سپاس از مرد مو دراز و ريش بزی، مرد شيوا، مرغ ماهی خوار

از آنجايی که به نظر من زندگی خصوصی شاعران و نويسندگان تا جايی که در آثارشان منعکس شده عمومی است. و از آنجا که آنچه عمومی است بيانش اخلاقی است. و از آنجه که فيلسوف بزرگ آروين گفت " من اخلاق دوست ندارم!" و از آنجا که فروغ با ابراهيم گلستان عشق بازی کرد و شعر نوشت . و از آنجا که آيدا از عشق فراوان من به براهنی خبر دار بود. و از آنجا که شيوا ارسطويی هم به براهنی عشق می ورزيد. و از آنجا که شيوا ارسطويی در مقدمه کتاب "نسخه اول" می نويسد که بی خود دنبال شخصيت واقعی در این داستان نگرديد. و از آنجايی که شيوا ارسطويی منظورش این هست که تا آنجا که می توانيد دنبال شخصيت واقعی بگرديد- به نظر من هيچکس براهنی را به این زيبايی توصيف نکرده است
به دوستان عزيزم در کانون سپاس توصيه می کنم که قسمت هايی از رمان "نسخه اول" شيوا ارسطويی را برای حسن ختام و المان-مالی هرچه بيشتر در سپاسيدن از دکتر براهنی بخوانند

تخم چشم جن
مرد گنده ريش بزی من را ياد پدر می انداخت. شايد برای اینکه زياد کتاب خوانده بود و هرچه در کتاب خانه پدر بود می دانست. ولی از آنها يک طور ديگر حرف می زد. انگار همه ای کتاب های دنيا را وارونه گرفته بود دستش و خوانده بود. غلط نکنم يک تخم چشم مصنوعی هم داشت. تخم چشم جن بود. همه با او بد بودند. من هم از اول با او بد نبودم. هيچکس از اول با او بد نبود. آن تخم چشم را که می ديدند و می فهميدند، بد می شدند
پاراگراف بالا خلاصه ای از کتاب "نسخه اول" نوشته شيوا ارسطويی است ص 162-163