به مرسی کرپس و صليب سرخ کانادا زنگ زدم، به زودی برای این زلزله اخير هم صفحه ويژه باز می کنند. کمک کنيد. فعلا می توانيد زنگ بزنيد و بگوييد که پول را برای ایران واريز می کنيد.
مرسی کرپس
صليب سرخ کانادا
عجب دنيا مزخرف احمقانه مسخره کثافتی است.
آسمان به ريسمان بافی از روی دلتنگی[به سبک صاحب سيبستان]
" از دم در با کالسکه پنج دقيقه طول می کشيد تا به در خود امارت خانه برسی. دم در، آقا داده بود قرآن نوشته بودند. بابام مسلمون بود. مهمونی ها، هيچ لب به الکل نمی زد."
قرار بود من هم مثلا حافظه ام به مامبو رفته باشه. قرار نبود چيزی را از ياد ببرم. خود مامبو هميشه می گفت که خوب بودن حافظه ام را از مامبو به ارث گرفتم. حالا من اینجا نشستم، طبعتاً در حالی غير عادی و می خندم. به این می خندم که ذهنم اصلا توان باز آفرينی دوباره موزاييک های سيمانی خانه مادر بزرگم در دويست دستگاه را ندارد. اصلا يادم نيست که موزاييک ها صاف و صيغلی بودند يا زبر و پر شن و ماسه. فقط يادمهست که داغ بودند در تابستان، وقتی بابو برايم تشت و بشکه آب می کرد که آب بازی کنم. تشت بابو بود در مقابل استخر فلان عمو و آنيکی عمو. بابو اسمش را گذاشته بود استخر مستضعفين.
شايد اگر سری به اداره آموزش بزنم و این ديپلم ام را بعد از صد سال بگيرم، کارنامه ای چيزی پيدا کنم که اسمش را نوشته باشند. فکر می کنم که تا الان حتما مرده است. همان روز ها هم قرار بود به زودی بميرد. خودش خواسته بود که کار کند، مجبور نبود.
Pardon my French, but are you sucking up to me because you think as a Brit I would celebrate writing such as this? The only reason I asked you to read this, was because I truly wanted to know your opinion…. and you are writing about character development? Well screw the development, read between the lines and tell me what you think of “Kim” within the context of colonialism.
بعداً به معلمم گفتم که به نظر من واقعا کتاب خوبی بود و در شکل نهايتش تفکرات يک استعمار گر را نشان می داد که به مستعمره اش عشق می ورزد.
امروز که کتاب کيم را ورق می زدم، مدام در حال فحش دادن بودم. که آی پدرسوخته اُرينتاليست، وای پدر سوخته کولونايزر، آی ضد زن، وای نژاد پرست...
داشتم فکر می کردم که این چهار کلاس سواد مسخره ام در نهايت برای من يک ديد منتقدانه تلخ عبوس به ارمغان آورده که نقد سياست نثر کيپلينگ به زيبايی نثرش می چرباند. احساس می کنم در روابط با آدم ها هم همينطور شده ام. گاهی يادم می رود که این طرف جدا از اینکه تمام حرف هايش ایراد دارد، ضد زن است، و نژاد پرست، دوست من هم هست، و من دوستش دارم.
از کيپلينگ بخوانيد شعر معروف "بار دوش مرد سفيد پوست" را و با ديد غير سياسی بسنجيد زيبايی سرود تجليل از استعمارگران را:
Send forth the best ye breed--
Go bind your sons to exile
To serve your captives' need;
To wait in heavy harness,
On fluttered folk and wild--
Your new-caught, sullen peoples,
Half-devil and half-child.
Take up the White Man's burden--
In patience to abide,
To veil the threat of terror
And check the show of pride;
By open speech and simple,
An hundred times made plain
To seek another's profit,
And work another's gain.
Take up the White Man's burden--
The savage wars of peace--
Fill full the mouth of Famine
And bid the sickness cease;
And when your goal is nearest
The end for others sought,
Watch sloth and heathen Folly
Bring all your hopes to nought.
Take up the White Man's burden--
No tawdry rule of kings,
But toil of serf and sweeper--
The tale of common things.
The ports ye shall not enter,
The roads ye shall not tread,
Go mark them with your living,
And mark them with your dead.
Take up the White Man's burden--
And reap his old reward:
The blame of those ye better,
The hate of those ye guard--
The cry of hosts ye humour
(Ah, slowly!) toward the light:--
"Why brought he us from bondage,
Our loved Egyptian night?"
Take up the White Man's burden--
Ye dare not stoop to less--
Nor call too loud on Freedom
To cloke your weariness;
By all ye cry or whisper,
By all ye leave or do,
The silent, sullen peoples
Shall weigh your gods and you.
Take up the White Man's burden--
Have done with childish days--
The lightly proferred laurel,
The easy, ungrudged praise.
Comes now, to search your manhood
Through all the thankless years
Cold, edged with dear-bought wisdom,
The judgment of your peers
طبق آخرين خبرهای خاله زنکی، در جلسه آخر ستاد سابق معين [همين ديشب ها]، حمايت حسين درخشان از معين يکی از عوامل موثر شکست معين در انتخابات شناخته شد.
