بهمن از ايران برگشته است و طبق معمول انگشتر آخوندی من را فراموش نکرده و به آن انگشتر "نصر من الّله و فتح قريب"م يک انگشتر "سبحان الّله" هم اضافه شد و من خوشحال ام. بهمن از زياد شدن احساسات ميهن پرستی مبتذل می گفت. گويا کار به جايی رسيده که خود "آقايان آخوند ها" هم بی خيال امامان و پيشوايان شده اند و دست به دامان کوروش کبير، سرزمين آريايی، بانک پاسارگاد، سالن اجتماعات وزارت خارجه آريا، سالن آريانا هتل لاله، سالن کوروش، هتل کوروش و سالن آرش کمانگير کلی مثال ديگر که شامل پارسه و داريوش و کوروش و خشايار و بروبکس ستون های تخت جمشيد است.می گويم خوب "آخوند جماعت" اگر قرار باشد انرژی هسته را حق ما بدانند، با اين وضع ابتذال فکری اذهان عمومی و فروهر های گردن جوانان، يک جورهای کیک زرد را ربط می دهند به خود شخص کوروش! يا اينکه دست به دامن شخصيت های "مهم" سينمايی می شوند که سرود "اي ايران" را با صداهای بسيار بد و فالش و فولش و درب و داغان با احساس بخوانند و به آن چاشنی های قومی هم اضافه کنند که يعنی سازمان های غير دولتی آمريکايی (که به دولت آمريکا هيچ ربطی نداريد و پولتان را هم عمه حسين درخشان می دهد) کور خوانديد که هی برای قوم های مختلف در ترکيه ، قبرس، و هند ورک شاپ تعليم دمکراسی ترتيب می دهيد، ما اينجا با يک سرود "ای ايران" می زنیم اشک همه قوم ها در می آوريم، حتی اشک خراسانی های نازک دل مثل آق مهدی سيبستان را.
نمی دانم چه شده است که اين دلير مردان وطن به تازگی جميعاً اشکشان دم مشکشان شده است. اين از آق مهدی که به خاطر يک "کهنه سرود" احساسات پاک اش از چشمانش جاری می شوند، آن از حسين درخشان که از شنيدن پيش بينی اشپيگل مبنی بر انتخاب مجدد احمدی نژاد گريه می کند، حالا هم مظهر انسانيست و انساندوستی جناب آقای آرش کمانگير (متخصص همه چيز از جمله تخصص اش در مهندسی) با نگاهی متفاوت کليپ abc در مورد مساله تبعيض زنان مسلمان در آمريکا را نگاه می کند به شکل معجزه آسايی به انساندوستی و اومانيسم آمريکايی پی می برد و های های اشک می ريزد.
دليل اين نگاه متفاوت جناب کمانگير چيست؟ بعله، آقای کمانگير ياد خشونت های بی حد جمهوری اسلامی ايران به زنان و پوستر های تبليغاتی در مغازه ها عليه زنان بد حجاب افتاده و شديد گريه اش گرفته که ما ايرانی ها چرا نمی توانيم مثل آمريکايی ها "انسان" باشيم چرا که مردم معمولی آمريکا (همانطور که ويیدو نشان می دهد و آدم بايد کور باشد تا نبيند) به دنبال "حق" اند. به قول نيکی در کامنت ها "داداش مستيد و منگ؟ ؟ دو سوم مردم در اين ويديو abc در مقابل ناحقی اي که به زن مسلمان می شود يا هيچ نگفتند يا اينکه تاييد کردند...شما اين مردم معمولی "ordinary people" را کجا ديديد که ما نديديم؟ يا اينکه ديدن "اردينری پیلپل" چشم بصيرت می خواهد که ما نداريم؟
فاطمه مرنيسی يک حرف خوبی از تاريخی که نخبگان مذکر(کسانی که بيشترين سود را از مرد سالاری می برند) نوشته اند، می زند (فاطمه مرنيسی البته مساله جنسيتی و دگرباشی و اينها در کارش نيست و من اين را تعميم می دهم به نخبگان پاسدار ارزش های نرماتيو دگرجنسگرايی). او می گويد اين گفتمان ها تنها در جهت تاريخ سازی نيست که کار می کنند، بلکه آنها ما را به عميق ترين نقطه حافظه مان می برند و حافظه ما را برايمان می سازند، تعليم اش می دهند، تربيت اش می کنند، امامت اش می کنند، از آن پاسداری می کنند و مدام آنرا برای ما بازسازی می کنند.
