در ديار غربت چند دسته از هموطنان گرامی هستند که بيخيال بازگشت به موطن خويش شده اند. يک دسته سلطنت طلب ها و بقولی طاغوتيان گرامی اند که قبل از انقلاب يا که اندی بعد از انقلاب از ایران گريخته اند. اینها که اغلب وضع مالی خوبی دارند سرشان به کار خودشان است و هر از گاهی هم اگر کنسرتی جشنی جلسه ای باشد پرچم های شير و خورشيد تاج دار خود را می آورند و کمی ایران ایران ميکنند
دسته دوم، به زبان کيهانی اعضا گروهک های سياسی مخالف نظام هستند. فداييان خلق-اکثريت و اقلييت-، کمونيست کارگری، منافقين-مجاهدين، کردهای جدايی خواه، کموله، و غيره. اینها را هر جور به زندگيشان نگاه کنی بدبختند. قربانی به معنی واقعی کلمه
دسته سوم دزدهای اقتصادی هستند که پول های هنگفت به جيب زده اند و الفرار. اینها بعضی اوقات برای خودشان پيشنه های سياسی قلابی ميسازند تا که حضور دايمی شان را در غربت توجيه کنند
دسته چهارم اصلاح طلبان صادراتی از ایران هستند. اینها که به لطف قاضی مرتضوی و ديگر دست اندر کاران مجبور شده اند که مام وطن را ترک گوييند. در این شهر ما هم تعدادشان کم نيست و در جمع های دانشجويی ما حضور پر رنگی دارند. بنده های خدا آواره شده اند و کار ماهم این شده که صبح تا شب غصه این اصلاح طلبان صادره از ایران را بخوريم
دسته چهارم هم همين هفته به لطف حکم زندان چهارده ساله اضافه شد. مغز های مملکت که بعد از فرار به کانادا هر کدام برای خود وبلاگی دست و پا کرده اند. این هفته گذشته با هرکسی حرف ميزدم از حکم آرش سيگارچی ترسيده بودند و ميگفتند شايد حالا حالا ها ایران نروند. آقايان خوب زهره چشم گرفتند و وبلاگ نويسی هم شوخی شوخی جرم شد