آسمان به ريسمان بافی از روی دلتنگی[به سبک صاحب سيبستان]

مامبوی من حافظه تصويری داشت. تمام جزئيات خانه باکو يادش بود. برای من که تعريف می کرد، انگار داشت به من تور مجازی می داد:
" از دم در با کالسکه پنج دقيقه طول می کشيد تا به در خود امارت خانه برسی. دم در، آقا داده بود قرآن نوشته بودند. بابام مسلمون بود. مهمونی ها، هيچ لب به الکل نمی زد."

قرار بود من هم مثلا حافظه ام به مامبو رفته باشه. قرار نبود چيزی را از ياد ببرم. خود مامبو هميشه می گفت که خوب بودن حافظه ام را از مامبو به ارث گرفتم. حالا من اینجا نشستم، طبعتاً در حالی غير عادی و می خندم. به این می خندم که ذهنم اصلا توان باز آفرينی دوباره موزاييک های سيمانی خانه مادر بزرگم در دويست دستگاه را ندارد. اصلا يادم نيست که موزاييک ها صاف و صيغلی بودند يا زبر و پر شن و ماسه. فقط يادمهست که داغ بودند در تابستان، وقتی بابو برايم تشت و بشکه آب می کرد که آب بازی کنم. تشت بابو بود در مقابل استخر فلان عمو و آنيکی عمو. بابو اسمش را گذاشته بود استخر مستضعفين.

باز هم می خندم. نمی دانم اینکه ذهنم توان بيرون کشيدن خاطرات سه چهار سالگی ام را ندارد بدتر است، يا اینکه اسم معلم انگليسی کلاس يازده ام را به کل فراموش کرده ام. تصويرش می توانم بکنم اما. سفيد پوست، نه سرخ پوست بود بقدری کک و مک های قرمز و نارنجی تمام پوستش را فرا گرفته بود که تُن رنگی پوستش به نارنجی می زد. نارنجی-پوست بود. می شد حدس زد که موهايش روزی قرمز بوده . مويی برايش نمانده بود، همه را در شيمی درمانی از دست داده بود. شايد شش فيت قد داشت و خيلی لاغر بود. خودش يک بار گفت که سرطان بقدری لاغرش کرده که لباس های بيست سال پيش را می تواند بپوشد. همان شلوار های پاچه گشاد دهه هفتاد را می پوشيد. آمیزش لهجه کاکنی اش با لهجه کانادايی شده بود آش شعله قلم کاری از اصطلاحات ناب بريتانيايی و آن "اِيِ" معروف کانادايی. عينک کائچويی با فريم کلفت سياه می زد. يک چيزی شبيه عينک معروف وودی آلن.
شايد اگر سری به اداره آموزش بزنم و این ديپلم ام را بعد از صد سال بگيرم، کارنامه ای چيزی پيدا کنم که اسمش را نوشته باشند. فکر می کنم که تا الان حتما مرده است. همان روز ها هم قرار بود به زودی بميرد. خودش خواسته بود که کار کند، مجبور نبود.
يادم هست که همان اوایل ترم با هم رفتيم کتابخانه و به من گفت که می توانم روی سياست های مستعمرات کار کنم. پيش خودم قضاوت کردم که"این احمق به خيالش من هندی ام، می خواهد عقده روانی استعماری اش را سر من خالی کند." بعد هم رفت کتاب "کيم" نوشته کيپلينگ را برايم از دفترش آورد و گفت این را تا هفته ديگر بخوان و بيا بعد از مدرسه باهم حرف بزنيم. خيلی آدم مينيمالی بود در حرف. درست منظورش را نمی رساند. به عنوان يک معلم انگليسی شديداً آدم کم حرفی بود. هفته بعد يک چند صفحه ای تأمل در مورد کتاب از این ور و آن ور دزديده بودم را برايش می خو
اندم، وسط کار پريد در حرفم و گفت:

Pardon my French, but are you sucking up to me because you think as a Brit I would celebrate writing such as this? The only reason I asked you to read this, was because I truly wanted to know your opinion…. and you are writing about character development? Well screw the development, read between the lines and tell me what you think of “Kim” within the context of colonialism.

بعداً به معلمم گفتم که به نظر من واقعا کتاب خوبی بود و در شکل نهايتش تفکرات يک استعمار گر را نشان می داد که به مستعمره اش عشق می ورزد.
امروز که کتاب کيم را ورق می زدم، مدام در حال فحش دادن بودم. که آی پدرسوخته اُرينتاليست، وای پدر سوخته کولونايزر، آی ضد زن، وای نژاد پرست...
داشتم فکر می کردم که این چهار کلاس سواد مسخره ام در نهايت برای من يک ديد منتقدانه تلخ عبوس به ارمغان آورده که نقد سياست نثر کيپلينگ به زيبايی نثرش می چرباند. احساس می کنم در روابط با آدم ها هم همينطور شد
ه ام. گاهی يادم می رود که این طرف جدا از اینکه تمام حرف هايش ایراد دارد، ضد زن است، و نژاد پرست، دوست من هم هست، و من دوستش دارم.
از کيپلينگ بخوانيد شعر معروف "بار دوش مرد سفيد پوست"
را و با ديد غير سياسی بسنجيد زيبايی سرود تجليل از استعمارگران را:

Take up the White Man's burden--
Send forth the best ye breed--
Go bind your sons to exile
To serve your captives' need;
To wait in heavy harness,
On fluttered folk and wild--
Your new-caught, sullen peoples,
Half-devil and half-child.

Take up the White Man's burden--
In patience to abide,
To veil the threat of terror
And check the show of pride;
By open speech and simple,
An hundred times made plain
To seek another's profit,
And work another's gain.

Take up the White Man's burden--
The savage wars of peace--
Fill full the mouth of Famine
And bid the sickness cease;
And when your goal is nearest
The end for others sought,
Watch sloth and heathen Folly
Bring all your hopes to nought.

Take up the White Man's burden--
No tawdry rule of kings,
But toil of serf and sweeper--
The tale of common things.
The ports ye shall not enter,
The roads ye shall not tread,
Go mark them with your living,
And mark them with your dead.

Take up the White Man's burden--
And reap his old reward:
The blame of those ye better,
The hate of those ye guard--
The cry of hosts ye humour
(Ah, slowly!) toward the light:--
"Why brought he us from bondage,
Our loved Egyptian night?"

Take up the White Man's burden--
Ye dare not stoop to less--
Nor call too loud on Freedom
To cloke your weariness;
By all ye cry or whisper,
By all ye leave or do,
The silent, sullen peoples
Shall weigh your gods and you.

Take up the White Man's burden--
Have done with childish days--
The lightly proferred laurel,
The easy, ungrudged praise.
Comes now, to search your manhood
Through all the thankless years
Cold, edged with dear-bought wisdom,
The judgment of your peers