به قدری دوست دارم که در اين بحثی که در وبلاگستان فارسی بين زن ها راه افتاده در باب نوشتن يا ننوشتن مسائل جنسی "خصوصی" شرکت کنم که نمی دانيد. مشکل البته اين است که بنده وقت ندارم و به زودی زود که سرم خلوت شد به طور بسيار زياد جدی وارد بحث می شوم. اما راستش فکر می کنم اين بحثی است که به شکلی تخصص وبلاگ بنده است. يکی از کلمه های زن، جنسيت، جنسگونگی، روابط جنسی، جنده، کس، پشم، پورن، و سکس ... را در اين وبلاگ جستجو کنيد می فهميد که چه می گويم!
اين بحث هايی که مردم باهم می کنند و دعوا هاشان من را به هيجان انداخته. ديشب به صنم (خورشيد خانم) زنگ زدم که صنم جانم دستم به دامنت وقت ندارم بيا يک چيزی بنويس که اين بحث ها به سمت هدفمند تری پيش برود. احساس کردم خيلی از بحث دارد وارد چهار چوب های اخلاقی ايجاد ارزش می شوند که نويسنده می خواهد از طريق ارتباط خودش با "ارزش های اخلاقی" و "هنجار های فرهنگی ایرانی" برتری اخلاقی خود را در ميان بحث شيرین "کُس" که به نظر من نهايت اش سمبل همه اين حرف هاست، ثابت کند.
به صنم گفتم، صنم کاش بنويسی که در اين بازار "مساله زنان" همه ما يک جا قرار داريم ديگر بحث بين "مريم مقدس" و "پری بلنده" نيست! صنم گفت "فکر می کنم انار خوب اين مساله را در وبلاگ اش جمع بندی کرد و آن فمنيسمی که او معرفی کرد را من دوست دارم." به صنم گفتم: " من حسابی طرفدار قدرت بخشی ام، اما نه از طريق خود خر کنی و ديگران را احمق بينی که اين وحشتناک ترين خشونت است." پست انار سعی کرده بوده توضيح دهد که:
فمینیسم تا جایی که من میدونم نه براش مهمه که شما هرشب با یکی باشین نه براش مهمه که تا زمان ازدواج باکره بمونید. نه براش مهمه که هر روز همه موهای بدن رو با انواع کرم و موم و ماشین از ته بزنید نه براش مهمه که یه گوله پشم باشین. چیزی که برای فمینیسم اصله اینه که من, لوا, زهرا, الیزه و یک زن همه "قائم به ذات" باشیم.
به صنم گفتم فمنيسم همه اين چيز هايی است که انار می گويد نيست. فمنيسم خودش در طی تاريخ بزرگترين خشونت ها را بر اساس نژاد، کلاس اجتماعی اقتصادی، جغرافيای سياسی، دين، فرهنگ، جنسگونگی و تمايل جنسی روا داشته است. فمنيسم مثل خيلی ايسم های ديگر به اسم رهايی آمده است و هميشه در پروسه های تاريخی اش عده اي را به حاشيه کشانده و مورد خشونت قرار داده و عده اي را در جريان اصلی قرار داده و پرستيده است.
اما مساله اي که باعث می شود بنده سرم را بالا بگيرم و خودم را يک فمنيست بدانم (حالا مثلاً بگوييم يک فمنيست فراهنجار فرا ملی)، اين است که فمنيسم در طول تاريخ هميشه به معنی "دوباره انديشی" و "دوباره فکر کردن" بوده است برای توليد دانش و ايجاد مرز های بدون مرزی است که خشونت کم تری را به مردم به خاطر نا برابری جنسی و جنسيتی (که هيچ وقت جدا از نژاد و کلاس و دين و فرهنگ نيست)اعمال می کنند. صنم معتقد بود که حرف های انار برای ملتی که "هنوز فکر می کنند فمنيسم چيزی است که يک مشت زن جنده ضد مرد از آن حمايت می کنند" خوب است و به آنها ديد باز تری برای نگاه کردن به مساله فمنيسم می دهد. اما من با صنم مخالف بودم. به نظر من بعد از سالها تفکر و "دوباره انديشی" آدم های (فمنیست های) خيلی باهوش تر و با سواد تر از ما، بايد بدانيم که ديوث بازی مدرنيسم و مردم را سر کار گذاشتن و سياست بازی کردن دوران اش ديگر به سر آمده است. ما که نمی خواهيم به کسی فمنيسم را هچون ميسيونر های مذهبی غالب کنيم که بايد دنبال راه های بهتر نشان دادن آن بگرديم. ما نهايت کاری که می توانيم بکنيم اين است که ايجاد آگاهی کنيم و توليد دانش و در اين راه مدام خود فمنيسم را نقد کنيم که حاشيه ها را بر داريم و چهارچوب ها را دوباره تعريف کنيم.
