از اینکه بيوگرافی خودم را برای مردم بنویسم متنفرم. از اینکه يکی بيايد بيوگرافی ام را در دو خط بنويسد بچپاند ته مقاله ای و هر مزخرف ديگری که نوشته ام هم متنفرم. درجه خودخواهی انسان کم نيست. از آن بدتر خودخواهی کسی است که حرف می زند، می نویسد. مساله من اما خودخواهی نويسنده که می تواند به این بحث های "مرگ نويسنده" ای هم ربط هايی پيدا کند، نیست. مساله من دقيقا متن نيست، خواننده متن نيست، مساله من حتی این جدا بودن فهم متن از خود نويسنده و در عين حال ربط اش هم نيست. مساله من حتی خود نويسنده-يا حالا خالق هر اثری، يا کاراکتری، آکتوری، و آرتيستی هم نيست.
مساله من آن چهار خط بيوگرافی احمقانه است که زير عکس هر بنی بشری که کاری می کند، می گذارند و افتخارات حرفه ای اش را رديف می کنند. می گويد آقای فلانی فلان جا درس خوانده و این کتاب و آن مقاله را نوشته و فلان جايزه را هم گرفته است. من کارکرد این چهار خط دری وری را که زير يا قبل از متن می آيد و قرار است به خواننده چيزی را بگويد را درک می کنم، اما دوستش ندارم. بيشتر اوقات اول عصبانی ام می کند و بعد به آن می خندم. نوعی حيطه قدرت نويسنده است بر روی متن، يا مثلاً اعمال قدرت نوازنده است بر روی اجرا، يا مثلاً مهر مالکیت مجسمه ساز است بر خلقت اش.
عموماً هم این چهار خط مزخرفی که کنار اسم آدم می گذارند يا که آدم را مجبور می کنند که به رسم ِ رسوم خودش لطف کند و برای خودش بنويسد، اضافه بر متن، هيچ به خواننده نمی گويد که در يافتن گفتمان های اطراف متن يا که ژانر نوشتاری کمکی به او بکند. این نوع بيوگرافی های دو سه خطی به شکل کليشه ای اش نشان از بيداد زمانه دارد. يعنی مثلاً تو نمی توانی در آنها درد و دل کنی. نمی توانی بگويی من این کتاب را نوشتم چون راستش حوصله ام سر رفته بود و هيچ چيز برايم اهميتی نداشت و این ديوث شوهرم هم رفت سراغ يکی ديگر و خلاصه من نشستم و نوشتم. بيداد زمانه، برای اینکه مشکلات شما يا بدبختی هاتان به عنوان يک سازنده يا خالق يک اثر (البته کدام خلاقيت که خلاقيت منوط به نبودن است که در بودنِ آنچه که هست، کسی نمی تواند خلق کند و تنها می تواند تغييراتی ایجاد کند) به کسی مربوط نيست. شما متن تان را می نويسيد و برايش يک وجه نقدی دريافت می کنيد و به همين دليل هم درست مثل خارج، بيوگرافی حرفه ای هم کنارش می گذارید.
از همه بدتر مثلاً اگر کل زندگی شما تحت شعاع آن لحظه از زندگی تان است که که در کودکی فلان فک و فاميل تان تصميم گرفت کونِ تان بگذارد، شما بنا به عرف هرگز این لحظه سرنوشت ساز را در هيچکدام از این بيوگرافی های چهار خطی خود نخواهيد نوشت:
دکتر اصغر آجودان منش دکتریِ خود را در رشته روانشناسی حيوانات از دانشگاه منچستر دريافت کرد. نطفه این کتاب در لحظه ای که عموی بزرگش حاج امين الّله آجودان منش- والی محترم اصفهان- کير خود را به زور در مقعدش فرو کرد بسته شد.
این را می گويم برای اینکه این مصاحبه ماه منير با باسم رسام خيلی عالی بود. تمام عمرم هرچه از باسم رسام ديده ام و خوانده ام کنار اسمش نوشته اند: باسم رسام طراح و نقاش و نويسنده و این کار را کرده و او آن کار را کرده." هيچوقت هيچکس ننوشت "باسم رسام عاشق ماه منير."