اونيکی پدر بزرگم که همچين ازش خوشم نميامد هميشه اگه ازش راجع به دين و ایمان و اسلام سوال ميکردی ميگفت: "خل شدی پسر!" حالا بگذريم که به دختر و پسر، زن و مرد ميگفت: "پسر." وقتی از کودکی تو خانواده بی دين و ایمان بزرگ شوی خيلی آسان ميتوانی دين و ایمان مردم را به مسخره بگيری. تا حالا هزار بار از روزی که يادم هست با دين دارانی مواجه شدم که ميخواستند من را از منجلاب زندگی شيطانی ام نجات دهند. ده ها بار در خونه رو به روی دختر پسرهای ناناز و مرتب و مودب باز کردم که ميخواستند خدا را به من غالب کنند. فيلم، مجله، نوار، و انجيل ها را هم گرفته ام. همه را هم خواندم و گوش دادم و ديدم و خنديدم. نه که با دين و ایمان آنها مشکل داشته باشم، تبليغات شان مسخره بود. نه تنها هيجانی در من ایجاد نميکرد بلکه به جای آرامشی که قولش را ميدادند بيشتر مرا حرص ميداد. يکی از این گروهای مسيحی که در خانه ها را ميزنند شاهدان يهوه هستند. اینها که معمولا يک هوا از بقيي خوش تيپ ترند و معتقدند که خدای حقيقی فقط يکيست و اسمش هم يهوه هست. این دوستان بسيار در کف خلقتند و هی نگاه نگاه آفرينش ميکنند و هی به عشق حقيقی که همان عشق به يهوه هست نزديکتر ميشوند. خواهش ميکنم برويد و وب سايت اینها را بخوانيد و به من بگو ایيد چنگی به دلتان ميزند يا نه! چنگی به دل من نزد، اینگار دارم ورژن لوس ننری کتاب های بينش اسلامی دبيرستان های ایران را ميخوانم. اعمالی هم که خداشان از آن متنفر است هم زياد با اعمالی که پدر من از آنها متنفر است فرقی ندارد که نتيجه ميگيريم پدر من ميتواند خدا باشد
حالا من چرا به این قضيه گير دادم. خوب برای اینکه عصبانی ام و حرصم هم ناجور در اومده. يکی از دوستانم که بنده کلی هم خاطرش را ميخواهم به دلايلی که خودم هم هنوز نفهميدم (خودش هم نفهميده!) رفته يک چند صباحی مطا لعه کرده و فهميده که يهوه خدای حقيقی هست و خدای محمد و باقی خدا ها قلابی اند. با توجه به نظرييه خدا ساخته و پرداخته ذهن خلاق ماست، این رفيق شفيقم خدايی ديگر گونه آفرييده. خدايی برتر و بهتر از الّله که خود برترين بتان بود
حالا اصلا به من چه که این رفيقم داره با زندگيش چيکار ميکنه؟ خوب اصولا به من مربوط نيست ولی از این حرصم در اومده که این رفيقم يکی از پيچيده ترين آدمهايی هست که من شناختم و خيلی هم باهوش. ميترسم که نتوانسته باشه با پيچيدگی های خودش کنار بياد. شايد رفته سراغ این شاهدان خدا برای اینکه عادت کرده که عضو باشه و تقليد کنه. شايد هم از شوری که پيچيدگی ها در درونش ایجاد کرده خسته شده و تن به يک آرامش حتی توام با خنگی و حماقت داده. شايد هم از دين سابقش سر خورده شده و دنبال يک سرخوردگی ديگر ميگرده
من نميدونم که بر رفیقم چه گذشته ولی ميدونم که ميخواهم سر در بيارم. این همه دوستان مذهبی تلاش ميکنن که ما دوستان بی دين شان را به راه راست هدايت کنند، يکبار هم من ميخواهم نهايت سعی ام را بکنم که این رفيق شفيق را بهتر بشناسم .....يا او مرا به راه راست هدايت ميکند يا من او را به بيراهه