مثال کلاسيک اش هم مساله "کار خانه" و کار های کلفتی و خانه داری و نگه داری از کودکان است که ارزان ترين دست مزد ها را دارد. سال ها فمنيست های غربی سعی کرده اند، زنان را وارد بازار کار کنند که ديگر خانه نشين و کلفت نباشد و حالا که زنان عموماً سفيد پوست و متعلق به کلاس های بالای اجتماعی وارد بازار کار شده اند و کمی کمتر از مردان اما خيلی بيشتر از قبل پول می گيرند، بايد زنان جهان سومی و غير سفيد پوست را با حقوق خيلی کمتر از حقوق قانونی کار در کشور های غربی به صورت برده های مدرن وارد کنند. کار کلفتی و خانه داری که زنان سفيد پوست به لطف فمنیسم ديگر نمی کنند را حالا زنان سياه پوست، آمريکای لاتينی، آسيای ميانه اي و آسيايی انجام می دهند. هيچ چيز در اين معادله عوض نشده است جز اينکه زنان همچنان با حقوق های بسيار پائين کلفتی می کنند و حتی ديگر شانس اين را ندارند که کنار خانواده ها و کودکان خودشان اين کلفتی را بکنند. ليبرال فمنيسم غربی هم که خوشحال است زنان را مثلاً وارد بازار کار کرده است، چشمش را به طور کلی به اين واقعيت بسته است که خشونت همچنان نيزه اش به سمت زنان است اما اين بار زنان از دنيا های ديگر و رنگ و فرهنگ های "ديگر."
و اما مساله بدن يا آنچه من "کُس" می نامم!
وقتی هلن سيکسو در سال هفتاد و پنج مقاله "خنده مدوسا" را نوشت در آن مثل يک بيانيه فمنيسی فرياد زد: " از بدن تان بنويسيد!"
اين از بدن نوشتن چه اهميتی داشت و اصولاً اين اصرار مکتب فمنيستی فرانسوی (فمنيست های لاکانی که بعد ها همه شان را يک جور های از انجمن لاکان فرانسه بيرون انداختند) از کجا آب می خورد؟
مساله مهم نوشتن درباره بدن اين نبود که اين فيلسوف های يک مشت جنده بودند (که البته که بودند) و يک شبه هوس کرده بودند در باب "کُس" شان بنويسيند و فلسفه بافی کنند. اينها نقدشان به تاریخ فلسفه غربی (که همانطوری که می دانيد به ما شرقی ها خيلی مربوط تر است و فقط کافی است يک مقاله از سروش و آرامش دوستدار و گنجی بخوانيد تابه اين مهم پی ببريد) به قدری عميق بود که تا اعماق "کُس" تمام زنان عالم نفوذ می کرد. اينها حرف شان این بود که از زمانی که پدر فلسفه مدرن حضرت دکارت دوگانه ذهن و بدن را به هم ربط داد، مردسالاری حاکم بر مدرنيسم ذهن را برای مرد تصور کرد و بدن را برای زن: مدوسا (يک الهه-عجوزه بسيار مورد بحث يونان باستان) زن زيبای شيطانی که زيبايی اش را وام دار دوران روشنگری در اورپاست، سمبل بدنی زیبا و ذهنی شيطانی و غير منطقی شد (يعنی در دوران ماقبل مدرن اين مساله ربط دادن مدوسا به ذهنی شيطانی و بی منطق اما بدنی زيبا وجود نداشت به شکلی که در دوران مدرن شکل گرفت).
