گفتمان بند و ابرویی و آقای ميرفطروس
امروز بعد از چند ماه خودکفايی نزد يک متخصص رفتم تا که سيبيل زدايی کنم. بنده اصولا عاشق سلمانی زنانه های ايرانی هستم و هرزگاهی پولم را جمع می کنم که ساعات خوشی را در سلمانی به چرت و پرت گويی بگذرانم. امروز اما آکادمی ابروی شهلا با شعار ابروی زيبا نصف زيبایی است را انتخاب کردم. به اميد گفتمان سلمانی زنانه بودم که ديدم بحث سياسی داغ است. شهلا خانم از تلویزيون و راديو های ایرانی شاکی بود (به نظر می رسيد ک منظورش ماهواره های لوس آنجلسی است!). می گفت: «اول هی گفتن رای نديد، رای نديد....حالا ميگن به همت رای ندادن شما "این پاسداره" اومده رو کار و کار جمهوری اسلامی تمومه...آخه هيچ نمی گن چه جوری؟ قراره پاسداره انقلاب کنه؟ قراره پاسداره بياد شما ها بريد ایران انقلاب کنيد؟ قراره مردم در ایران انقلاب کنند؟» مهوش خانم از اتاق بند اندازی داد می زد که «اینها همه کار خود رفسنجانیه...تقلب کرده که این پاسداره بياد رو کار خودش همه رای ها رو بگيره بگه من هم مثل خاتمی محبوبم.» شهلا خانم هم ميگفت: «آخه مگه رفسنجانی خره...بابا خودش هم ميگن از این پاسداره می ترسه...رفسنجانی دزد هست ولی دزد از قاتل می ترسه!» خلاصه شهلا خانم نگران بود که " این پاسداره" که بياد رو کار نذاره شهلا خانم بر گرده ایران. آخر شهلا خانم در همه روزنامه های شهر تبليغ می کنه و همه شهر می شناسندش و می دانند سلمانی داره. شهلا خانم نگران بود، مي گفت اینها که مي گند جمهوری اسلامی قراره بره چرا هيچ نمی گند چه جوری که آخر حساب کار دست ما بياد. شهلا خانم نگران خانواده اش در ایران هم بود، می گفت که «"این پاسداره" می خواد حسابی بگير بگير کنه ...والّله مردم ما هم الان حال انقلاب کردن ندارند...اینها (تلوزيون ها لوس آنجلسی) هم دلشان خوش است.» مهوش خانم هم همچنان معتقد بود که اینها همه اش زير سر رفسنجانی است و از لج رفسنجانی هم که شده مردم بايد به "همين پاسداره" رای بدهند تا بوش به ایران حمله کند و ما خلاص شيم. بنده هم که البته زير فشار درد ناشی از سيبيل زدايی داشتم می مردم، تصميم گرفتم در این گفتمان شرکت نکنم. شب که مقاله دکتر ميرفطروس را خواندم ياد گفتمان بند و ابرويی مان افتادم. بعد هی بگوييد روشنفکران ما از مردم دورند
--------------------------------------------
يک آقای مهربانی يک نقد کوتاه به این مقاله ميرفطروس نوشته و به ایميل ليست آگورا فرستاده که من بدون ذکر نام (چون حوصله اجازه گرفتن ندارم!) اینجا پستش می کنم! خلاصه اش اینکه آقای ميرفطروس فقط نوک دماغ شان را می بينند و معمولا برای اینکه نفع شخصی شان در برندازی جمهوری اسلامی است...سعی می کنند که چهره مخلاف واقعيت های جامعه ما را به جامعه بين الملل ارائه کنند. و خلاصه آقای ميرفطروس بسی حزب باد هستند و در کل نوعی گفتمانشان طوری طراحی شده که همراه و همگام با همه نيروهای اپوزيسيون از چپ ها تا سلطنت طلب ها باشد. آقای ميرفطروس همانند مجاهدين افراطی وجود فرايند اصلاحات را در ایران ناديده می گيرند چرا که اصولا چنين فرايند براندازی جمهورد اسلامی را به تعويق می اندازد. در واقع رياست جمهوری احمدی نژاد برای آقای ميرفطروس باعث خوشحالی و خوشنودی است، چرا که همانطور که خودشان اعلام می کنند این امر پايان جمهوری اسلامی است! با این تفاسير من تعجب می کنم که چرا ميرفطروس بجای تحريم نمی رود به احمدی نژاد رای دهد؟
این هم نقد دوست مهربان آگورايی ما

I fully agree with Yaser’s criticism of Ali Mirfetrous. The latter's inability to critically examine the Iranian situation has often led him to present a distorted version of events. His concern with the election boycott is primarily self serving , lest that political dissidents of his varieties abroad might be relegated to the realm of oblivion. He could therefore ally himself with any political trend, ranging from Cherikha-i Fedaee Khalq to Dariush Homayoun, much in response to the fulfillment of his political dream. He also wouldn't want any reform movement taking shape in Iran, as this would invariably undermine the raison d'être of his political and intellectual mandate. Just like Mojahedin-i Khalq who show anxiety over reform movement, and hence deny its existence, Mirfetrous too seems to prefer the prevalence of hard-liners over reformers. His reference to the presidency of Ahmadinejad and a possible US invasion of Iran - a contradiction to which Yaser Kerachian has rightly alluded - is geared towards this end. It indicates that such individuals wish, though somewhat unconsciously, for outside intervention, since this is the only mechanism of politically empowering those who have no social basis whatsoever. They would rather satisfy their megalomania by intellectually assisting an  intervening power than appreciating the social dynamism of Iranian society that could gradually bring about an improvement in the life and status of the whole Iranian people.