فاطمه مرنيسی البته اين را در مورد آخوند ها و امام ها و شيخ ها و نخبگان دنيای اسلام می گويد که يک عمر بدن زنان را تبديل به زمين بازی های سياست خودشان کرده اند. حالا برای"آخوند های جديد" غير از زنان، همجنسگرا ها هم شده اند ميدان بازی نخبگان پاسدار حريم دگر جنسگرايی و البته همزمان پاسدار ارزش های انسان ليبرال. اما، آدم چطور می تواند هم ليبرال باشد، هم طرفدار آزادی زنان، هم طرفدار حقوق همجنسگرايان، و هم پاسدار ارزش های نرماتيو دگرجنسگرايی؟ چون آميختن اين ارزش ها باهم کار خيلی آسانی نیست، باید که دست به دامان دوستان "انسان دوست" و "اومانيست" ما در غرب (بخوانيد نخبگان مذکر لیبرال) شد که با موفقيت بسيار بالا و بهينه سازی شديد این کار را انجام داده اند و چرا ما از آنها درس نگيريم و همان کار ها را با چاشنی حماقت بومی، غيرت ملی، و فقدان شعور(که البته این آخری از مصایب فراملیتی ست) انجام ندهیم؟ پس بياييم حالا با ارزش های ليبرال بومی شده مان، به سراغ مساله زنان برويم و برايش سياست ساز کنيم و زنان که تمام شد به عنوان مردان مسئول مساله آزادی و برابری، يک نیم نظر هم به کونی ها و بارونی ها بيندازيم و يک جوری که آبروی ملی نرود سر و ته اين قضيه را هم به هم بدوزيم!!
اين است کوتاه نظری آدم های مثل آقای آرش کمانگير شديداً من را ناراحت می کند، چرا که اينها به دنبال همان "آخوند" بازی سابق اند و همچنان می خواهند نقش "نخبگان مذکر" را بازی کنند و حافظه تاريخی ما را بسازند، تعليم بدهند، تربيت کنند، و از آن پاسداری کنند. اينها آدم های اند که در اين بازی حجاب، ظلمی که به زنان می شود (در هر دو طرف ماجرا) را ول می کنند و اين وسط تنها به فکر اين نقش به شدت "پر اهميت" شان به عنوان "يک تاريخ ساز" اند. پس شلوغ اش می کنند و از بدن زن و حجاب او نهايت استفاده سياسی را می کنند و حتی کمی گريه هم چاشنی اش می کنند که نقش کليدی "نخبه مرد" (بخوانيد خايه مال همه جور قدرت از مرد سالاری گرفته يا آمريکای جهان خوار) را بازی کنند.
روزی که اکبر گنجی اولين سخنرانی اش در آمريکا را کرد من در سالن بودم و از او که در مورد جامعيت و عموميت جهانی حقوق بشر صحبت می کرد در مورد حقوق همجنسگرايان پرسيدم. او از زير پاسخ دادن به سئوال من طفره رفت و از من خواست بی خيال شوم. يک سال بعد در يک سياست بازی تاريخی اکبر گنجی از حقوق همجنسگرايان دفاع کرد. در همان روز ها من از علی افشاری در سخنرانی اش در تورونتو پرسديم که از اينکه کنار آرشام پارسی (يک همجنسگرا) نشسته است چه احساسی دارد و آيا در يک ايران آزاد، به آرشام کمک می کند که حقوق شهروندی برابر با دگرجنس گرايان داشته باشد؟ علی افشاری از اينکه کنار آرشام بود هيچ حسی نداشت و در ايران آزاد آينده (زرشک) به آرشام کمک نمی کرد که به دنبال حقوق شهروندی برابر برود. منتظرم ببينم که آقای افشاری کی به فکر همجنسگرايان می افتند!
امروز اما اتفاق جالب تری دارد می افتد. "نخبگان مذکر" مثل آقای آرش کمانگير به اين نتيجه رسيده اند که با اينکه در زندگی جنسی شان "مستقيم" اند (يعنی کونی نيستند) نبايد باقی آدم ها را هم در اين چهار چوب های "تنگ" بخواهند و بايد همچون يک انسان "ليبرال" خوب به بقيه اجازه بدهند که کونی يا بارونی باشند. پس برای اينکه قبح مساله ريخته شود از باقی وبلاگ نويسان خواسته اند که در اين بازی وبلاگی شرکت کنند و نظر شان را در مورد دگرباش بودن (چی چی بودن؟) به معنی جنسی آن بنويسند (معنی ديگه هم داره؟)!!!