اما چيزی که "خنده مدوسا" را جالب می کرد مساله مهم استفاده سمبوليک جناب فرويد از کله مبارک خانم مدوسا بود که ايشان گفته بود پسر بچه ها در اولين برخورد شان با "کُسِ" مادرشان چيزی که می بينيد در ميآن آن همه پشم چيزی است که "کير" نيست و کله مدوسا بر آنان نمايان می شود و ترس از دست دادن "کير" خودشان و شدن مثل مادرشان و "بی کيری" تمام وجودشان را فرا می گیرد!
"خنده مدوسای" هلن سيکسو، خنده ای بود به تمام اين تاريخ "کير پرستی" در فلسفه اروپايی. سيکسو کله مضطرب و "کس" نمای مدوسا را سمبل آزادی زنان از بنده هايی که روشنگری و مدرنيسم برايشان تراشيده بود کرد. به زنان گفت "ذهن شما چيزی نيست جز بدن شما، از بدن تان بنويسيد!" (يا ورژن بنده که ذهن شما همان کُس شماست و کُس شما همان ذهن شما).
ارتباط سمبليک نوشتن با مساله خود ارضايی جنسی زنان به نظر من يکی از بهترين قسمت های اين مقاله تاريخی بود. وقتی صنم عزيزم (خورشيد خانم) سالها پيش در مور خود ارضايی جنسی اش نوشت از او بپرسيد که چطور تهديد به مرگ شد. به او گفتند که در اکباتان به او اسيد خواهند باشيد. چه چيز در مورد خود ارضايی يک زن اينقدر خطرناک بود که مرگ اش را حق می کرد؟ مگر نه اينکه در طول تاريخ همه زنان خود ارضايی می کرده اند؟ پس مساله نوشتن بود (که همانا نوشتن خود خودارضایی است)، نه خودارضايی کردن. مساله نوشتن يک زن بود در مورد خودارضايی اش که او را از عرش زيبايی به اعماق سياهی و زشتی می کشاند.
به نظر سيکسو هر زنی که می نویسد، هر زنی که از بدن اش می نويسد، هر زنی که با خنده مدوسا به ريش يک عمر تاريخ مردسالارانه می خندند و ذهن اش می شود همان کُس اش و کُس اش همان ذهن اش، دارد با کُس اش و ذهن اش به روی جهان می خندد دارد و فردايی بهتر برای زنان و اقليت های جنسی می سازد.
برای همين است که من از اعماق قلب ام برای تمام نوشته هايی که اليزه به آنها در اين صفحه لينک داده است خوشحال ام. همه اين نوشته ها، حتی نوشته های زنانی که دارند باز توليد می کنند ارزش های مردسالارانه را، به نوعی نوشتن درباره بدن است. حتی آنها که دارند به اين کار اعتراض می کنند، به نوعی خودشان مرتکب اين گناه کبيره می شوند و در مورد بدن زنان و ذهن آنها و ارتباط اش با بدن شان می نويسند. به نظر من اين مهمترين اتفاقی است که دارد در اين بحث ها می افتند. همه اين زن ها دارند با کله مبارک مدوسا به ريش ساليان سال مردسالاری می خندند، چه خودشان اين کله مبارک را کُس شان بداند و چه آن را ميآن نوشته هايشان پنهان کنند!
چيزی تحت عنوان "زن" به نظر من وجود ندارد. همه ما با برخورد منتقدانه مان با مساله "زن،" است که "زن" را می سازيم، چهار چوب ها را بر می داريم و آنها را دوباره می سازيم و خراب می کنيم و باز می سازيم... و اين ساختن و دوباره ساختن در مقابل تاريخ مردسالارنه است که معنی پيدا می کند: اين چيزی است که باعث می شود من خودم را فمنيست بدانم و همه شما را هم!
---------------------
اين بالاترين و کامنت های مردم را دريابيد. کجاييد شير زنان و شير مردان فمنيست. به داد بنده برسيد!