گويند يکی از خراسان عزم ديار دوست کرد. مر او را سازی بود که با آن دور دنيا گشتندی. به هر ديار که رسيدی هم او را نواختی و ياد دوست کردندی. آنچنان که دور دنيا گشتندی دوست زياد يافتی و ديار دوست يافتندی. سپس در سرمای آن ديار ياری يافتی دما گرم که یار خراسانی را اینگونه وصف کردندی

عاشق آب
عاشق باران
برف
آفتاب و
کوه


طبيعت را دوست ميدارد و
لمس ميکند
احساس ميکند
زيباييش را
دليلش را


سخن نميگويد مگر که بيانديشد و
مينديشد چنان که یکی فيلسوف و
فر می گشايد بسان يکی عالم


هنر را در ميابد
واقف است بر آن با
عشق و
انصاف

مشمول و مسؤل
بي غل و بي غش
رحيم و شفيق
او را بعدهاست و
مرا به او پشت گرميها


زيباترين زاويه ها را ميیابد
که بنگرد این دنيا و جزيياتش را
زودتر از هرکس

ساده
بسادگی يکی کودک
و نا گفته ها
بسيار

این متن هيچ ربطی به شاهرخ سعيدی که اندی پيش (در دوران حکومت رضا شاه) در چنین روزی در مشهد متولد شد ندارد. ترجمه بالا از روی متنی است که سروش در ارکات در وصف يکی از دوستان گفته است. لازم به ذکر است که شاهرخ دوربينی تهييه کردندی و عکس بسيار پسنديده گرفتندی. او يکی فتو بلاگ داشتندی