خوب بنده به عنوان کسی که خودم را در همين مورد در وبلاگستان سال هاست که خفه کرده ام مانده ام چه راهی پيشه کنم. خفه بشوم و بگذارم اين بار "آقايون خوش قلب دوستدار آزادی" از "کونی ها" و "بارونی ها" استفاده سياسی کنند و کل اين ماجرا را تبديل کنند به يک معرکه (freak show) که در آن نظرات گوهر بارشان را در مورد "کونی" چيست و چرا "کونی" است در اختيار اذهان عمومی قرار بدهند، يا اينکه به خودم نارنجک ببندم و حمله انتحاری کنم!
خوب من تصميم گرفته ام تا قبل از اينکه خيلی دير شود حمله انتحاری ام را انجام دهم شايد مردم قبل از چرت و پرت گويی هاشان کمی فکر کنند و به خشونت پشت چرت و پرت گويی هاشان فکر کنند. مگر قربانتان گردم همجنسگرايان و دو جنسگرايان و ترنس ها و هرموفروديت ها عجايب خلقت و نديدنی ها هستند که شما مسابقه چه هستند و وقتی اولين بار ديدید شان چه حسی داشتيد، گذاشته ايد؟ مگر با يک مشت موجود از فضا آمده خارجی طرفيد که با اين ابتذال می خواهيد بررسی شان کنيد؟ مگر کار خوب در دنيا کم است که به اين نيکوکاری افتاده ايد؟ مگر شما ها تا به حال کون نداده ايد؟ مگر شما ها تا به حال با فکر همجنس تان جق نزده ايد؟ مگر شما تا به حال خود را با آلت جنسی مخالف تان تصور نکرده ايد؟
حالا اگر کون داده باشيد، اگر از آلت جنسی همجنستان لذت برده باشيد، اگر کير خورده باشيد، اگر کس ليسيده باشيد، اگر لباس زنانه پوشيده باشيد و پستان مصنوعی گذاشته باشيد، اگر لباس مردانه پوشيده باشيد و سيبيل مصنوعی گذاشته باشيد، اگر عمل جراحی انجام داده باشيد تا به جنسيت دلخواه تان رسيده باشيد، اگر همه اينها را انجام داده باشيد، چه می شود؟ سرود اي ايران صدايش کم رنگ تر می شود؟ کوروش کبير در قبر می لرزد؟ انرژی هسته اي به فاک فنا می رود؟ احمدی نژاد انتخاب نمی شود؟
چه اتفاقی می افتد که شما کمر بسته ايد و بازی وبلاگی راه انداخته ايد که دگرباشی چيست و اولين دگرباشی که ديديد چه حسی در شما ايجاد کرد که بعد لطف دوستان گل کند که بيايد با مهر محبت عشق نثار انسانيت کنند که بعله:
خوب محمود عزيز اگر "دگرباشان" يک آدمهايی هستند مثل شما پس چرا اين بازی وبلاگی؟ چرا اين freak show؟
اين آخوند های ليبرال جديد و "نخبگان مذکر" مدرن که نگاه می کنم حس می کنم که بنده با همان آخوند های خودمان که بهمن هر سال برايم انگشترش را می آورد شايد خيلی راحت تر از اين ورژن ليبرال بومی همراه با غيرت ملی بتوانم کنار بيايم. آدم هايی مثل آرش کمانگير، آق مهدی سيبستان و حسين درخشان، تا بيخ و بن شان مرد سالار است. اينها به قدری مشغول نقش احمقانه تاريخی خودشان و باز توليد مقام تاريخی "نخبه مذکر" هستند، که از همه چيز و همه کس برای اين کار استفاده سياسی می کنند: گاهی زنان، گاهی کارگران، گاهی هم همجنس گرايان، گاهی...،گاهی برای سروده کهنه ملی اشک می ريزند، به حال وطن می انديشند و احساسات پاک مهين پرستی را ترويج می کنند، گاهی نگران موفقيت های قهرمان های ملی می شوند و گريه می کنند و برای قدرت های داخلی دم تکان می دهند، گاهی هم دلشان برای نبودن ارزش های انسانی در وطن می سوزد و برای وطن دوستان آمريکايی دم تکان می دهند.
