عزيز، راستش را بخواهيد من هم با مريم اینا در مورد این بازی های وبلاگی موافقم اما چه کنم که آسیه عزيز و محترم، من را دعوت به این بازی وبلاگی -تأثيرگزار ترين ها در زندگی-کرده است
کوروش و مريم و عنکبوت و همه و همه از اشکالات بازی نوشته اند اما فکر کنم کل ایده این هست که يک چيزی در مورد خودت به ديگران گفته باشی که در موردت قضاوتی بکنند با مقياسی خوب نزديک به تصويری که دوست داری از تو تصور شود يا متفاوت از تصويری که از تو تصور می شود و يا يک چيزی در همين مايه ها. این بازی سياسی است...خود سياستِ دوستی، سياستِ هويت، سياستِ ديگری شماردن، سياستِ خودی شماردن و این بساط هاست. تاثير گذار ترين هايی که دوست دارم شما بدانيد تا تصوير کنيد مرا در تصورتان اینها بودند:
پروين اعتصامی به خاطر تمام شعر هايش.
گروهی از کارگران ساختمانی مجتمع آتيساز (اوين-تهران) که در سرمای زمستان هروقت برف می آمد ماشين هايی را که در سر بالايی اوين در برف مانده بودند را هُل می داند و با لبخندی پيروزمندانه به ماشينی که از چنگ برف رهايی يافته و از آنها دور می شوند لبخند می زدند. تنها پاداش این گروه از کارگرانِ همشهری ما این بود که وقتی برای کمک می آمدند و راننده شيشه را پايين می کشيد که از آنها کمک بخواهد با لهجه ترکی و نگاهی مهربان می پرسيدند "خُوبی؟"
عمو پيروز ام به خاطر اعتماد به نفس اش در خوردن غذا و حمل وزن سنگين و اشتهای بی اندازه اش برای خوشحالی و شاد کردن هرکه کنار دستش هست.
صدام حسين کافر به خاطر تمام بمب ها و موشک هايی که بر سرمان ريخت و هيجان ترسناک آژير قرمز و پناهگاه و بوی خاک بی امنيت و آوينی و ممد نبودی ببينی!
آيت الّله خمينی به خاطر جشنواره موسيقی دهه فجر.
مهراد تفتستان به خاطر"معاشرت " های دلنشين و به خاطر اینکه پیشنهاد کرد "شبه آزادی" بونوئل را تماشا کنم.
حاجی غمخوار به خاطر قيمه پلو های محشرش و باز کردن پای دسته های سينه زنی به محله سوسولی شهرک غرب فاز يک خيابان مهستان.
تمام فيلم های زير نويس دار جهان. حتی شعله!!
هرکسی و کسانی که نمايشنامه "زيتون، دریا، خورشيد" را در سال های 1360 در پارک لاله به نمايش گذاشتند.
محسن بهشتيان- پدر دوستم بهزاد- به خاطر تمام سئوالاتی که در ذهن من انداخت و به آنها هرگز به اندازه من فکر نکرد و البته به خاطر قرض دادن کتاب همسايه ها به من.
شخصیت بلور خانم، زن امان آقا و معشوقه خالدِ تازه بالغ شده در رمان همسايه های احمد محمود، به خاطر اینکه ران های سفيد کپل اش را در اختيار خالد قرار داد تا به آنها دست بزند.
مردی که با او نزديک به پنج سال زندگی کردم و به من فهماند که کمر بند های واقعی و مجازی هنوز واقعیت زندگی زنان اند و برای بلور خانم شدن، لازم نيست "کمربند پهن چرمی" امان آقا باشد که ران های سفيد و سکسی بلور خانم را کبود کند.
تمام شاگرد نانوا های تهران و حومه، رشت، و بندر انزلی که هنگام نان خريدن با نگاه حشری شان به من اعتماد به نفس دادند.
برادر بسيجی که بی خود و بی جهت در مقابل پارک ملت يک سيلی محکم به گوش پسری که من نمی شناختم زد و به قدری عصبانی ام کرد که سال ها کابوس اش را می ديدم.
تمام "مامانِ ملودی " هايی که ساکن برج ها و مجتمع های مسکونی و محله های قدیمی اند و با وجود تمام چشم غره ها و نامه ها و شکايت ها و فحش هایی که مردم با کليد هاشان روی ديواره اتوموبيل ها و در خانه ها شان حک می کنند همچنان دست دوست پسرانش را می گیرند و خندان راه می روند و با تک تک همسایه ها سلام و احوالپرسی می کنند.
خانم تقی زاده معلم بينش اسلامی ام در مدرسه مهدوی که به خاطر حماقت هايش من را ناچار کرد که قرآن، فلسفه اسلامی، و تاريخ اسلام بخوانم تا که پوزش را بزنم.
اعظم طالقانی به خاطر تمام برگه هايی که برای کانديدای رياست جمهوری شدن پر کرد و تمام آيه های قرآن و حديث های نبوی که در مجله پيام هاجر استفاده کرد.
پدر بزرگ ام بابو برای اینکه داستان مهوش خواننده و رقصنده کاباره های لاله زار را طوری برايم تعريف کرد که مهوش را دوست بدارم و برايش احترام قائل باشم.
امير حسن پور استادم در دانشگاه به خاطر انسانيت اش که زندگی ام را عوض کرد.
و هزاران هزار آدمی که به دلايل سياسی نمی توانم آنها را اینجا به شما معرفی کنم يا که اصلاً نمی خواهم آنها را وارد این سياست بازی کنم.
با اجازه شما کسی را دعوت هم نمی کنم و پيشنهاد می کنم هرکه از این بازی خوشش می آيد بسم الّله!!
متلک به مزاح خدمت داريوش ملکوت که این بازی را راه انداخته: خوب برادر من می نشستی حافظ ات را می خواندی و حال ات را می بردی این درد سر چی بود انداختی گردن خلق الّله؟ بعد هم از ديشب تا به امروز بنده حافظ بدست نشسته ام و می خوانم که موثر افتد و نمی افتد که نمی افتد.