در همين راستا من هم اعلام می کنم که حسين من را گول زد و با ريختن مواد مخدر در بابل تی ام من را معتاد کرد.
حسين در يک شب تاريک زمستانی هم بدون اینکه نيک آهنگ بفهمد در ليوان نوشيدنی بدون الکل او مقداری تکيلا ريخت و ما خنديدم.
سخنگوی جنبش فتح اعلام کرد که حسين در سفر اخيرش به اسرائيل محرمانه با رهبران حماس ديدار کرده و آنها را با آخرين مد های چفيه آشنا کرده است. سخنگوی فتح اعلام کرد که با مد کردن چفيه سرخ درديسکو های اسرائيل حسين قصد دارد که روند صلح را مختل کند.
در همين راستا شاکی خصوصی اعلام کرد که حسين با نشان دادن فيلم او در شبکه تلوزيونی وی.او.ای جان او را در داخل ایرانی که او ديگر در آن وجود نداشته به خطر انداخته.
کارامل سگ حسين که به تازه گی عاشق شده، به انجمن حمايت از حيوانات اعلام کرد که حسين در عقيم کردن او دست داشته است. کارامل در حالی که اشک می ريخت به خبرنگاران گفت: "آيا به نظر شما انصاف است که سگی به زيبايی من بترشد؟"
مهدی جامی خبرنگار بی بی سی برای همدردی با کارامل يک روز اعتصاب غذا کرد. و به خبرنگاران گفت: "آقای درخشان يک کاسب کثيف است، بيرونش کنيد آقا!! بيرونش کنيد."
تقديم به دوست عزيزم اميد که این گردهمايی کوچک ضد جنگ را فراموش کرده است. [عکس روی جلد الأهرام]
اميد عزيزم اگر از مرز های ایران زمين بيرون بياييد و به خيابان های نيويورک، واشنگتن، سانفرانسيسکو، لندن، و تورونتو سر بزنيد و در تظاهرات ضد جنگ شرکت کنيد هزاران پلاکارد را خواهيد ديد که روی آنها نوشته شده: به ایران حمله نکنيد.
مقاله توپ پروفسور حميد دباشی در الأهرام را از دست ندهيد .دباشی در این مقاله سعی دارد مساله کارتون های پيامبر اسلام را در زمينه (کانتکست) مرکزيت اروپايی و نژادپرستی که بر عليه مسلمانان و غير سفيد پوستان در روند جهانی شدن وجود دارد، بررسی کند. دباشی در مقاله اش به کتاب اخير خانم فلاچی هم اشاره می کند که بدک نيست درباره این کتاب- این مقاله را هم بخوانيد که بسيار زيرکانه [پدرسوخته آنه ] در روزنامه نويورک سان نوشته شده است.
حالا ببينم که این بی بی سی فارسی که مزخرف ترين مقالات عباس ميلانی را با سرعت نور انعکاس می دهند، این مقاله آدم حسابانه را هم ترجمه خواهند کرد يا خیر!
بعد از دو ساعت کلنجار رفتن با اميد معماريان پای تلفن و شنديدن این که "آبجی شما مخ ات قاط زده"، دارم کم کم به این نتيجه می رسم که نکند واقعاً ديوانه شده باشم!!
اميد عزيز به من می گويد که "دوست من، شما من را در کنار عباس ميلانی نگذار، من مواضع سياسی ام با ميلانی فرق دارد." نگاه مقاله ای که اميد در کانترا کستا تايمز اول همين ماه نوشته بود می اندازم و از او می پرسم که "اميد جان، شما در مقاله تان می گوييد که جنبش ضد جنگ ضعيف است، که مردم ایران ضد جنگ نيستند، که در فلان گردهمايی ضد جنگ ها کمتر از چهل نفر شرکت کردند و در فلان برنامه کمدی دويست نفر، که کلا مردم در ایران قاطی کردند و بحث سياسی هم نمی کنند و خلاصه نشسته اند منتظر، آنوقت اميد عزيز شما به من بگوييد این موضع گيری شما به زبان انگليسی در روزنامه ای محلی چه مفهوم سياسی ای دارد؟"
اميد توضيح می دهد که هدف این بوده که به خوانندگان این روزنامه کمی اطلاعات دست اول داخلی بدهند و کمی هم دولت ایران را از خطر جنگ بترسانند. گوشمالی احمدی نژاد به زبان انگليسی در روزنامه کوچک محلی هم برای خودش عالمی دارد. اميد عزيز همه این حرف ها را می زند و آخر سر هم می گويد که اشتباه نکنيد ها، من به عنوان يک روشنفکر ضد جنگ هستم. اتفاقا عباس آقا ميلانی هم خيلی ضد جنگ است. تا به امروز از او مقاله ای نخوانده ام که به طرفداری از جنگ نوشته باشد. فقط در هوور نشسته اند ایشان و مدام مقالات مزخرف [بدون پشتوانه تئوريک درست و حسابی] چاپ می کنند و ذوق می کنند که طبقه متوسط مدرن در ایران در حال شکل گيری است و اگر آمريکا روی این طبقه متوسط تکنوکرات ایرانی سرمايه گذاری کند، اقتصاد کاپيتاليستی خودش ناگهان رشد و نمو می کند و ليبرال دمکراسی را هم از شکمش می زايد. اتفاقا اميد عزيز همين حرف های شما را هم هرزگاهی می زنند عباس آقا. يعنی می گويد که طبقه متوسط تکنوکرات ایرانی خيلی مايل به ارتباط با آمريکا هستند و حسابی از هر نوع ارتباطی حمايت می کنند. يعنی دقيقا عين شما فاکت می نويسند. ولی شما به عنوان يک ژورناليست می دانيد که هيچ واقعيتی جدا از زمينه سياسی آن واقعيت نيست. اینکه شما این واقعيت را کجا، برای که، به چه قصدی، و به چه شیوه ای بيان کنيد یک حرکت سياسی است و می تواند پی آمد های حتی مخالف سليقه شخصی ضد جنگ خودتان داشته باشد. این که شما به زبان انگليسی این واقعيت را بيان کنيد که مردم ایران از جنگ آنچنان هم بدشان نمی آيد مفهوم و معنی سياسی خاص خودش را دارد و نه ما بوق هستيم، و نه شما.