اما، ما زنان و کونی ها و بارونی ها ايران زمين که مجموعاً ضعيفه های مملکت آريايی مان را تشکيل می دهيم بايد به ايشان گوشزد کنيم:
مرد که گريه نمی کنه! مرد که گريه نمی کنه! مرد که گريه نمی کنه!
نمی دانم چه شده است که اين دلير مردان وطن به تازگی جميعاً اشکشان دم مشکشان شده است. اين از آق مهدی که به خاطر يک "کهنه سرود" احساسات پاک اش از چشمانش جاری می شوند، آن از حسين درخشان که از شنيدن پيش بينی اشپيگل مبنی بر انتخاب مجدد احمدی نژاد گريه می کند، حالا هم مظهر انسانيست و انساندوستی جناب آقای آرش کمانگير (متخصص همه چيز از جمله تخصص اش در مهندسی) با نگاهی متفاوت کليپ abc در مورد مساله تبعيض زنان مسلمان در آمريکا را نگاه می کند به شکل معجزه آسايی به انساندوستی و اومانيسم آمريکايی پی می برد و های های اشک می ريزد.
دليل اين نگاه متفاوت جناب کمانگير چيست؟ بعله، آقای کمانگير ياد خشونت های بی حد جمهوری اسلامی ايران به زنان و پوستر های تبليغاتی در مغازه ها عليه زنان بد حجاب افتاده و شديد گريه اش گرفته که ما ايرانی ها چرا نمی توانيم مثل آمريکايی ها "انسان" باشيم چرا که مردم معمولی آمريکا (همانطور که ويیدو نشان می دهد و آدم بايد کور باشد تا نبيند) به دنبال "حق" اند. به قول نيکی در کامنت ها "داداش مستيد و منگ؟ ؟ دو سوم مردم در اين ويديو abc در مقابل ناحقی اي که به زن مسلمان می شود يا هيچ نگفتند يا اينکه تاييد کردند...شما اين مردم معمولی "ordinary people" را کجا ديديد که ما نديديم؟ يا اينکه ديدن "اردينری پیلپل" چشم بصيرت می خواهد که ما نداريم؟
فاطمه مرنيسی يک حرف خوبی از تاريخی که نخبگان مذکر(کسانی که بيشترين سود را از مرد سالاری می برند) نوشته اند، می زند (فاطمه مرنيسی البته مساله جنسيتی و دگرباشی و اينها در کارش نيست و من اين را تعميم می دهم به نخبگان پاسدار ارزش های نرماتيو دگرجنسگرايی). او می گويد اين گفتمان ها تنها در جهت تاريخ سازی نيست که کار می کنند، بلکه آنها ما را به عميق ترين نقطه حافظه مان می برند و حافظه ما را برايمان می سازند، تعليم اش می دهند، تربيت اش می کنند، امامت اش می کنند، از آن پاسداری می کنند و مدام آنرا برای ما بازسازی می کنند.
فاطمه مرنيسی البته اين را در مورد آخوند ها و امام ها و شيخ ها و نخبگان دنيای اسلام می گويد که يک عمر بدن زنان را تبديل به زمين بازی های سياست خودشان کرده اند. حالا برای"آخوند های جديد" غير از زنان، همجنسگرا ها هم شده اند ميدان بازی نخبگان پاسدار حريم دگر جنسگرايی و البته همزمان پاسدار ارزش های انسان ليبرال. اما، آدم چطور می تواند هم ليبرال باشد، هم طرفدار آزادی زنان، هم طرفدار حقوق همجنسگرايان، و هم پاسدار ارزش های نرماتيو دگرجنسگرايی؟ چون آميختن اين ارزش ها باهم کار خيلی آسانی نیست، باید که دست به دامان دوستان "انسان دوست" و "اومانيست" ما در غرب (بخوانيد نخبگان مذکر لیبرال) شد که با موفقيت بسيار بالا و بهينه سازی شديد این کار را انجام داده اند و چرا ما از آنها درس نگيريم و همان کار ها را با چاشنی حماقت بومی، غيرت ملی، و فقدان شعور(که البته این آخری از مصایب فراملیتی ست) انجام ندهیم؟ پس بياييم حالا با ارزش های ليبرال بومی شده مان، به سراغ مساله زنان برويم و برايش سياست ساز کنيم و زنان که تمام شد به عنوان مردان مسئول مساله آزادی و برابری، يک نیم نظر هم به کونی ها و بارونی ها بيندازيم و يک جوری که آبروی ملی نرود سر و ته اين قضيه را هم به هم بدوزيم!!
