ماندند و در آبدارخانه همگی باهم چای می خوردند و بحث می کردند. نمی دانم چرا عقل سعيد امامی نرسيده بود که در این کلاس ما را تخته کند، چون چند نفر از افرادی که آنجا رفت آمد داشتند را بعداً نفله کرد.
من خيلی کوچکتر از آن بودم که درک کنم که چرا پدر نازنين "آقای پوينده" کتاب هايش را چپ راست به دختران هنرستان موسيقی تقديم می کند. وقتی هم خبر کشته شدنش را شنيدم، باز هم نفهميديم که چرا بايد کسی را به خاطر تقديم کتاب به دختران هنرستان موسيقی خفه کنند. سر از بحث های آقای بهشتيان و آقای غبرائی در نمی آوردم و نمی فهميديم که چرا پدر کامران هرزگاهی غيبش می زند و همگی نگرانش می شوند. می دانستم که خانم محقق را بايد دوست بداريم، زيرا که رفتار عصبی اش به خاطر سختی های زندان بوده و قبل از اوين آدمی بوده است متفاوت.
يک خانواده بزرگ بوديم از کسانی که در خفقان آن روز های ایران، روزگار را با ساز زدن سر می کردیم. متعلق به نسل مبارزانی بوديم که جان داده بودند و ما با ادامه زندگی مان، با موسيقی، با خوشحالی مان مبارزه می کرديم. بعد از ظهر ها جمع می شديم در آبدارخانه نان سنگک و پنير می خورديم که پدر وارش "يک جنگل ستاره داره" را با لهجه رشتی بخواند و ما بخنديم. این بود زندگی ما....
يک خانم شهرستانی هم بود که من هرگز نفهميدم دقيقاً چه کاره است...او هم مدام با عشوه فراوان قربان صدقه ما بچه ها می رفت و ما هم مدام بنده خدا را مسخره می کرديم. آخر درويش بود و وسط آن همه بچه سیاسی های سکولار مدام "علی علی" می کرد.
حالا آنها که خانم را يادشان است با صدای خانم شهرستانی بخوانند:
الهی قربونش برم بهزاد جونم، شهرازد فينگلی جونم، مهرداد جونم، و احسان جونم ارکستر های آدم کوچولو هاشون رو بردن روی سن تالار وحدت....
این هم خبر
اجرای اين کنسرت ها با شرکت ۷ گروه موسيقی و با حضور 250 نوازنده کودک و نوجوان و يک گروه کر ۱۵۰ نفره، جمعيت زيادی را به تالار وحدت کشاند. تنوع در اجرای برنامه ها و اجرای قطعات در گروه های سنی متفاوت از ويژگی های مهم اين برنامه بود.
بخش اول برنامه اجرای قطعاتی از آهنگسازان بنام مانند برامس، سن سان، اميروف، کارل اورف، کلارک، افن باخ، خاچاطوريان، شوبرت و چايکوفسکی بود که با مجموعه سازهای ارف و همچنين ارکستر زهی برگزار شد. رهبری اين گروه ها را جواد هاشمی، شهرزاد بهشتيان، احسان خطيبی، مهرداد تيموری، بهزاد بهشتيان و اميرعباس محمدی که از هنرجويان پيشين موسيقی ارف در آموزشگاه پارس بودند به عهده داشتتند.