بعد از دو ساعت کلنجار رفتن با اميد معماريان پای تلفن و شنديدن این که "آبجی شما مخ ات قاط زده"، دارم کم کم به این نتيجه می رسم که نکند واقعاً ديوانه شده باشم!!
اميد عزيز به من می گويد که "دوست من، شما من را در کنار عباس ميلانی نگذار، من مواضع سياسی ام با ميلانی فرق دارد." نگاه مقاله ای که اميد در کانترا کستا تايمز اول همين ماه نوشته بود می اندازم و از او می پرسم که "اميد جان، شما در مقاله تان می گوييد که جنبش ضد جنگ ضعيف است، که مردم ایران ضد جنگ نيستند، که در فلان گردهمايی ضد جنگ ها کمتر از چهل نفر شرکت کردند و در فلان برنامه کمدی دويست نفر، که کلا مردم در ایران قاطی کردند و بحث سياسی هم نمی کنند و خلاصه نشسته اند منتظر، آنوقت اميد عزيز شما به من بگوييد این موضع گيری شما به زبان انگليسی در روزنامه ای محلی چه مفهوم سياسی ای دارد؟"
اميد توضيح می دهد که هدف این بوده که به خوانندگان این روزنامه کمی اطلاعات دست اول داخلی بدهند و کمی هم دولت ایران را از خطر جنگ بترسانند. گوشمالی احمدی نژاد به زبان انگليسی در روزنامه کوچک محلی هم برای خودش عالمی دارد. اميد عزيز همه این حرف ها را می زند و آخر سر هم می گويد که اشتباه نکنيد ها، من به عنوان يک روشنفکر ضد جنگ هستم. اتفاقا عباس آقا ميلانی هم خيلی ضد جنگ است. تا به امروز از او مقاله ای نخوانده ام که به طرفداری از جنگ نوشته باشد. فقط در هوور نشسته اند ایشان و مدام مقالات مزخرف [بدون پشتوانه تئوريک درست و حسابی] چاپ می کنند و ذوق می کنند که طبقه متوسط مدرن در ایران در حال شکل گيری است و اگر آمريکا روی این طبقه متوسط تکنوکرات ایرانی سرمايه گذاری کند، اقتصاد کاپيتاليستی خودش ناگهان رشد و نمو می کند و ليبرال دمکراسی را هم از شکمش می زايد. اتفاقا اميد عزيز همين حرف های شما را هم هرزگاهی می زنند عباس آقا. يعنی می گويد که طبقه متوسط تکنوکرات ایرانی خيلی مايل به ارتباط با آمريکا هستند و حسابی از هر نوع ارتباطی حمايت می کنند. يعنی دقيقا عين شما فاکت می نويسند. ولی شما به عنوان يک ژورناليست می دانيد که هيچ واقعيتی جدا از زمينه سياسی آن واقعيت نيست. اینکه شما این واقعيت را کجا، برای که، به چه قصدی، و به چه شیوه ای بيان کنيد یک حرکت سياسی است و می تواند پی آمد های حتی مخالف سليقه شخصی ضد جنگ خودتان داشته باشد. این که شما به زبان انگليسی این واقعيت را بيان کنيد که مردم ایران از جنگ آنچنان هم بدشان نمی آيد مفهوم و معنی سياسی خاص خودش را دارد و نه ما بوق هستيم، و نه شما.
دارم کم کم ديوانه می شوم. عباس آقا ميلانی که دکترايش را از دانشگاه گلاب هاوايی گرفته اند و بعد هم وارد تينک تنک هوور در استنفورد شده اند، ناگهان به شکل مرزموزی فلان مليون دلار نصيبشان شده که با آن يک عدد مرکز مطالعات ایران در استنفورد راه بياندازد. می گويند که يک شخص خيری دلش ناگهان برای وضعيت ایرانشناسی سوخته است و در جا فلان ميليون دلار تقديم کرده است. نمی گويند که آن شخص خير خودش، فلان ميليون دلار را از کجا آورده!!! سيما نوشته است:
به فال نيک بگيريم؟ فکر نکنم بشود. مانده ايم يک مشت جوجه دانشجو که در این حاشيه ها بايد دست و پا بزنيم، بلکه بتوانيم هزينه کار را برای امثال دکتر ميلانی بالا ببريم که آن هم بعيد است. دارم ديوانه می شوم.
بنده خدا عليرضا دوستدار هم وسط کار و زندگی و درس و مشق و مقاله افتاده است به فعاليت ضد جنگی. هی به این زنگ بزن و به آن زنگ بزن، به اين آگاهی بده و به آن گوشزد کن. بنده خدا عليرضا هم افتاده است بيرون متن و در حاشيه دست و پا می زند. عليرضا با مريم غروی يک مقاله نوشته اند و سياست های پشت آن کنسرت کذايی "آزادی ایران" در هاروارد را بررسی کرده اند. اینکه چطور انجمن اسلامی آمريکايی با رياست خانم زينب السواجی که از حاميان حمله نظامی آمريکا به عراق بود از این کنسرت "آزادی ایران" هم حمايت کرده اند و ناگهان علاقه مند به مسايل حقوق بشر در ايران شده اند و اینکه آقای عطری خودمان با شرکت در این کنسرت از حمله/حضور نظامی آمريکا در عراق و افغانستان به شدت حمايت کرده است واقعا درد آور است.