اين است کوتاه نظری آدم های مثل آقای آرش کمانگير شديداً من را ناراحت می کند، چرا که اينها به دنبال همان "آخوند" بازی سابق اند و همچنان می خواهند نقش "نخبگان مذکر" را بازی کنند و حافظه تاريخی ما را بسازند، تعليم بدهند، تربيت کنند، و از آن پاسداری کنند. اينها آدم های اند که در اين بازی حجاب، ظلمی که به زنان می شود (در هر دو طرف ماجرا) را ول می کنند و اين وسط تنها به فکر اين نقش به شدت "پر اهميت" شان به عنوان "يک تاريخ ساز" اند. پس شلوغ اش می کنند و از بدن زن و حجاب او نهايت استفاده سياسی را می کنند و حتی کمی گريه هم چاشنی اش می کنند که نقش کليدی "نخبه مرد" (بخوانيد خايه مال همه جور قدرت از مرد سالاری گرفته يا آمريکای جهان خوار) را بازی کنند.
روزی که اکبر گنجی اولين سخنرانی اش در آمريکا را کرد من در سالن بودم و از او که در مورد جامعيت و عموميت جهانی حقوق بشر صحبت می کرد در مورد حقوق همجنسگرايان پرسيدم. او از زير پاسخ دادن به سئوال من طفره رفت و از من خواست بی خيال شوم. يک سال بعد در يک سياست بازی تاريخی اکبر گنجی از حقوق همجنسگرايان دفاع کرد. در همان روز ها من از علی افشاری در سخنرانی اش در تورونتو پرسديم که از اينکه کنار آرشام پارسی (يک همجنسگرا) نشسته است چه احساسی دارد و آيا در يک ايران آزاد، به آرشام کمک می کند که حقوق شهروندی برابر با دگرجنس گرايان داشته باشد؟ علی افشاری از اينکه کنار آرشام بود هيچ حسی نداشت و در ايران آزاد آينده (زرشک) به آرشام کمک نمی کرد که به دنبال حقوق شهروندی برابر برود. منتظرم ببينم که آقای افشاری کی به فکر همجنسگرايان می افتند!
امروز اما اتفاق جالب تری دارد می افتد. "نخبگان مذکر" مثل آقای آرش کمانگير به اين نتيجه رسيده اند که با اينکه در زندگی جنسی شان "مستقيم" اند (يعنی کونی نيستند) نبايد باقی آدم ها را هم در اين چهار چوب های "تنگ" بخواهند و بايد همچون يک انسان "ليبرال" خوب به بقيه اجازه بدهند که کونی يا بارونی باشند. پس برای اينکه قبح مساله ريخته شود از باقی وبلاگ نويسان خواسته اند که در اين بازی وبلاگی شرکت کنند و نظر شان را در مورد دگرباش بودن (چی چی بودن؟) به معنی جنسی آن بنويسند (معنی ديگه هم داره؟)!!!
خوب بنده به عنوان کسی که خودم را در همين مورد در وبلاگستان سال هاست که خفه کرده ام مانده ام چه راهی پيشه کنم. خفه بشوم و بگذارم اين بار "آقايون خوش قلب دوستدار آزادی" از "کونی ها" و "بارونی ها" استفاده سياسی کنند و کل اين ماجرا را تبديل کنند به يک معرکه (freak show) که در آن نظرات گوهر بارشان را در مورد "کونی" چيست و چرا "کونی" است در اختيار اذهان عمومی قرار بدهند، يا اينکه به خودم نارنجک ببندم و حمله انتحاری کنم!