دارم کم کم ديوانه می شوم. عباس آقا ميلانی که دکترايش را از دانشگاه گلاب هاوايی گرفته اند و بعد هم وارد تينک تنک هوور در استنفورد شده اند، ناگهان به شکل مرزموزی فلان مليون دلار نصيبشان شده که با آن يک عدد مرکز مطالعات ایران در استنفورد راه بياندازد. می گويند که يک شخص خيری دلش ناگهان برای وضعيت ایرانشناسی سوخته است و در جا فلان ميليون دلار تقديم کرده است. نمی گويند که آن شخص خير خودش، فلان ميليون دلار را از کجا آورده!!! سيما نوشته است:
به فال نيک بگيريم؟ فکر نکنم بشود. مانده ايم يک مشت جوجه دانشجو که در این حاشيه ها بايد دست و پا بزنيم، بلکه بتوانيم هزينه کار را برای امثال دکتر ميلانی بالا ببريم که آن هم بعيد است. دارم ديوانه می شوم.
بنده خدا عليرضا دوستدار هم وسط کار و زندگی و درس و مشق و مقاله افتاده است به فعاليت ضد جنگی. هی به این زنگ بزن و به آن زنگ بزن، به اين آگاهی بده و به آن گوشزد کن. بنده خدا عليرضا هم افتاده است بيرون متن و در حاشيه دست و پا می زند. عليرضا با مريم غروی يک مقاله نوشته اند و سياست های پشت آن کنسرت کذايی "آزادی ایران" در هاروارد را بررسی کرده اند. اینکه چطور انجمن اسلامی آمريکايی با رياست خانم زينب السواجی که از حاميان حمله نظامی آمريکا به عراق بود از این کنسرت "آزادی ایران" هم حمايت کرده اند و ناگهان علاقه مند به مسايل حقوق بشر در ايران شده اند و اینکه آقای عطری خودمان با شرکت در این کنسرت از حمله/حضور نظامی آمريکا در عراق و افغانستان به شدت حمايت کرده است واقعا درد آور است.
تقديم به عباس آقا دکتر، و اميد آقا حقوق بشری به مناسبت تلاش شبانه روزی شان برای صدور دمکراسی ليبرال به قلب طبقه متوسط ماهواره دار ایرانی.
آخی، حيوونی عباس آقا کلاس چلبی بودنش با رامين احمدی فرق دارد...آ قربون اون انتقادت برم! آی من بخندم اون روزی که این چلبی ها به جون هم بيافتن که چشم و چال هم را در بيارند.
من و پوريک هردو سبزی خوارانی دوست داشتنی و مهربان هستيم که تنها در زندگی يک هدف را دنبال می کنيم و آن هم خوردن گیاه خواران چهار پا، پرندگان، دوسيزستان، آبزيان سخت پوست و غير سخت پوست، سخت پوستان زمينی، قارچ ها، جلبک ها، و انواع گياههای دريايی و غير دريايی و (همگی به شکل نیمپز.)
پوريک غير از خام خواری، آشپزی، وطن پرستی (همراه با اسانس نژادپرستی)، ایرانشناسی، تاريخ باستان خواندن، استعمال مواد غیر قابل بیان، قتل رساندن طالبان به شکل مشکوک و کشتن افراد بی خانمان علايق ديگری هم دارد. اتفاقا عکاس بسيار خوبی هم هست که عکس های او از افغانستان را از دست ندهيد.
اگر با پوريک دوست می شويد بدانيد که این مهربان وقتی به خانه تان می آيد نه تنها چراغ نمی آورد، بلکه هنگام رفتن (اگر برود) حتما مقاديری غير قابل رويتی کتاب از کتابخانه شما بلند خواهد کرد که بعدها شما این کتاب ها را در خانه ساير دوستانتان خواهيد يافت، زيرا که پوريک حافظه اش به درد عمه اش می خورد و کماکان فراموش می کند که از کجا کتاب بلند کرده است.