جايي خواندم كه دو شهر آكسفورد و مشهد در يك زمان (حدود هزار سال پيش) بنياد شدهاند. حالا اگر كسي را از همان زمان بياوريد در مركز آكسفورد بگذاريد ميتواند راه خودش را پيدا كند چون بافت مركز شهرهمان است كه بوده و در هر كوچه و گذري هم علامت و پلاكارد گذاشتهاند كه تاريخ وقايع آنرا شرح داده. ولي از مشهد آنزمان، محض درمان، يك وجبش هم باقي نمانده.
تنها مشهد هم نيست. تهران را ببينيد، جلوي چشمتان دارد پوست مياندازد. اگر حياط موزاييك فرش، حوض پاشويه دار، يا ساختمان آجر بهمني برايتان چشم نواز و خاطره آورند، نگاه سيري به آنچه باقي مانده بيندازيد كه آفتاب همه شان برلب بام است. خب چه كنند مردم؟
با اين قيمتهاي سرسام آور مسكن و افلاس نسل جوان چاره چيست مگر آنكه خانه با صفاي قديميرا بكوبند با حياط يكجا كنند تراكمش را هم بخرند چند دستگاه آپارتمان بالا ببرند بلكه نسلهاي بعدي هم به سر و ساماني برسند و حيات بيحياطي قسمتشان شود.
.فكر ميكنيد مبالغه ميكنم؟ ميفرماييد چه كسي مقبره هزار ساله ابن بابويه قميرا كه براي تاريخ و فقه شيعه از حضرت شاهعبدالعظيم حسني مهمتر است درحدود ده دوازده سال پيش <تجديد> بنا كرد و بجاي ديوارهاي قطور خشتي و پنجرههاي ظريف تاريخي آن آجر سه سانتي و در شيشه اي كار گذاشت، انگار شعبه بانك احداث ميكند؟
همين حالا چه كسي دارد گنبد و بارگاه باستاني و با صفاي امامزاده صالح تجريش را در هزار خروار بتن آرمه قنداق ميكند؟ يك پله كه ميخواهي جلوي خانهات كاربگذاري هزار جور دنگ و فنگ و كش و وقوس دارد. آنوقت چطور براي چنين فاجعهاي مجوز گرفتهاند؟ ميگويند مرمت ميكنيم.
مرمت زير ابرو برداشتن است نه چشم كور كردن! من نميگويم مسجد و مقبره مدرن و عظيم نسازند. بسازند ولي روي بناي تاريخي و مقدس آخر چرا؟ آنهم جايي كه زيارتگاه صدها هزار نفراست كه به آن دلبستهاند، نذر كردهاند، مراد گرفتهاند، خاطره دارند.
آخر چه كسي گفته استحكام و عظمت هميشه ملاك جمال و معنويت است؟ به سازمان ميراث فرهنگي هم كه ميگويي (و گفتهام)! ميگويند ما حريف اين شهرداريهاي محلي و هيات امناها نميشويم. اگر از ده تا اثر تاريخي يكياش را هم حفظ كنيم كلي كار كردهايم. آخر اين شهرداريها و هيات امناهاي محلي را با زبان خوش، با ترغيب، با منطق نميشود راضي كرد؟
ادامه