خوب من تصميم گرفته ام تا قبل از اينکه خيلی دير شود حمله انتحاری ام را انجام دهم شايد مردم قبل از چرت و پرت گويی هاشان کمی فکر کنند و به خشونت پشت چرت و پرت گويی هاشان فکر کنند. مگر قربانتان گردم همجنسگرايان و دو جنسگرايان و ترنس ها و هرموفروديت ها عجايب خلقت و نديدنی ها هستند که شما مسابقه چه هستند و وقتی اولين بار ديدید شان چه حسی داشتيد، گذاشته ايد؟ مگر با يک مشت موجود از فضا آمده خارجی طرفيد که با اين ابتذال می خواهيد بررسی شان کنيد؟ مگر کار خوب در دنيا کم است که به اين نيکوکاری افتاده ايد؟ مگر شما ها تا به حال کون نداده ايد؟ مگر شما ها تا به حال با فکر همجنس تان جق نزده ايد؟ مگر شما تا به حال خود را با آلت جنسی مخالف تان تصور نکرده ايد؟
حالا اگر کون داده باشيد، اگر از آلت جنسی همجنستان لذت برده باشيد، اگر کير خورده باشيد، اگر کس ليسيده باشيد، اگر لباس زنانه پوشيده باشيد و پستان مصنوعی گذاشته باشيد، اگر لباس مردانه پوشيده باشيد و سيبيل مصنوعی گذاشته باشيد، اگر عمل جراحی انجام داده باشيد تا به جنسيت دلخواه تان رسيده باشيد، اگر همه اينها را انجام داده باشيد، چه می شود؟ سرود اي ايران صدايش کم رنگ تر می شود؟ کوروش کبير در قبر می لرزد؟ انرژی هسته اي به فاک فنا می رود؟ احمدی نژاد انتخاب نمی شود؟
چه اتفاقی می افتد که شما کمر بسته ايد و بازی وبلاگی راه انداخته ايد که دگرباشی چيست و اولين دگرباشی که ديديد چه حسی در شما ايجاد کرد که بعد لطف دوستان گل کند که بيايد با مهر محبت عشق نثار انسانيت کنند که بعله:
همه اینها رو گفتم تا بگم آدمهایی که ازشون به عنوان دگرباش اسم برده میشه، انسانهایی هستند مثل ما بدون هیچ فرقی. تمایل جنسی انسانها از نظر من نه یک نقص، نه یک بیماری که صرفاً یک مسأله شخصیه که جزو حقوق و آزادیهای فردی آدمها باید دیده بشه. اگر کسی مثلاً توی قرمهسبزی به جای نمک، شکر بریزه و با اشتها بخوره، با وجودی که برای من و شما غیرعادی میآد اما اینو صرفاً به حساب تفاوت ذائقه اون آدم میذاریم و نه یک نقص و بیماری، پس چرا نباید به تفاوت ذائقه جنسی انسانها احترام گذاشت
خوب محمود عزيز اگر "دگرباشان" يک آدمهايی هستند مثل شما پس چرا اين بازی وبلاگی؟ چرا اين freak show؟
اين آخوند های ليبرال جديد و "نخبگان مذکر" مدرن که نگاه می کنم حس می کنم که بنده با همان آخوند های خودمان که بهمن هر سال برايم انگشترش را می آورد شايد خيلی راحت تر از اين ورژن ليبرال بومی همراه با غيرت ملی بتوانم کنار بيايم. آدم هايی مثل آرش کمانگير، آق مهدی سيبستان و حسين درخشان، تا بيخ و بن شان مرد سالار است. اينها به قدری مشغول نقش احمقانه تاريخی خودشان و باز توليد مقام تاريخی "نخبه مذکر" هستند، که از همه چيز و همه کس برای اين کار استفاده سياسی می کنند: گاهی زنان، گاهی کارگران، گاهی هم همجنس گرايان، گاهی...،گاهی برای سروده کهنه ملی اشک می ريزند، به حال وطن می انديشند و احساسات پاک مهين پرستی را ترويج می کنند، گاهی نگران موفقيت های قهرمان های ملی می شوند و گريه می کنند و برای قدرت های داخلی دم تکان می دهند، گاهی هم دلشان برای نبودن ارزش های انسانی در وطن می سوزد و برای وطن دوستان آمريکايی دم تکان می دهند.
اما، ما زنان و کونی ها و بارونی ها ايران زمين که مجموعاً ضعيفه های مملکت آريايی مان را تشکيل می دهيم بايد به ايشان گوشزد کنيم:
مرد که گريه نمی کنه! مرد که گريه نمی کنه! مرد که گريه نمی کنه!
"Abjeez" Live In Toronto, Saturday Apr/12/2008, The Opera House, (735 Queen Street)
Doors 7:00pm, Show 8:00pm
19+ ( Photo I.D. Required )
Advance $25 / Door $35