يک قهرمان واقعی آمريکايی

از وبلاگ نگفتنی ها:
سيندی چهره جذابی ندارد. مثل هنرپيشه های هاليوودی و خواننده های برهنه نيست که از صدقه سر همين سيستم به پول و پله ای رسيده اند و خرشان از آب گذشته. حالا هم يکهو تبديل به فعال اجتماعی شده اند و شروع کرده اند به عرعر کردن. همان کسانی که در هنگام حمله به عراق، پرچم آمريکا را به دور خودشان پيچيده بودند و خفه خون گرفته بودند. همان کسانی که «مايکل مور» را در مراسم اهدای جايزه هاليوودی اسکار هو می کردند، چون حقيقت را می گفت.

ولی سيندی درد کشيده. از چهره اش پيداست. در چشمانش غم ابدی است. بزرگترين سرمايه زندگانی اش را که پسرش باشد از دست داده. غيرممکن است به سخنان سيندی گوش کرد و احساس ترحم نکرد: از دردی که اين زن و هزاران مادر داغدار در سرتاسر دنيا کشيده اند. هيچ فرزندی نبايد قبل از پدر و مادرش بميرد. سخنان سيندی از صدتا کنفرانس و سخنرانی و سمپوزيوم و «ورک شاپ» و غيره بهتر و آموزنده تر است: آن گروه از سخنرانان به اصطلاح روشنفکر و دانشگاهی که با به کارگيری سخنان سوپرروشنفکرانه می خواهند سر شنونده را شيره بمالند و با ريش بزی شان و قيافه حق به جانبشان و لبخند مرموزشان به شنونده بگويند که بعله ما با خواندن اين تعداد کتاب و تئوری از شما بيشتر می فهميم. سخنان سيندی از دل بر می آيد و به دل می نشيند.

ولی از همه اينها گذشته در سيندی انرژی را ديدم که کمياب است. در او اميد ديدم: اميد به فردايی بهتر. اميد به پيروزی دموکراسی و آزادی واقعي. درست مثل اين بود که شک نداشت از اين ميدان نبرد پيروز بيرون می آيد. و همين انرژی به شنونده هم منتقل می شود. شنونده هم تصور می کند که اميدی هست. باتری های شنونده شارژ می شود.

حالا سيندی به اين نتيجه رسيده که اميدی نيست. سيستم چنان مغز آمريکايی ها را شستشو داده که هرگونه کشتار، بی عدالتی و فلاکتی را تحمل می کنند و به لانه های زنبوری شان پناه می برند. جلوی تلويزيون می نشينند و به اراجيف مفسران سياسی «سي.ان.ان» و «فاکس نيوز» گوش می کنند. به تماشای «آمريکن آيدول» و شوهای به اصطلاح «حقيقی» می نشينند و آنچه به اسم آنان در دنيا اتفاق می افتد را فراموش می کنند.

ادامه مطلب را بخوانید و فیلم ها را هم ببینید: